-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شبانگهان که شفق ، موج آتشینش را
2 به صخره های زمین کوبد از کرانه ی روز
3 به جای آن که دل از آفتاب برگیرم
4 گمان برم که طلوعش میسر است هنوز
5 اگر رها کند ین باور شگفت مرا
6 اگر تهی شوم از ین امید بی فرجام
7 چنان به سوی افق می گریزم از دل شهر
8 که آفتاب بسوزاندم در آتش خویش
9 مرا خیالی از ینگونه در سر است هنوز
10 ازین خیال ، چه سود ؟
11 من آن اسیر سیه روزگار امیدم
12 من آن مریض شفاناپذیرا یمانم
13 وگرنه ، آه چرا در شبی چنین تاریک
14 مرا به رجعت خورشید ، باور است هنوز ؟
15 (اشعار نادر نادرپور)
16 از آسمان آبی چتری نساختم
17 تا در شب زمین
18 از ازدحام باران ، بیرون کشد مرا
19 روحم همیشه چون تن کودک برهنه است
20 سهمی که از تولد بردم ، برهنگی است
21 وین مرده ریگ عشق
22 مجنون صفت به خلوت هامون کشد مرا
23 از بیم نیستی سخن آغاز می کنم
24 کاهم که در برابر آتش نشسته ام
25 خاکم که گردباد به گردون کشد مرا
26 ای رهروی که سر به گریبان کشیده ای
27 ای رهرو غریب
28 فریاد من برنده تر از نیزه در هواست
29 هشدار تا ز پرده ی گوش تو نگذرد
30 بگذار تا بیفتد و در خون کشد مرا
31 باران ، گذشته است
32 خورشید ، پای سوخته اش را
33 در آب های ساکن می شوید
34 پاییز ، برگ ها را چون شعله های سرخ
35 در زیر چکمه هایش خاموش می کند
36 در آن اتاق کوچک ، در انتهای باغ
37 ساق بلند تو
38 در پشت روشنایی آتش ، برهنه است
39 سفر ، کنایه ای از مرگ است
40 همین که بال هواپیما
41 ترا ز خاک به سوی پرنده ها راند
42 دلت به مرغ گرفتار در قفس ماند
43 تو در هواپیما
44 میان عالم پیدا و عالم پنهان
45 نه در کمند زمینی ، نه در کمان زمان
46 ز هست و نیست رهایی ، چگونه می دانی
47 که کیستی و کجایی ؟
48 تو در هواپیما
49 میان نقطه ی آغاز و نقطه ی پایان
50 ز رفت و آمد این گاهواره در تابی
51 دل تو بیدار است
52 ولی تو در خوابی
53 سفر ، چکامه ی شیوایی است
54 تو آن علامت اعجابی
55 که گاه با همه خردی نشان تحسین است
56 تو از ازل به ابد می روی ، سخن این است
57 (اشعار نادر نادرپور)
58 آه ای انیس روزگاران قدیم من
59 ای یاد تو در تیره بختی های ندیم من
60 ایا خبر داری ازین رنج عظیم من
61 پیرنه سر ، دل را جوان دیدن
62 عقل کهن را در مصافش ناتوان دیدن
63 آه ای خداوند ، ای خداوند کریم من
64 بر من ببخشای این چنین را آنچنان دیدن
65 در من ، کسی چون مست ، چون میخواره می گرید
66 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
67 می پرسی ایا از چه خاموشم ؟
68 ای دوست ! گر دیگر سخن بر لب نمی رانم
69 هرگز نشد گفتن فراموشم
70 در خواب و بیداری
71 در گفتنم ، آری
72 در گفتن و گرییدنم با خویش
73 سرگرم اندیشیدنم با خویش
74 در من کسی پیوسته می اندیشد و همواره می گرید
75 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
76 اندیشه ام را عشله ای می سوزد از بنیاد
77 در من ، کسی دیوانه آسا می کشد فریاد
78 ای آسمان خردسالی ، ای بلند ای خوب خوب
79 چون شد که در آفاق تو ، جز آتش و آشوب
80 چیزی نماند از آن همه خورشید و ماه ای داد
81 در من ، کسی چون ابرهای تیره ی آواره می گرید
82 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
83 روح خزان در من فرود آمد
84 با گیسوانی از نژاد ابر و خاکستر
85 با دیدگانی چون غروب مهر ماهان ، تر
86 با قامتی چون گردباد آلوده ی بس گرد
87 با پنجه ای چون واپسین برگ چناران ، زرد
88 این اوست در من ، این که با پیراهن صد پاره می گرید
89 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
90 با من بگو ، ای نازنین مو سپید من
91 ایا خزان عمر ، کوتاه است ؟
92 ای یاد تو زیباتر از بیم و امید من
93 ایا بهاری تازه در راه است ؟
94 ای مادر ، ای در خواب های غربتم بیدار
95 ایا تواند بود ما را وعده ی دیدار ؟
96 در من ، کسی چون کودک بی خواب در گهواره می گرید
97 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
98 گهواره ، ای گهواره ، ای گهواره ی ایام
99 ای خامی آغاز تو و ، ای پختگی انجام
100 من کودکم یا پیر ؟ ایا پخته ام یا خام ؟
101 آخر بگو با من
102 ایا به قدر شیر مادر بایدم خون جگر خوردن ؟
103 در من ، کسی چون شمع در هنگامه ی مردن
104 یکباره می افرزود ویکباره می گرید
105 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
106 شب ها که روی بالکن کوچک
107 سپیدم می غلتم
108 در چشم آسمان چه سیاه است
109 گاهی ، ستارگان پرکنده
110 این پشه های فسفری شب
111 نیش بلند و نازکشان را
112 در ریشه های چشمم می کارند
113 وز زهر نیش این پشگان در من
114 اندیشه های سرخ ورم کرده
115 چون دانه های آبله می خارند
116 حس می کنم که بالکن کوچک
117 بر هیچ پایه تکیه ندارد
118 چون زورقی بر آب ، روان است
119 دستم ز نرده های فلزیش
120 سرمای نیستی را می نوشد
121 آنگه ، شقیقه ام را بر نرده می نهم
122 حس می کنم که زورق من ، زان پس
123 بر موج های خواب ، روان است
124 در خواب ، نرده ، لوله ی سرد طپانچه است
125 این لوله ، چشم دارد چشمی به رنگ سرب
126 در چشم لوله می نگرم حیران
127 می کوشم
128 تا دست دیگرم را
129 دستی که از طپانچه ، گرانبار نیست
130 سوی سپهر تیره برآرم
131 زانجا ، ستاره ای را بردارم
132 وان را بسان مردمکی زنده
133 در چشم خشک لوله گذارم
134 اما نمی توانم
135 ناگاه
136 دستی که از طپانچه گرانبار است
137 گوی ستاره ای را
138 در زیر انحنای سرانگشتش
139 احساس می کند
140 وان گوی ، با اشاره ی انگشت
141 از جای خویش ، لختی می جنبد
142 تیر شهابی از افق مویم
143 در آسمان خالی ، پرواز می کند
144 من در میان ظلمت ، خاموش می شوم
145 اما هنوز ، بالکن کوچک
146 با نرده های سرد فلزینش
147 چون زورقی بر آب ، روان است
148 (اشعار نادر نادرپور)