سیاهی از درون از اخوان ثالث اشعار پراکنده 7

اخوان ثالث

آثار اخوان ثالث

اخوان ثالث

سیاهی از درون کاهدود پشت دریاها

1 سیاهی از درون کاهدود پشت دریاها

2 بر آمد، با نگاهی حیله گر، با اشکی آویزان

3 به دنبالش سیاهی‌های دیگر آمده‌اند از راه

4 بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون دامان

5 سیاهی گفت

6 اینک من، بهین فرزند دریاها

7 شما را، ای گروه تشنگان، سیراب خواهم کرد

8 چه لذت بخش و مطبوع است مهتاب پس از باران

9 پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم کرد

10 بپوشد هر درختی میوه‌اش را در پناه من

11 ز خورشیدی که دایم می‌مکد خون و طراوت را

12 نبینم … وای … این شاخک چه بی جان است و پژمرده

13 سیاهی با چنین افسون مسلط گشت بر صحرا

14 زبردستی که دایم می‌مکد خون و طراوت را

15 نهان در پشت این ابر دروغین بود و می‌خندید

16 مه از قعر محاقش پوزخندی زد بر این تزویر

17 نگه می‌کرد غار تیره با خمیازهٔ جاوید

18 گروه تشنگان در پچ پچ افتادند

19 دیگر این

20 همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد

21 ولی پیر دروگر گفت با لبخندی افسرده:

22 فضا را تیره می‌دارد، ولی هرگز نمی‌بارد

23 خروش رعد غوغا کرد، با فریاد غول آسا

24 غریو از تشنگان برخاست

25 باران است … هی! باران

26 پس از هرگز … خدا را شکر … چندان بد نشد آخر

27 ز شادی گرم شد خون در عروق سرد بیماران

28 به زیر ناودان‌ها تشنگان، با چهره‌های مات

29 فشرده بین کف‌ها کاسه‌های بی قراری را

30 تحمل کن پدر … باید تحمل کرد

31 می‌دانم

32 تحمل می‌کنم این حسرت و چشم انتظاری را

33 ولی باران نیامد

34 پس چرا باران نمی‌آید؟

35 نمی‌دانم ولی این ابر بارانی ست، می‌دانم

36 ببار ای ابر بارانی! ببار ای ابر بارانی

37 شکایت می‌کنند از من لبان خشک عطشانم

38 شما را، ای گروه تشنگان! سیراب خواهم کرد

39 صدای رعد آمد باز، با فریاد غول آسا

40 ولی باران نیامد

41 پس چرا باران نمی‌اید؟

42 سر آمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا

43 گروه تشن‌گان در پچ پچ افتادند

44 آیا این

45 همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد؟

46 و آن پیر دوره گرد گفت با لبخند زهرآگین

47 فضا را تیره می‌دارد، ولی هرگز نمی‌بارد

48 در میکده‌ام، چون من بسی اینجا هست

49 می حاضر و من نبرده‌ام سویش دست

50 باید امشب ببوسم این ساقی را

51 کنون گویم که نیستم بیخود و مست

52 در میکده‌ام دگر کسی اینجا نیست

53 واندر جامم دگر نمی صهبا نیست

54 مجروحم و مستم و عسس می‌بردم

55 مردی، مددی، اهل دلی، آیا نیست؟

56 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

57 چون میهمانان به سفرهٔ پر ناز و نعمتی

58 خواندی مرا به بستر وصل خودی پری

59 هر جا دلم بخواهد من دست می‌برم

60 دیگر مگو: ببین به کجا دست می‌بری

61 با میهمان مگوی: بنوش این، منوش آن

62 ای میزبان که پر گل ناز است بسترت

63 بگذار مست مست بیفتم کنار تو

64 بگذار هر چه هست بنوشم ز ساغرت

65 هر جا دلم بخواهد، آری، چنین خوش است

66 باید درید هر چه شود بین ما حجاب

67 باید شکست هر چه شود سد راه وصل

68 دیوانه بود باید و مست و خوش و خراب

69 گه می‌چرم چو آهوی مستی، به دست و لب

70 در دشت گیسوی تو که صاف است و بی شکن

71 گه می‌پرم چو بلبل سرگشته با نگاه

72 بر گرد آن دو نو گل پنهان به پیرهن

73 هر جا دلم بخواهد، آری به شرم و شوق

74 دستم خزد به جانب پستان نرم تو

75 واندر دلم شکفته شود صد گل از غرور

76 چون به بنم آن دو گونهٔ گلگون ز شرم تو

77 تو خنده زن چو کبک، گریزنده چون غزال

78 من در پیت چو در پی آهو پلنگ مست

79 وانگه ترا بگیرم و دستان من روند

80 هر جا دلم بخواهد آری چنین خوش است

81 چشمان شاد گرسنه مستم دود حریص

82 بر پیکر برهنهٔ پر نور و صاف تو

83 بر مرمر ملایم جاندار و گرم تو

84 بر روی و ران و گردن و پستان و ناف تو

85 کم کم به شوق دست نوازش کشم بر آن

86 گلدیس پاک و پردگی نازپرورت

87 هر جا دلم بخواهد من دست می‌برم

88 ای میزبان که پر گل ناز است بسترت

89 تو شوخ پندگوی، به خشم و به ناز خوش

90 من مست پند نشنو، بی رحم، بی قرار

91 و آنگه دگر تو دانی و من، وین شب شگفت

92 وین کنج دنج و بستر خاموش و رازدار

93 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

94 ۱

95 با نگهی گمشده در کهنه خاطرات

96 پهلوی دیوار ترک خورده‌ای سپید

97 بر لب یک پله چوبین نشسته‌ام

98 با سری آشفته، دلی خالی از امید

99 می‌گذرد بر تن دیوار، بی شتاب

100 در خط زنجیر، یکی کاروان مور

101 نامتوجه به بسی یادگارها

102 می‌شود آهسته ز مد نظاره دور

103 گویی بر پیرهن مورثی به عمد

104 دوخته کس حاشیه واری نخش سیاه

105 یا وسط صفحه‌ای از کاغذ سپید

106 با خط مشکین قلمی رفته است راه

107 اندکی از قافلهٔ مور دورتر

108 تار تنیده یکی عنکبوت پیر

109 می‌پلکد دور و بر تارهای خویش

110 چشم فرو دوخته بر پشه‌ای حقیر

111 خوش‌تر ازین پرده فضا هیچ نیست، هیچ

112 بهتر ازین پشه غذا عنکبوت گفت

113 نیست به از وزوز این پشه نغمه‌ای

114 عیش همین است و همین: کار و خورد و خفت

115 از چمن دلکش و صحرای دلگشا

116 گفت خوش الحان مگسی قصه‌ای به من

117 خوش‌تر ازین پرده فضا هیچ نیست، هیچ

118 جمله فریب است و دروغ است آن سخن

119 ۲

120 پنجره‌ها بسته و درها گرفته کیپ

121 قافلهٔ نور نمی‌خواندم به خویش

122 بر لب این پله چوبین نشسته‌ام

123 قافلهٔ مور همی آیدم به پیش

124 پند دهندم که بیا عنکبوت شو

125 زندگی آموخته جولاهگان پیر

126 که‌ات زند آن شاهد قدسی بسی صلا

127 که‌ات رسد از نای سروشی بسی صفیر

128 من نتوانم چو شما عنکبوت شد

129 کولی شوریده سرم من، پرنده‌ام

130 زین گنه، ای روبهکان دغل! مرا

131 مرگ دهد توبه، که گرگ درنده‌ام

132 باز فتادم به خراسان مرگبار

133 غمزده، خاموش، فروخفته، خصم کامل

134 دزدی و بیداد و ریا اندر آن حلال

135 حریت و موسقی و می در آن حرام

136 ۳

137 پهلوی دیوار ترک خورده‌ای که نوز

138 می‌گذرد بر تن او کاروان مور

139 بر لب یک پلهٔ چوبین نشسته‌ام

140 با نگهی گمشده در خاطرات دور

141 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

142 ۱

143 حیف از تو ای مهتاب شهریور، که ناچار

144 باید بر این ویرانه محزون بتابی

145 وز هر کجا گیری سراغ زندگی را

146 افسوس، ای مهتاب شهریور، نیابی

147 یک شهر گورستان صفت، پژمرده، خاموش

148 “بر جای رطل و جام می” سجادهٔ زرق

149 “گوران نهادستند پی” در مهد شیران

150 “بر جای چنگ و نای و نی” هو یا اباالفضل

151 با نالهٔ جان‌سوز مسکینان، فقیران

152 بدبخت‌ها، بیچاره‌ها، بی خانمان‌ها

153 ۲

154 لبخند محزون “زنی” ده ساله بود این

155 کز گوشهٔ چادر سیاه دیدم ای ماه

156 آری “زنی ده ساله” بشنو تا بگویم

157 این قصه کوتاهست و درد آلود و جانکاه

158 وین جا جز این لبخند لبخندی نبینی

159 شش ساله بود این زن که با مادرش آمد

160 از یک ده گیلان به سودای زیارت

161 آن مادرک ناگاه مرد و دخترک ماند

162 و اینک شده سرمایهٔ کسب و تجارت

163 نفرین بر این بیداد، ای مهتاب، نفرین

164 بینی گدایی، هر به گامی، رقت انگیز

165 یاد هر به دستی، عاجزی از عمر بیزار

166 یا زین دو نفرت بارتر شیخ ریایی

167 هر یک به روی بارهای شهر سربار

168 چون لکه‌های ننگ و ناهمرنگ وصله

169 ۳

170 اینجا چرا می‌تابی؟ ای مهتاب، برگرد

171 این کهنه گورستان غمگین دیدنی نیست

172 جنبیدن خلقی که خشنودند و خرسند

173 در دام یک زنجیر زرین، دیدنی نیست

174 می‌خندی اما گریه دارد حال این شهر

175 ششصد هزار انسان که برخیزند و خسبند

176 با بانگ محزون و کهنسال نقاره

177 دایم وضو را نو کنند و جامه کهنه

178 از ابروی خورشید، تا چشم ستاره

179 وز حاصل رنج و تلاش خویش محروم

180 از زندگی اینجا فروغی نیست، الک

181 در خشم آن زنجیریان خرد و خسته

182 خشمی که چون فریادهاشان گشته کم رنگ

183 با مشت دشمن در گلوهاشان شکسته

184 واندر سرود بامدادیشان فشرده ست

185 زینجا سرود زندگی بیرون تراود

186 همراه گردد با بسی نجوای لب‌ها

187 با لرزش دل‌های ناراضی هماهنگ

188 آهسته لغزد بر سکوت نیمشبها

189 وین است تنها پرتو امید فردا

190 ۴

191 ای پرتو محبوس! تاریکی غلیظ است

192 مه نیست آن مشعل که‌مان روشن کند راه

193 من تشنهٔ صبحم که دنیایی شود غرق

194 در روشنی‌های زلال مشربش، آه

195 زین مرگ سرخ و تلخ جانم بر لب آمد

196 نخستین

197 روزنه‌ای از امید، گرم و گرامی

198 روشنی افکنده باز بر دل سردم

199 دایم از آن لذتی که خواهم آمد

200 مستم و با سرنوشت بد به نبردم

201 تا بردم گاهگاه وسوسه با خویش

202 کای دله دل! چشم ازین گناه فرو پوش

203 یاد گناهان دلپذیر گذشته

204 بانگ بر آرد که: ای شیطان! خاموش

205 وسوسهٔ تو به در دلم نکند راه

206 توبه کند، آنکه او گنه نتواند

207 گرگم و گرگ گرسنه‌ام من و گویم

208 مرگ مگر زهر توبه‌ام بچشاند

209 دومین

210 باز شب آمد، حرمسرای گناهان

211 باز در آن برگ لاله راه نکردیم

212 وای دلا! این چه بی فروغ شبی بود

213 حیف، گذشت امشب و گناه نکردیم

214 ای لب گرم من! ای ز تف عطش خشک

215 باش که سیرت کنم ز بوسهٔ شاداب

216 از لب و دندان و چهره‌ای که بر آنها

217 رشک برد لاله و ستاره و مهتاب

218 اخترکان! شب به خیر، خسته شدم باز

219 بسترم از انتظار خسته‌تر از من

220 خسته‌ام، اما خوشم که روح گناهان

221 شاد شود، شاد، تا شب دگر از من

222 آخرین

223 مست شعف می‌روم به بسترم امشب

224 بر دو لبم خنده، تا که خنده کند روز

225 باز ببینم سعادت تو چه قدر است

226 بستر خوشبختم! ای … بستر پیروز

227 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

228 ۱

229 هوا سرد است و برف آهسته بارد

230 ز ابری ساکت و خاکستری رنگ

231 زمین را بارش مثقال، مثقال

232 فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ

233 سرود کلبهٔ بی روزن شب

234 سرود برف و باران است امشب

235 ولی از زوزه‌های باد پیداست

236 که شب مهمان توفان است امشب

237 دوان بر پرده‌های برف‌ها، باد

238 روان بر بال‌های باد، باران

239 درون کلبهٔ بی روزن شب

240 شب توفانی سرد زمستان

241 آواز سگ‌ها

242 «زمین سرد است و برف آلوده و تر

243 هوا تاریک و توفان خشمناک است

244 کشد – مانند گرگان – باد، زوزه

245 ولی ما نیکبختان را چه باک است؟»

246 «کنار مطبخ ارباب، آنجا

247 بر آن خاک اره‌های نرم خفتن

248 چه لذت بخش و مطبوع است، و آنگاه

249 عزیزم گفتن و جانم شنفتن »

250 «وز آن ته مانده‌های سفره خوردن»

251 «و گر آن هم نباشد استخوانی »

252 «چه عمر راحتی دنیای خوبی

253 چه ارباب عزیز و مهربانی »

254 «ولی شلاق! این دیگر بلایی ست »

255 «بلی، اما تحمل کرد باید

256 درست است اینکه الحق دردناک است

257 ولی ارباب آخر رحمش آید

258 گذارد چون فروکش کرد خشمش

259 که سر بر کفش و بر پایش گذاریم

260 شمارد زخمهامان را و ما این

261 محبت را غنیمت می شماریم »

262 ۲

263 خروشد باد و بارد همچنان برف

264 ز سقف کلبهٔ بی روزن شب

265 شب توفانی سرد زمستان

266 زمستان سیاه مرگ مرکب

267 آواز گرگ‌ها

268 «زمین سرد است و برف آلوده و تر

269 هوا تاریک و توفان خشمگین است

270 کشد – مانند سگ‌ها – باد، زوزه

271 زمین و آسمان با ما به کین است »

272 «شب و کولاک رعب انگیز و وحشی

273 شب و صحرای وحشتناک و سرما

274 بلای نیستی، سرمای پر سوز

275 حکومت می‌کند بر دشت و بر ما »

276 «نه ما را گوشهٔ گرم کنامی

277 شکاف کوهساری سر پناهی »

278 «نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان

279 در آن آسود بی تشویش گاهی

280 دو دشمن در کمین ماست، دایم

281 دو دشمن می‌دهد ما را شکنجه

282 برون: سرما درون: این آتش جوع

283 که بر ارکان ما افکنده پنجه »

284 «و … اینک … سومین دشمن … که ناگاه

285 برون جست از کمین و حمله‌ور گشت

286 سلاح آتشین … بی رحم … بی رحم

287 نه پای رفتن و نی جای برگشت »

288 «بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز

289 که این خون، خون ما بی خانمان‌هاست

290 که این خون، خون گرگان گرسنه ست

291 که این خون، خون فرزندان صحراست »

292 «درین سرما، گرسنه، زخم خورده،

293 دویم آسیمه سر بر برف چون باد

294 ولیکن عزت آزادگی را

295 نگهبانیم، آزادیم، آزاد »

296 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

297 با شما هستم من، ای … شما

298 چشمه‌هایی که ازین راهگذر می‌گذرید

299 با نگاهی همه آسودگی و ناز و غرور

300 مست و مستانه هماهنگ سکوت

301 به زمین و به زمان می‌نگرید

302 او درین دشت بزرگ

303 چشمهٔ کوچک بی نامی بود

304 کز نهانخانه ی تاریک زمین

305 در سحرگاه شبی سرد و سیاه

306 به جهان چشم گشود

307 با کسی راز نگفت

308 در مسیرش نه گیاهی، نه گلی، هیچ نرست

309 رهروی هم به کنارش ننشست

310 کفتری نیز در او بال نشست

311 من ندیم شب و روزش بودم

312 صبح یک روز که برخاستم از خواب، ندیدم او را

313 به کجا رفته، نمی‌دانم، دیری ست که نیست

314 از شما پرسم من، ای … شما

315 رهروان هیچ نیاسودند

316 خوشدل و خرم و مستانه

317 لذت خویش پرستانه

318 گرم سیر و سفر و زمزمه‌شان بودند

319 با شما هستم من، ای … شما

320 سبزه‌های تر، چون طوطی شاد

321 بوته‌های گل، چون طاووس مست

322 که بر این دامنه‌تان دستی کشت

323 نقشتان شیرین بست

324 چو بهشتی به زمین، یا چو زمینی به بهشت

325 او بر آن تپهٔ دور

326 پای آن کوه کمر بسته ز ابر

327 دم آن غار غریب

328 بوتهٔ وحشی تنهایی بود

329 کز شبستان غم آلود زمین

330 در غروبی خونین

331 به جهان چشم گشود

332 نه به او رهگذری کرد سلام

333 نه نسیمی به سویش برد پیام

334 نه بر او ابری یک قطره فشاند

335 نه بر او مرغی یک نغمه سرود

336 من ندیم شب و روزش بودم

337 صبح یک روز نبود او، به کجا رفته، ندانم به کجا

338 از شما پرسم من، ای شما

339 طاووسان فارغ و خاموش نگه کردند

340 نگی بی غم و بیگانه

341 طوطیان سر خوش و مستانه

342 سر به نزدیک هم آوردند

343 با شما هستم من، ای شما

344 اخترانی که درین خلوت صحرای بزرگ

345 شب که‌اید، چو هزاران گله گرگ

346 چشم بر لاشهٔ رنجور زمین دوخته‌اید

347 واندر آهنگ بی آزرم نگهتان تک و توک

348 سکه‌هایی همه قلب و سیه اما به زر اندوده ز احساس و شرف

349 حیله بازانه نگه داشته، اندوخته‌اید

350 او در آن ساحل مغموم افق

351 اختر کوچک مهجوری بود

352 کز پس پستوی تاریک سپهر

353 در دل نیمشبی خلوت و اسرار آمیز

354 با دلی ملتهب از شعلهٔ مهر

355 به جهان چشم گشود

356 نه به مردابی یک ماهی پیر

357 هشت بر پولکش از وی تصویر

358 نه بر او چشمی یک بوسه پراند

359 نه نگاهی به سویش راه کشید

360 نه به انگشت کس او را بنمود

361 تا شبی رفت و ندانم به کجا

362 از شما پرسم من، ای … شما

363 گرگ‌ها خیره نگه کردند

364 هم صدا زوزه بر آوردند

365 ما ندیدیم، ندیدیمش

366 نام، هرگز نشنیدیمش

367 نیم شب بود و هوا ساکت و سرد

368 تازه ماه از پس کهسار برون آمده بود

369 تازه زندان من از پرتو پر الهامش

370 کز پس پنجره‌ای میله نشان می‌تابید

371 سایه روشن شده بود

372 و آن پرستو که چنان گمشده ای داشت، هنوز

373 همچنان در طلبش غمزده بود

374 ماه او را دم آن پنجره آورد و به وی

375 با سر انگشت مرا داد نشان

376 کاین همان است، همان گمشده ی بی سامان

377 که درین دخمهٔ غمگین سیاه

378 کاهدش جان و تن و همت و هوش

379 می‌شود سرد و خموش

380 خانه‌ام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز

381 هر طرف می‌سوزد این آتش

382 پرده‌ها و فرش‌ها را، تارشان با پود

383 من به هر سو می‌دوم گریان

384 در لهیب آتش پر دود

385 وز میان خنده‌هایم تلخ

386 و خروش گریه‌ام ناشاد

387 از درون خستهٔ سوزان

388 می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد

389 خانه‌ام آتش گرفته ست، آتشی بی رحم

390 همچنان می‌سوزد این آتش

391 نقش‌هایی را که من بستم به خون دل

392 بر سر و چشم در و دیوار

393 در شب رسوای بی ساحل

394 وای بر من، سوزد و سوزد

395 غنچه‌هایی را که پروردم به دشواری

396 در دهان گود گلدان‌ها

397 روزهای سخت بیماری

398 از فراز بامهاشان، شاد

399 دشمنانم موذیانه خنده‌های فتحشان بر لب

400 بر من آتش به جان ناظر

401 در پناه این مشبک شب

402 من به هر سو می‌دوم

403 گریان ازین بیداد

404 می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد

405 وای بر من، همچنان می‌سوزد این آتش

406 آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان

407 و آنچه دارد منظر و ایوان

408 من به دستان پر از تاول

409 این طرف را می‌کنم خاموش

410 وز لهیب آن روم از هوش

411 ز آن دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود

412 تا سحرگاهان، که می‌داند که بود من شود نابود

413 خفته‌اند این مهربان همسای‌گانم شاد در بستر

414 صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر

415 وای، آیا هیچ سر بر می‌کنند از خواب

416 مهربان همسایگانم از پی امداد؟

417 سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد

418 می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد

419 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

420 لب‌ها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک

421 رخساره پر غبار غم از سال‌های دور

422 در گوشه‌ای ز خلوت این دشت هولناک

423 جوی غریب ماندهٔ بی آب و تشنه کام

424 افتاده سوت و کور

425 بس سال‌ها گذشته کز آن کوه سربلند

426 پیک و پیام روشن و پاکی نیامده ست

427 وین جوی خشک، رهگذر چشمه‌ای که نیست

428 در انتظار سایهٔ ابری و قطره‌ای

429 چشمش به راه مانده، امدیش تبه شده ست

430 بس سال‌ها گذشته که آن چشمهٔ بزرگ

431 دیگر به سوی معبر دیرین روانه نیست

432 خشکیده است؟ یا ره دیگر گرفته پیش؟

433 او ساز شوق بود و سرود و ترانه داشت

434 و کنون که نیست، ساز و سرود و ترانه نیست

435 در گوشه‌ای ز خلوت دشت اوفتاده خوار

436 بر بستر زوال و فنا، در جوار مرگ

437 با آن یگانه همدم دیرین دیر سال

438 آن همنشین تشنه، چنار کهن، که نیست

439 بر او نه آشیانهٔ مرغ و نه بار و برگ

440 آنجا، در انتظار غروبی تشنه است

441 کز راه مانده مرغی بر او گذر کند

442 چون بیند آشیانه بسی دور و وقت دیر

443 بر شاخهٔ برهنهٔ خشکش، غریب وار

444 سر زیر بال برده، شبی را سحر کند

445 این است آن یگانه ندیمی که جوی خشک

446 همسایه است با وی و همراز و همنشین

447 وز سال‌های سال

448 در گوشه‌ای ز خلوت این دشت یکنواخت

449 گسترده است پیکر رنجور بر زمین

450 ای جوی خشک! رهگذر چشمهٔ قدیم

451 وقتی مه، این پرندهٔ خوشرنگ آسمان

452 گسترده است بر تو و بر بستر تو بال

453 آیا تو هیچ لب به شکایت گشوده‌ای

454 از گردش زمانه و نیرنگ آسمان؟

455 من خوب یادم آید ز آن روز و روزگار

456 کاندر تو بود، هر چه صفا یا سرور بود

457 و آن پاک چشمهٔ تو ازین دشت دیولاخ

458 بس دور و دور بود، و ندانست هیچ کس

459 کز کوهسار جودی، یا کوه طور بود

460 آنجا که هیچ دیده ندید و قدم نرفت

461 آنجا که قطره قطره چکد از زبان برگ

462 آنجا که ذره ذره تراود ز سقف غار

463 روشن چو چشم دختر من، پاک چون بهشت

464 دوشیزه چون سرشک سحر، سرد چون تگرگ

465 من خوب یادم آید ز آن پیچ و تابهات

466 و آنجا که آهوان ز لبت آب خورده‌اند

467 آنجا که سایه داشتی از بیدهای سبز

468 آنجا که بود بر تو پل و بود آسیا

469 و آنجا که دختران ده آب از تو برده‌اند

470 و کنون، چو آشیانه متروک، مانده‌ای

471 در این سیاه دشت، پریشان وسوت و کور

472 آه ای غریب تشنه! چه شد تا چنین شدی

473 لب‌ها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک

474 رخساره پر غبار غم از سال‌های دور؟

475 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

476 نه چراغ چشم گرگی پیر

477 نه نفس‌های غریب کاروانی خسته و گمراه

478 مانده دشت بیکران خلوت و خاموش

479 زیر بارانی که ساعتهاست می‌بارد

480 در شب دیوانهٔ غمگین

481 که چو دشت او هم دل افسرده‌ای دارد

482 در شب دیوانهٔ غمگین

483 مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعت‌هاست

484 همچنان می‌بارد این ابر سیاه ساکت دلگیر

485 نه صدای پای اسب رهزنی تنها

486 نه صفیر باد ولگردی

487 نه چراغ چشم گرگی پیر

488 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

489 عمر من دیگر چون مردابی ست

490 راکد و ساکت و آرام و خموش

491 نه از او شعله کشد موج و شتاب

492 نه در او نعره زند خشم و خروش

493 گاهگه شاید یک ماهی پیر

494 مانده و خسته در او بگریزد

495 وز خرامیدن پیرانه ی خویش

496 موجکی خرد و خفیف انگیزد

497 یا یکی شاخهٔ کم جرأت سیل

498 راه گم کرده، پناه آوردش

499 و ارمغان سفری دور و دراز

500 مشعلی سرخ و سیاه آوردش

501 بشکند با نفسی گرم و غریب

502 انزوای سیه و سردش را

503 لحظه‌ای چند سراسیمه کند

504 دل آسودهٔ بی دردش را

505 یا شبی کشتی سرگردانی

506 لنگر اندازد در ساحل او

507 ناخدا صبح چو هشیار شود

508 بار و بن برکند از منزل او

509 یا یکی مرغ گریزنده که تیر

510 خورده در جنگل و بگریخته چست

511 دیگر اینجا که رسد، زار و ضعیف

512 دست و پایش شود از رفتن سست

513 همچنان محتضر و خون آلود

514 افتد، آسوده ز صیاد بر او

515 بشکند آینهٔ صافش را

516 ماهیان حمله برند از همه سو

517 گاهگاه شاید مرغابی‌ها

518 خسته از روز بر او خیمه زنند

519 شبی آنجا گذرانند و سحر

520 سر و تن شسته و پرواز کنند

521 ورنه مرداب چه دیدیه ست به عمر

522 غیر شام سیه و صبح سپید؟

523 روز دیگر ز پس روز دگر

524 همچنان بی ثمر و پوچ و پلید؟

525 ای بسا شب که به مردب گذشت

526 زیر سقف سیه و کوته ابر

527 تا سحر ساکت و آرام گریست

528 باز هم خسته نشد ابر ستبر

529 و ای بسا شب که بر او می‌گذرد

530 غرقه در لذت بی روح بهار

531 او به مه می‌نگرد، ماه به او

532 شب دراز است و قلندر بیکار

533 مه کند در پس نیزار غروب

534 صبح روید ز دل بحر خموش

535 همه این است و جز این چیزی نیست

536 عمر بی حادثهٔ بی جر و جوش

537 دفتر خاطره‌ای پاک سپید

538 نه در او رسته گیاهی، نه گلی

539 نه بر او مانده نشانی نه، خطی

540 اضطرابی تپشی، خون دلی

541 ای خوشا آمدن از سنگ برون

542 سر خود را به سر سنگ زدن

543 گر بود دشت گذشتن هموار

544 ور بوده درخت سرازیر شدن

545 ای خوشا زیر و زبرها دیدن

546 راه پر بیم و بلا پیمودن

547 روز و شب رفتن و رفتن شب و روز

548 جلوه گاه ابدیت بودن

549 عمر “من” اما چون مردابی ست

550 راکد و ساکت و آرام و خموش

551 نه در او نعره زند مجو و شتاب

552 نه از او شعله کشد خشم و خروش

553 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

554 سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت،

555 سرها در گریبان است

556 کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

557 نگه جز پیش پا را دید، نتواند،

558 که ره تاریک و لغزان است

559 وگر دست ِ محبت سوی کس یازی،

560 به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛

561 که سرما سخت سوزان است

562 نفس، کز گرمگاه سینه می‌آید برون، ابری شود تاریک

563 چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

564 نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم

565 ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟

566 مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!

567 هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی…

568 دمت گرم و سرت خوش باد!

569 سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!

570 منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم

571 منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور

572 منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور

573 نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

574 بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

575 حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد

576 تگرگی نیست، مرگی نیست

577 صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است

578 من امشب آمدستم وام بگزارم

579 حسابت را کنار جام بگذارم

580 چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟

581 فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست

582 حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است

583 و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده

584 به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود، پنهان است

585 حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است

586 سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

587 هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست‌ها پنهان،

588 نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین،

589 درختان اسکلت‌های بلور آجین

590 زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،

591 غبار آلوده مهر و ماه،

592 زمستان است

593 تهران، دی ماه ۱۳۳۴

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر