شب ، باد پر از نادر نادرپور اشعار پراکنده 21

نادر نادرپور

آثار نادر نادرپور

نادر نادرپور

شب ، باد پر شکسته

1 شب ، باد پر شکسته

2 می رفت و ناله می کرد

3 مستانه در سیاهی

4 هر سو کشاله می کرد

5 در گوشه های تاریک

6 در سایه های نمناک

7 می سود پنجه بر سنگ

8 می کوفت سینه بر خاک

9 می برد شاخه ها را

10 بازیکنان به هر سو

11 می راند سایه ها را

12 چون گله های آهو

13 خاموش بود صحرا

14 مهتاب روشنی بخش

15 می کرد نور خود را

16 بر سینه ی زمین پخش

17 از لای شاخساران

18 سر می کشید و می دید

19 تاریکی زمین را

20 در زیر سایه ی بید

21 اسرار نیمه شب را

22 می جست و خنده می کرد

23 برگی ز شاخه می جست

24 بادش پرنده می کرد

25 تنها با شاخ فندق

26 می خواند سهره ی پیر

27 می بافت نغمه اش را

28 چون دانه های زنجیر

29 در زیر آسمان کوه

30 سرد و سیاه و سنگین

31 پر کرده بود دامن

32 از سایه های رنگین

33 اندام آهنینش

34 در روشنایی ماه

35 چون قلعه های جادو

36 می بست بر نظر راه

37 دامان موجدارش

38 از دور دیده می شد

39 تا گوشه های صحرا

40 با شب کشیده می شد

41 بالایش آسمان ها

42 با اختران در هم

43 چون کشت نو دمیده

44 با قطره های شبنم

45 مرغان نیمه وحشی

46 بر شاخه ی درختان

47 آهسته می نشستند

48 غمگین چو تیره بختان

49 گاهی پیاده می گشت

50 لی لی کنان نسیمی

51 صحرای بیکرانه

52 پر می شد از شمیمی

53 خم می شد از نهیبش

54 هر لظحه شاخ و برگی

55 می زد نسیم خاموش

56 شیون ز بیم مرگی

57 دنبال باد ولگرد

58 بازیکنان نگاهم

59 می رفت و شمع مهتاب

60 تنها چراغ راهم

61 ناگه به لرزه آمد

62 انگشت شاخساری

63 مرغی تپید و افتاد

64 در موجی از غباری

65 بر خاک نرم و نمناک

66 غلتید و پرپری زد

67 بادی که ناله می کرد

68 آهنگ دیگری زد

69 یک لحظه ایستادم

70 خاموش و سرفکنده

71 تا دیده بر نگیرم

72 از جنبش پرنده

73 چشمم چو آشنا شد

74 با سایه و سیاهی

75 دیدم پرنده بر خاک

76 جان می کند چو ماهی

77 برگی سپس عقب رفت

78 تابید نور مهتاب

79 گویی که مرغ خفته

80 زد غوطه در دل آب

81 آنگاه چشم من دید

82 گنجشکی آرمیده

83 در تیرگی خزیده

84 از روشنی رمیده

85 از حلقه های یاران

86 رخت سفر گرفته

87 در زیر بارش ماه

88 سر زیر پر گرفته

89 آن روز شامگاهان

90 او بود و همسفرها

91 کانگونه می گشودند

92 مستانه بال و پرها

93 از روی کوهساران

94 چون برق می پریدند

95 ابر سیاه شب را

96 با سینه می دریدند

97 گویی به یادشان بود

98 آن همرهان هشیار

99 از دره های خاموش

100 افسانه های بسیار

101 ناگه پرید و برخاست

102 سنگی ز یک فلاخن

103 از ضربتش زیان دید

104 بال پرنده ی من

105 افتاد چون ستاره

106 در پنجه ی درختی

107 بر شاخه ای برهنه

108 مسکن گرفت لختی

109 چون طاقتش ز کف رفت

110 زان شاخه سرنگون شد

111 در پیش پایم افتاد

112 غلتید و غرق خون شد

113 اینک پرنده ی من

114 دیگر نفس نمی زد

115 قلب تپنده ی او

116 با صد هوس نمی زد

117 اشک ستاره و ماه

118 با اشک من درآمیخت

119 چون قطره های شبنم

120 بر بال او فروریخت

121 (اشعار نادر نادرپور)

