-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب است،
2 شبی بس تیرگی دمساز با آن.
3 به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند، به هر دم
4 خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم.
5 شب است،
6 جهان با آن، چنان چون مرده ای در گور.
7 و من اندیشناکم باز:
8 ـــ اگر باران کند سرریز از هر جای؟
9 ـــ اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟…
10 در این تاریکی آور شب
11 چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟
12 چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟
13 (اشعار نیما یوشیج)
14 مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده
15 رفته تا آنسوی این بیداد خانه
16 باز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه.
17 نوبت روز گشایش را
18 در پی چاره بمانده.
19 می شناسد آن نهان بین نهانان ( گوش پنهان جهان دردمند ما)
20 جور دیده مردمان را.
21 با صدای هر دم آمین گفتنش، آن آشنا پرورد،
22 می دهد پیوندشان در هم
23 می کند از یاس خسران بار آنان کم
24 می نهد نزدیک با هم، آرزوهای نهان را.
25 بسته در راه گلویش او
26 داستان مردمش را.
27 رشته در رشته کشیده ( فارغ از عیب کاو را بر زبان گیرند)
28 بر سر منقار دارد رشته ی سردرگمش را.
29 او نشان از روز بیدار ظفرمندی است.
30 با نهان تنگنای زندگانی دست دارد.
31 از عروق زخمدار این غبارآلوده ره تصویر بگرفته.
32 از درون استغاثه های رنجوران.
33 در شبانگاهی چنین دلتنگ، می آید نمایان.
34 وندر آشوب نگاهش خیره بر این زندگانی
35 که ندارد لحظه ای از آن رهایی
36 می دهد پوشیده، خود را بر فراز بام مردم آشنایی.
37 چون نشان از آتشی در دود خاکستر
38 می دهد از روی فهم رمز درد خلق
39 با زبان رمز درد خود تکان در سر.
40 وز پی آنکه بگیرد ناله های ناله پردازان ره در گوش
41 از کسان احوال می جوید.
42 چه گذشته ست و چه نگذشته است
43 سرگذشته های خود را هر که با آن محرم هشیار می گوید.
44 داستان از درد می رانند مردم.
45 در خیال استجابتهای روزانی
46 مرغ آمین را بدان نامی که او را هست می خوانند مردم.
47 زیر باران نواهایی که می گویند:
48 « باد رنج ناروای خلق را پایان.»
49 ( و به رنج ناروای خلق هر لحظه می افزاید.)
50 مرغ آمین را زبان با درد مردم می گشاید.
51 بانگ برمی دارد:
52 ـــ« آمین!
53 باد پایان رنجهای خلق را با جانشان در کین
54 وز جا بگسیخته شالوده های خلق افسای
55 و به نام رستگاری دست اندر کار
56 و جهان سر گرم از حرفش در افسوس فریبش.»
57 خلق می گویند:
58 ـــ« آمین!
59 در شبی اینگونه با بیداش آیین.
60 رستگاری بخش ـــ ای مرغ شباهنگام ـــ ما را!
61 و به ما بنمای راه ما به سوی عافیتگاهی.
62 هر که را ـــ ای آشناپرورـــ ببخشا بهره از روزی که می جوید.»
63 ـــ« رستگاری روی خواهد کرد
64 و شب تیره، بدل با صبح روشن گشت خواهد.» مرغ می گوید.
65 خلق می گویند:
66 ـــ« اما آن جهانخواره
67 ( آدمی را دشمن دیرین) جهان را خورد یکسر.»
68 مرغ می گوید:
69 ـــ« در دل او آرزوی او محالش باد.»
70 خلق می گویند:
71 ـــ« اما کینه های جنگ ایشان در پی مقصود
72 همچنان هر لحظه می کوبد به طبلش.»
73 مرغ می گوید:
74 ـــ« زوالش باد!
75 باد با مرگش پسین درمان
76 نا خوشیّ آدمی خواری.
77 وز پس روزان عزت بارشان
78 باد با ننگ همین روزان نگونسازی!»
79 خلق می گویند:
80 ـــ« اما نادرستی گر گذارد
81 ایمنی گر جز خیال زندگی کردن
82 موجبی از ما نخواهد و دلیلی برندارد.
83 ور نیاید ریخته های کج دیوارشان
84 بر سر ما باز زندانی
85 و اسیری را بود پایان.
86 و رسد مخلوق بی سامان به سامانی.»
87 مرغ می گوید:
88 ـــ« جدا شد نادرستی.»
89 خلق می گویند:
90 ـــ« باشد تا جدا گردد.»
91 مرغ می گوید:
92 ـــ« رها شد بندش از هر بند، زنجیری که بر پا بود.»
