-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب آمد مرا وقت غریدن است
2 گه کار و هنگام گردیدن است
3 به من تنگ کرده جهان جای را
4 از این بیشه بیرون کشم پای را
5 حرام است خواب
6 بر آرم تن زردگون زین مغاک
7 بغرم بغریدنی هولناک
8 که ریزد ز هم کوهساران همه
9 بلرزد تن جویباران همه
10 نگردند شاد
11 نگویند تا شیر خوابیده است
12 دو چشم وی امشب نتابیده است
13 بترسیده است از خیال ستیز
14 نهاده ز هنگامه پا در گریز
15 نهم پای پیش
16 منم شیر ،سلطان جانوران
17 سر دفتر خیل جنگ آوران
18 که تا مادرم در زمانه بزاد
19 بغرید و غریدنم یاد داد
20 نه نالیدنم
21 بپا خاست ،برخاستم در زمن
22 ز جا جست ، جستم چو او نیز من
23 خرامید سنگین ، به دنبال او
24 بیاموختم از وی احوال او
25 خرامان شدم
26 برون کردم این چنگ فولاد را
27 که آماده ام روز بیداد را
28 درخشید چشم غضبناک من
29 گواهی بداد از دل پاک من
30 که تا من منم
31 به وحشت بر خصم ننهم قدم
32 نیاید مرا پشت و کوپال، خم
33 مرا مادر مهربان از خرد
34 چو می خواست بی باک بار آورد
35 ز خود دور ساخت
36 رها کرد تا یکه تازی کنم
37 سرافرازم و سرفرازی کنم
38 نبوده به هنگام طوفان و برف
39 به سر بر مرا بند و دیوار و سقف
40 بدین گونه نیز
41 نبوده ست هنگام حمله وری
42 به سر بر مرا یاوری ، مادری
43 دلیر اندر این سان چو تنها شدم
44 همه جای قهار و یکتا شدم
45 شدم نره شیر
46 مرا طعمه هر جا که اید به دست
47 مرا خواب آن جا که میل من است
48 پس آرامگاهم به هر بیشه ای
49 ز کید خسانم نه اندیشه ای
50 چه اندیشه ای ست ؟
51 بلرزند از روز بیداد من
52 بترسند از چنگ فولاد من
53 نه آبم نه آتش نه کوه از عتاب
54 که بس بدترم ز آتش و کوه و آب
55 کجا رفت خصم ؟
56 عدو کیست با من ستیزد همی ؟
57 ظفر چیست کز من گریزد همی ؟
58 جهان آفرین چون بسی سهم داد
59 ظفر در سر پنجه ی من نهاد
60 وزان شأن داد
61 روم زین گذر اندکی پیشتر
62 ببینم چه می آدم در نظر
63 اگر بگذرم از میان دره
64 ببینم همه چیز ها یکسره
65 ولی بهتر آنک
66 از این ره شوم ، گرچه تاریک هست
67 همه خارزار است و باریک هست
68 ز تاریکیم بس خوش اید همی
69 که تا وقت کین از نظرها کمی
70 بمانم نهان
71 کنون آمدم تا که از بیم من
72 بلغزد جهان و زمین و زمن
73 به سوراخ هاشان ،عیان هم نهان
74 بلرزد تن سست جانوران
75 از آشوب من
76 چه جای است اینجا که دیوارش هست
77 همه سستی و لحن بیمارش هست ؟
78 چه می بینم این سان کزین زمزمه
79 ز روباه گویی رمه در رمه
80 خر اندر خر است
81 صدای سگ است و صدای خروس
82 بپاش از هم پرده ی آبنوس
83 که در پیش شیری چه ها می چرند
84 که این نعمت تو که ها می خورند ؟
85 روا باشد این
86 که شیری گرسنه چو خسبیده است
87 بیابد به هر چیز روباه دست ؟
88 چو شد گوهرم پاک و همت بلند
89 بباید پی رزق باشم نژند ؟
90 بباید که من
91 ز بی جفتی خویش تنها بسی
92 بگردم به شب کوه و صحرا بسی ؟
93 بباید به دل خون خود خوردنم
94 وزین درد ناگفته مردنم ؟
95 چه تقدیر بود ؟
96 چرا ماند پس زنده شیر دلیر
97 که کنون بر آرد در این غم نفیر ؟
98 چرا خیره سر مرگ از او رو بتافت
99 درین ره مگر بیشه اش را نیافت
100 کز او دور شد ؟
101 چرا بشنوم ناله های ستیز
102 که خود نشنود چرخ دورینه نیز
103 که ریزد چنین خون سپهر برین
104 چرا خون نریزم ؟ مرا همچنین
105 سپهر آفرید
106 از این سایه پروردگان مرغ ها
107 بدرم اگر ،گردم از غم رها
108 صداشان مرا خیره دارد همی
109 خیال مرا تیره دارد همی
110 در این زیر سقف
111 یکی مشت مخلوق حیله گرند
112 همه چاپلوسان خیره سرند
113 رسانند اگر چند پنهان ضرر
114 نه ماده اند اینان و نه نیز نر
115 همه خفته اند
116 همه خفته بی زحمت کار و رنج
117 بغلتیده بر روی بسیار گنج
118 نیارند کردن از این ره گذر
119 ندارند از حال شیران خبر
120 چه اند این گروه ؟
121 ریزم اگر خونشان را به کین
122 بریزد اگر خونشان بر زمین
123 همان نیز باشم که خود بوده ام
124 به بیهوده چنگال آلوده ام
125 وز این گونه کار
126 نگردد در آفاق نامم بلتد
127 نگردم به هر جایگاه ارجمند
128 پس آن به مرا چون از ایشان سرم
129 از این بی هنر روبهان بگذرم
130 کشم پای پس
131 از این دم ببخشیدتان شیر نر
132 بخوابید ای روبهان بیشتر
133 که در رهع دگر یک هماورد نیست
134 بجز جانورهای دلسرد نیست
135 گه خفتن است
136 همه آرزوی محال شما
137 به خواب است و در خواب گردد رو
138 بخوابید تا بگذرند از نظر
139 بنامید آن خواب ها را هنر
140 ز بی چارگی
141 بخوابید ایندم که آلام شیر
142 نه دارو پذیرد ز مشتی اسیر
143 فکندن هر آن را که در بندگی است
144 مرا مایه ی ننگ و شرمندگی است
145 شما بنده اید
146 (اشعار نیما یوشیج)
147 گشت یکی چشمه ز سنگی جدا
148 غلغله زن ، چهره نما ، تیز پا
149 گه به دهان بر زده کف چون صدف
150 گاه چو تیری که رود بر هدف
151 گفت : درین معرکه یکتا منم
152 تاج سر گلبن و صحرا منم
153 چون بدوم ، سبزه در آغوش من
154 بوسه زند بر سر و بر دوش من
155 چون بگشایم ز سر مو ، شکن
156 ماه ببیند رخ خود را به من
157 قطره ی باران ، که در افتد به خاک
158 زو بدمد بس کوهر تابناک
159 در بر من ره چو به پایان برد
160 از خجلی سر به گریبان برد
161 ابر ، زمن حامل سرمایه شد
162 باغ ،ز من صاحب پیرایه شد
163 گل ، به همه رنگ و برازندگی
164 می کند از پرتو من زندگی
165 در بن این پرده ی نیلوفری
166 کیست کند با چو منی همسری ؟
167 زین نمط آن مست شده از غرور
168 رفت و ز مبدا چو کمی گشت دور
169 دید یکی بحر خروشنده ای
170 سهمگنی ، نادره جوشنده ای
171 نعره بر آورده ، فلک کرده کر
172 دیده سیه کرده ،شده زهره در
173 راست به مانند یکی زلزله
174 داده تنش بر تن ساحل یله
175 چشمه ی کوچک چو به آنجا رسید
176 وان همه هنگامه ی دریا بدید
177 خواست کزان ورطه قدم درکشد
178 خویشتن از حادثه برتر کشد
179 لیک چنان خیره و خاموش ماند
180 کز همه شیرین سخنی گوش ماند
181 خلق همان چشمه ی جوشنده اند
182 بیهوده در خویش هروشنده اند
183 یک دو سه حرفی به لب آموخته
184 خاطر بس بی گنهان سوخته
185 لیک اگر پرده ز خود بردرند
186 یک قدم از مقدم خود بگذرند
187 در خم هر پرده ی اسرار خویش
188 نکته بسنجند فزون تر ز پیش
189 چون که از این نیز فراتر شوند
190 بی دل و بی قالب و بی سر شوند
191 در نگرند این همه بیهوده بود
192 معنی چندین دم فرسوده بود
193 آنچه شنیدند ز خود یا ز غیر
194 و آنچه بکردند ز شر و ز خیر
195 بود کم ار مدت آن یا مدید
196 عارضه ای بود که شد ناپدید
197 و آنچه به جا مانده بهای دل است
198 کان همه افسانه ی بی حاصل است
199 (اشعار نیما یوشیج)