-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب ، باد پر شکسته
2 می رفت و ناله می کرد
3 مستانه در سیاهی
4 هر سو کشاله می کرد
5 در گوشه های تاریک
6 در سایه های نمناک
7 می سود پنجه بر سنگ
8 می کوفت سینه بر خاک
9 می برد شاخه ها را
10 بازیکنان به هر سو
11 می راند سایه ها را
12 چون گله های آهو
13 خاموش بود صحرا
14 مهتاب روشنی بخش
15 می کرد نور خود را
16 بر سینه ی زمین پخش
17 از لای شاخساران
18 سر می کشید و می دید
19 تاریکی زمین را
20 در زیر سایه ی بید
21 اسرار نیمه شب را
22 می جست و خنده می کرد
23 برگی ز شاخه می جست
24 بادش پرنده می کرد
25 تنها با شاخ فندق
26 می خواند سهره ی پیر
27 می بافت نغمه اش را
28 چون دانه های زنجیر
29 در زیر آسمان کوه
30 سرد و سیاه و سنگین
31 پر کرده بود دامن
32 از سایه های رنگین
33 اندام آهنینش
34 در روشنایی ماه
35 چون قلعه های جادو
36 می بست بر نظر راه
37 دامان موجدارش
38 از دور دیده می شد
39 تا گوشه های صحرا
40 با شب کشیده می شد
41 بالایش آسمان ها
42 با اختران در هم
43 چون کشت نو دمیده
44 با قطره های شبنم
45 مرغان نیمه وحشی
46 بر شاخه ی درختان
47 آهسته می نشستند
48 غمگین چو تیره بختان
49 گاهی پیاده می گشت
50 لی لی کنان نسیمی
51 صحرای بیکرانه
52 پر می شد از شمیمی
53 خم می شد از نهیبش
54 هر لظحه شاخ و برگی
55 می زد نسیم خاموش
56 شیون ز بیم مرگی
57 دنبال باد ولگرد
58 بازیکنان نگاهم
59 می رفت و شمع مهتاب
60 تنها چراغ راهم
61 ناگه به لرزه آمد
62 انگشت شاخساری
63 مرغی تپید و افتاد
64 در موجی از غباری
65 بر خاک نرم و نمناک
66 غلتید و پرپری زد
67 بادی که ناله می کرد
68 آهنگ دیگری زد
69 یک لحظه ایستادم
70 خاموش و سرفکنده
71 تا دیده بر نگیرم
72 از جنبش پرنده
73 چشمم چو آشنا شد
74 با سایه و سیاهی
75 دیدم پرنده بر خاک
76 جان می کند چو ماهی
77 برگی سپس عقب رفت
78 تابید نور مهتاب
79 گویی که مرغ خفته
80 زد غوطه در دل آب
81 آنگاه چشم من دید
82 گنجشکی آرمیده
83 در تیرگی خزیده
84 از روشنی رمیده
85 از حلقه های یاران
86 رخت سفر گرفته
87 در زیر بارش ماه
88 سر زیر پر گرفته
89 آن روز شامگاهان
90 او بود و همسفرها
91 کانگونه می گشودند
92 مستانه بال و پرها
93 از روی کوهساران
94 چون برق می پریدند
95 ابر سیاه شب را
96 با سینه می دریدند
97 گویی به یادشان بود
98 آن همرهان هشیار
99 از دره های خاموش
100 افسانه های بسیار
101 ناگه پرید و برخاست
102 سنگی ز یک فلاخن
103 از ضربتش زیان دید
104 بال پرنده ی من
105 افتاد چون ستاره
106 در پنجه ی درختی
107 بر شاخه ای برهنه
108 مسکن گرفت لختی
109 چون طاقتش ز کف رفت
110 زان شاخه سرنگون شد
111 در پیش پایم افتاد
112 غلتید و غرق خون شد
113 اینک پرنده ی من
114 دیگر نفس نمی زد
115 قلب تپنده ی او
116 با صد هوس نمی زد