122 چشمه در تاریکی شب ، برق می زد

123 باد ، رقصان با سرود اهرمن ها

124 سایه های خفته چون دزدان رهزن

125 تک درختان ، چون نگهبانان تنها

126 ماه ، گاهی ناهویدا ، گاه پیدا

127 خنده ی تلخ و غم انگیز نسیمی

128 نقش می شد بر لب موج گریزان

129 دست و پا می زد که بگریزد درختی

130 باد می آمد به قصد برگ ریزان

131 برق شلاقش به تاریکی هویدا

132 روح ناپیدای شب در بیشه زاران

133 گاه پاورچین و گاهی پر هیاهو

134 سایه ها را می دوانید از پی هم

135 بیشه در هم می کشید از خشم ، ابرو

136 برق می زد دیدگان اهرمن ها

137 خاربن ها ، خیره بر تاریکی شب

138 با هزاران چشم مرموز و خیالی

139 شب پریشان از غم تنهایی خود

140 ناله می زد در نیستان های خالی

141 تا نسیمی سر کند آهسته آوا

142 باد عابر ، در سیاهیی سوت می زد

143 نغمه ها در سوت او در هم فشرده

144 همچو دزدان با علامت ها سخنگو

145 رهروان را با سرانگشتان شمرده

146 عابران از وحشت دزدان ، به نجوا

147 چشمه می خندید و ذرات ستاره

148 در دهانش همچو پولک های ماهی

149 یا چو دندان ها ز مروارید غلتان

150 با شکرخند نسیم شامگاهی

151 در سیاهی می درخشید آشکارا

152 جام ماه از شهد شیری رنگ مملو

153 نور آن چون خنده های نیکبختان

154 می چکید از کام شهد آلود ظلمت

155 چشمه سار تشنه در پای درختان

156 می گرفت از دست شب جامی گوارا

157 طبل کوبان ، زنگیان آدمی کش

158 با هزاران چشم سرخ شعله افکن

159 نقطه ها می ساختند از روشنایی

160 در فضا چون برق مشعل های روشن

161 یا چو آتشپاره در دود صحرا

162 تکدرختی می سرود از شادمانی

163 زیر لب ، افسانه های عاشقانه

164 در میان حلقه ی تنگ چناران

165 باد می زد بر درختان تازیانه

166 چشمه گریان می شد از هول تماشا

167 در مسیر باد خواب آلوده ی شب

168 برگ ها پر می زدند از شاخساران

169 چون وزغ ها بر زمین افتان و خیزان

170 سایه ها بازیکنان در جویباران

171 بیشه از باد شبانگاهان به غوغا

172 گاه کف می زد به تنهایی درختی

173 باد می آمد به قصد گوشمالش

174 چون زنی بر شانه ها می ریخت گیسو

175 چشمه ساران خیره بر نقش جمالش

176 ماه چون آوارگان خاموش و تنها

177 پنجه های تکدرختان ، باز می شد

178 با هیاهویی خیال انگیز و مبهم

179 می گذشت از شاخساران با تأنی

180 رشته های سیم ، چون برق مجسم

181 دود شب از شاخه ها می رفت بالا

182 برق چشم ماه نو ، چون بندبازان

183 بر فراز سیم ها جولان گرفته

184 یا نگاهی از تنی در هم شکسته

185 پر زده ، بر سیم نازک جان گرفته

186 در افق سوسوکنان چشمان فردا

187 چون نگهبانان دهشتناک ظلمت

188 در کنار چشمه ی وحشی ، چناران

189 گاه می آمد صدای باد رهزن

190 می دوید آن سو ، نگاه پاسداران

191 باد می افتاد و می ماند از تقلا

192 جاده در خاموشی شب دور می شد

193 چشمه در تاریکی شب برق می زد

194 ماه با دندان موجی خرد می شد