93 خلق می گویند:
94 ـــ« باشد تا رها گردد.»
95 مرغ می گوید:
96 ـــ« به سامان بازآمد خلق بی سامان
97 و بیابان شب هولی
98 که خیال روشنی می برد با غارت
99 و ره مقصود در آن بود گم، آمد سوی پایان
100 و درون تیرگیها، تنگنای خانه های ما در آن ویلان،
101 این زمان با چشمه های روشنایی در گشوده است
102 و گریزانند گمراهان، کج اندازان،
103 در رهی کامد خود آنان را کنون پی گیر.
104 و خراب و جوع، آنان را ز جا برده است
105 و بلای جوع آنان را جا به جا خورده است
106 این زمان مانند زندانهایشان ویران
107 باغشان را در شکسته.
108 و چو شمعی در تک گوری
109 کور موذی چشمشان در کاسه ی سر از پریشانی.
110 هر تنی زانان
111 از تحیّر بر سکوی در نشسته.
112 و سرود مرگ آنان را تکاپوهایشان ( بی سود) اینک می کشد در گوش.»
113 خلق می گویند:
114 ـــ« بادا باغشان را، درشکسته تر
115 هر تنی زانان،جدا از خانمانش، بر سکوی در، نشسته تر.
116 وز سرود مرگ آنان، باد
117 بیشتر بر طاق ایوانهایشان قندیلها خاموش.»
118 ـــ« بادا!» یک صدا از دور می گوید
119 و صدایی از ره نزدیک،
120 اندر انبوه صداهای به سوی ره دویده:
121 ـــ« این، سزای سازگاراشان
122 باد، در پایان دورانهای شادی
123 از پس دوران عشرت بار ایشان.»
124 مرغ می گوید:
125 ـــ« این چنین ویرانگیشان، باد همخانه
126 با چنان آبادشان از روی بیدادی.»
127 ـــ« بادشان!» ( سر می دهد شوریده خاطر، خلق آوا)
128 ـــ« باد آمین!
129 و زبان آنکه با درد کسان پیوند دارد باد گویا!»
130 ـــ« باد آمین!
131 و هر آن اندیشه، در ما مردگی آموز، ویران!»
132 ـــ« آمین! آمین!»
133 و خراب آید در آوار غریو لعنت بیدار محرومان
134 هر خیال کج که خلق خسته را با آن نخواها نیست.
135 و در زندان و زخم تازیانه های آنان می کشد فریاد:
136 « اینک در و اینک زخم»
137 ( گرنه محرومی کجیشان را ستاید
138 ورنه محرومی بخواه از بیم زجر و حبس آنان آید)
139 ـــ« آمین!
140 در حساب دستمزد آن زمانی که بحق گویا
141 بسته لب بودند
142 و بدان مقبول
143 و نکویان در تعب بودند.»
144 ـــ« آمین!
145 در حساب روزگارانی
146 کز بر ره، زیرکان و پیشبینان را به لبخند تمسخر دور می کردند
147 و به پاس خدمت و سودایشان تاریک
148 چشمه های روشنایی کور می کردند.»
149 ـــ« آمین!»
150 ـــ« با کجی آورده های آن بداندیشان
151 که نه جز خواب جهانگیری از آن می زاد
152 این به کیفر باد!»
153 ـــ« آمین!»
154 ـــ« با کجی آورده هاشان شوم
155 که از آن با مرگ ماشان زندگی آغاز می گردید
156 و از آن خاموش می آمد چراغ خلق.»
157 ـــ« آمین!»
158 ـــ« با کجی آورده هاشان زشت
159 که از آن پرهیزگاری بود مرده
160 و از آن رحم آوری واخورده.»
161 ـــ« آمین!»
162 ـــ« این به کیفر باد
163 با کجی آورده شان ننگ
164 که از آن ایمان به حق سوداگران را بود راهی نو، گشاده در پی سودا.
165 و از آن، چون بر سریر سینه ی مرداب، از ما نقش بر جا.»
166 ـــ« آمین! آمین!»
167 *
168 و به واریز طنین هر دم آمین گفتن مردم
169 ( چون صدای رودی از جا کنده، اندر صفحه ی مرداب آنگه گم)
170 مرغ آمین گوی
171 دور می گردد
172 از فراز بام
173 در بسیط خطّه ی آرام، می خواند خروس از دور
174 می شکافد جرم دیوار سحرگاهان.
175 وز بر آن سرد دوداندود خاموش
176 هرچه، با رنگ تجلّی، رنگ در پیکر می افزاید.
177 می گریزد شب.
178 صبح می آید.
179 (اشعار نیما یوشیج)