117 اشک ستاره و ماه
118 با اشک من درآمیخت
119 چون قطره های شبنم
120 بر بال او فروریخت
121 (اشعار نادر نادرپور)
122 چشمه در تاریکی شب ، برق می زد
123 باد ، رقصان با سرود اهرمن ها
124 سایه های خفته چون دزدان رهزن
125 تک درختان ، چون نگهبانان تنها
126 ماه ، گاهی ناهویدا ، گاه پیدا
127 خنده ی تلخ و غم انگیز نسیمی
128 نقش می شد بر لب موج گریزان
129 دست و پا می زد که بگریزد درختی
130 باد می آمد به قصد برگ ریزان
131 برق شلاقش به تاریکی هویدا
132 روح ناپیدای شب در بیشه زاران
133 گاه پاورچین و گاهی پر هیاهو
134 سایه ها را می دوانید از پی هم
135 بیشه در هم می کشید از خشم ، ابرو
136 برق می زد دیدگان اهرمن ها
137 خاربن ها ، خیره بر تاریکی شب
138 با هزاران چشم مرموز و خیالی
139 شب پریشان از غم تنهایی خود
140 ناله می زد در نیستان های خالی
141 تا نسیمی سر کند آهسته آوا
142 باد عابر ، در سیاهیی سوت می زد
143 نغمه ها در سوت او در هم فشرده
144 همچو دزدان با علامت ها سخنگو
145 رهروان را با سرانگشتان شمرده
146 عابران از وحشت دزدان ، به نجوا
147 چشمه می خندید و ذرات ستاره
148 در دهانش همچو پولک های ماهی
149 یا چو دندان ها ز مروارید غلتان
150 با شکرخند نسیم شامگاهی
151 در سیاهی می درخشید آشکارا
152 جام ماه از شهد شیری رنگ مملو
153 نور آن چون خنده های نیکبختان
154 می چکید از کام شهد آلود ظلمت
155 چشمه سار تشنه در پای درختان
156 می گرفت از دست شب جامی گوارا
157 طبل کوبان ، زنگیان آدمی کش
158 با هزاران چشم سرخ شعله افکن
159 نقطه ها می ساختند از روشنایی
160 در فضا چون برق مشعل های روشن
161 یا چو آتشپاره در دود صحرا
162 تکدرختی می سرود از شادمانی
163 زیر لب ، افسانه های عاشقانه
164 در میان حلقه ی تنگ چناران
165 باد می زد بر درختان تازیانه
166 چشمه گریان می شد از هول تماشا
167 در مسیر باد خواب آلوده ی شب
168 برگ ها پر می زدند از شاخساران
169 چون وزغ ها بر زمین افتان و خیزان
170 سایه ها بازیکنان در جویباران
171 بیشه از باد شبانگاهان به غوغا
172 گاه کف می زد به تنهایی درختی
173 باد می آمد به قصد گوشمالش
174 چون زنی بر شانه ها می ریخت گیسو
175 چشمه ساران خیره بر نقش جمالش
176 ماه چون آوارگان خاموش و تنها
177 پنجه های تکدرختان ، باز می شد
178 با هیاهویی خیال انگیز و مبهم
179 می گذشت از شاخساران با تأنی
180 رشته های سیم ، چون برق مجسم
181 دود شب از شاخه ها می رفت بالا
182 برق چشم ماه نو ، چون بندبازان
183 بر فراز سیم ها جولان گرفته
184 یا نگاهی از تنی در هم شکسته
185 پر زده ، بر سیم نازک جان گرفته
186 در افق سوسوکنان چشمان فردا
187 چون نگهبانان دهشتناک ظلمت
188 در کنار چشمه ی وحشی ، چناران
189 گاه می آمد صدای باد رهزن
190 می دوید آن سو ، نگاه پاسداران
191 باد می افتاد و می ماند از تقلا
192 جاده در خاموشی شب دور می شد
193 چشمه در تاریکی شب برق می زد
194 ماه با دندان موجی خرد می شد
195 باد شیون ها ز بیم غرق می زد
196 می نهاد آهسته در هنگامه ها ، پا
197 در افق ، چون پنبه ها بر صورت شب
198 ابرها آغشته شد با روشنایی
199 در فضا ، چون برج خاموشی شناور
200 پر ز وحشت ، پر ز اسرار خدایی
201 آسمان با چهره ی غمگین دریا
202 (اشعار نادر نادرپور)
203 شب ها ، به کنج خلوت من می گفت
204 افسانه های روز جدایی را
205 با خنده های تلخ ، نهان می داشت
206 در چشم خویش ، راز خدایی را
207 آن آتشی که شعله به جان می زد
208 دیگر نمی شکفت به چشمانش
209 وز گریه های تلخ پشیمانی
210 اشکی نمی نشست به دامانش
211 شوقی که جاودانه مرا می سوخت
212 دیگر نمی گداخت نگاهش را
213 وان قطره های اشک شبانگاهی
214 از دل نمی زدود گناهش را
215 چشمی که با نگاه سخن می گفت
216 افسانه های روز جدایی داشت
217 چون غنچه ی کبود سحرگاهی
218 از خواب ناز ، دیده گشایی داشت
219 در چشم او که آینه ی دل بود
220 دیدم که عشق گمشده پیدا نیست
221 دیدم که در نگاه گنهکارش
222 روز و شبان رفته ، هویدا نیست
223 دیدم که با نگاه ، مرا می راند
224 بی آنکه با امید فراخواند
225 دیدم که با سکوت سخن می گفت
226 بی آنکه با نگاه سخن راند
227 می خواستم به دامنش آویزم
228 تا بشکنم سکوت غم افزا را
229 چندان کشم به ظلمت شب ها دست
230 تا وکنم دریچه ی فردا را
231 می خواستم به گریه فرو خوانم
232 در گوش او حدیث پریشانی
233 می خواستم به مویه فرو ریزم
234 در پای او سرشک پشیمانی
235 می خواستم چو ابر سیه دامن
236 از چشم ها ستاره فروبارم
237 وان اختران گرم فروزان را
238 در آسمان دامن او بارم
239 می خواستم به تیرگی شب ها
240 شمعی ز چشم روشن او گیرم
241 می خواستم ز وحشت تنهایی
242 چون شعله ای به دامن او گیرم
243 می خواستم به گونه ی من لغزد
244 اشکی ز دیدگان پشیمانش
245 می خواستم به شانه ی من ریزد
246 انبوه گیسوان پریشانش
247 چندان فسانه های عبث خواندم
248 تا خاطرات گمشده باز آرم
249 وان عشق دلفریب خدایی را
250 چونان که رفته بود ، فراز آرم
251 چشمم چه اشک ها که به دامن ریخت
252 تا با نگاه دوست ، سخن گوید
253 وز دل ، غبار تیره ی حرمان را
254 با قطره های اشک فرو شوید
255 اما نگاه غمزده اش می گفت
256 بنگر که آنچه رفت ، هویدا نیست
257 بر گور خاطرات فرومرده
258 نوری ز شمع سوخته پیدا نیست
259 اینک ، درون محبس شب ها ، من
260 سر می کنم حدیث جدایی را
261 تا کی به شامگاه گرفتاری
262 جویم فروغ صبح رهایی را
263 سر می نهم به دامن تنهایی
264 تا در نگاه چشم وی آویزم
265 وز آتشی که روشنی دل بود
266 بار دگر ، شراره برانگیزم
267 شاید که یار گمشده باز اید
268 وان ماجرای رفته ز سر گیرد
269 تا ناله های وحشت و نومیدی
270 در سینه ام طنین دگر گیرد
271 (اشعار نادر نادرپور)