195 باد شیون ها ز بیم غرق می زد

196 می نهاد آهسته در هنگامه ها ، پا

197 در افق ، چون پنبه ها بر صورت شب

198 ابرها آغشته شد با روشنایی

199 در فضا ، چون برج خاموشی شناور

200 پر ز وحشت ، پر ز اسرار خدایی

201 آسمان با چهره ی غمگین دریا

202 (اشعار نادر نادرپور)

203 شب ها ، به کنج خلوت من می گفت

204 افسانه های روز جدایی را

205 با خنده های تلخ ، نهان می داشت

206 در چشم خویش ، راز خدایی را

207 آن آتشی که شعله به جان می زد

208 دیگر نمی شکفت به چشمانش

209 وز گریه های تلخ پشیمانی

210 اشکی نمی نشست به دامانش

211 شوقی که جاودانه مرا می سوخت

212 دیگر نمی گداخت نگاهش را

213 وان قطره های اشک شبانگاهی

214 از دل نمی زدود گناهش را

215 چشمی که با نگاه سخن می گفت

216 افسانه های روز جدایی داشت

217 چون غنچه ی کبود سحرگاهی

218 از خواب ناز ، دیده گشایی داشت

219 در چشم او که آینه ی دل بود

220 دیدم که عشق گمشده پیدا نیست

221 دیدم که در نگاه گنهکارش

222 روز و شبان رفته ، هویدا نیست

223 دیدم که با نگاه ،‌ مرا می راند

224 بی آنکه با امید فراخواند

225 دیدم که با سکوت سخن می گفت

226 بی آنکه با نگاه سخن راند

227 می خواستم به دامنش آویزم

228 تا بشکنم سکوت غم افزا را

229 چندان کشم به ظلمت شب ها دست

230 تا وکنم دریچه ی فردا را

231 می خواستم به گریه فرو خوانم

232 در گوش او حدیث پریشانی

233 می خواستم به مویه فرو ریزم

234 در پای او سرشک پشیمانی

235 می خواستم چو ابر سیه دامن

236 از چشم ها ستاره فروبارم

237 وان اختران گرم فروزان را

238 در آسمان دامن او بارم

239 می خواستم به تیرگی شب ها

240 شمعی ز چشم روشن او گیرم

241 می خواستم ز وحشت تنهایی

242 چون شعله ای به دامن او گیرم

243 می خواستم به گونه ی من لغزد

244 اشکی ز دیدگان پشیمانش

245 می خواستم به شانه ی من ریزد

246 انبوه گیسوان پریشانش

247 چندان فسانه های عبث خواندم

248 تا خاطرات گمشده باز آرم

249 وان عشق دلفریب خدایی را

250 چونان که رفته بود ، فراز آرم

251 چشمم چه اشک ها که به دامن ریخت

252 تا با نگاه دوست ، سخن گوید

253 وز دل ، غبار تیره ی حرمان را

254 با قطره های اشک فرو شوید

255 اما نگاه غمزده اش می گفت

256 بنگر که آنچه رفت ، هویدا نیست

257 بر گور خاطرات فرومرده

258 نوری ز شمع سوخته پیدا نیست

259 اینک ، درون محبس شب ها ، من

260 سر می کنم حدیث جدایی را

261 تا کی به شامگاه گرفتاری

262 جویم فروغ صبح رهایی را

263 سر می نهم به دامن تنهایی

264 تا در نگاه چشم وی آویزم

265 وز آتشی که روشنی دل بود

266 بار دگر ، شراره برانگیزم

267 شاید که یار گمشده باز اید

268 وان ماجرای رفته ز سر گیرد

269 تا ناله های وحشت و نومیدی

270 در سینه ام طنین دگر گیرد

271 (اشعار نادر نادرپور)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر