-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سیاهی از درون کاهدود پشت دریاها
2 بر آمد، با نگاهی حیله گر، با اشکی آویزان
3 به دنبالش سیاهیهای دیگر آمدهاند از راه
4 بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون دامان
5 سیاهی گفت
6 اینک من، بهین فرزند دریاها
7 شما را، ای گروه تشنگان، سیراب خواهم کرد
8 چه لذت بخش و مطبوع است مهتاب پس از باران
9 پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم کرد
10 بپوشد هر درختی میوهاش را در پناه من
11 ز خورشیدی که دایم میمکد خون و طراوت را
12 نبینم … وای … این شاخک چه بی جان است و پژمرده
13 سیاهی با چنین افسون مسلط گشت بر صحرا
14 زبردستی که دایم میمکد خون و طراوت را
15 نهان در پشت این ابر دروغین بود و میخندید
16 مه از قعر محاقش پوزخندی زد بر این تزویر
17 نگه میکرد غار تیره با خمیازهٔ جاوید
18 گروه تشنگان در پچ پچ افتادند
19 دیگر این
20 همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد
21 ولی پیر دروگر گفت با لبخندی افسرده:
22 فضا را تیره میدارد، ولی هرگز نمیبارد
23 خروش رعد غوغا کرد، با فریاد غول آسا
24 غریو از تشنگان برخاست
25 باران است … هی! باران
26 پس از هرگز … خدا را شکر … چندان بد نشد آخر
27 ز شادی گرم شد خون در عروق سرد بیماران
28 به زیر ناودانها تشنگان، با چهرههای مات
29 فشرده بین کفها کاسههای بی قراری را
30 تحمل کن پدر … باید تحمل کرد
31 میدانم
32 تحمل میکنم این حسرت و چشم انتظاری را
33 ولی باران نیامد
34 پس چرا باران نمیآید؟
35 نمیدانم ولی این ابر بارانی ست، میدانم
36 ببار ای ابر بارانی! ببار ای ابر بارانی
37 شکایت میکنند از من لبان خشک عطشانم
38 شما را، ای گروه تشنگان! سیراب خواهم کرد
39 صدای رعد آمد باز، با فریاد غول آسا
40 ولی باران نیامد
41 پس چرا باران نمیاید؟
42 سر آمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا
43 گروه تشنگان در پچ پچ افتادند
44 آیا این
45 همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد؟
46 و آن پیر دوره گرد گفت با لبخند زهرآگین
47 فضا را تیره میدارد، ولی هرگز نمیبارد
48 در میکدهام، چون من بسی اینجا هست
49 می حاضر و من نبردهام سویش دست
50 باید امشب ببوسم این ساقی را
51 کنون گویم که نیستم بیخود و مست
52 در میکدهام دگر کسی اینجا نیست
53 واندر جامم دگر نمی صهبا نیست
54 مجروحم و مستم و عسس میبردم
55 مردی، مددی، اهل دلی، آیا نیست؟
56 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
57 چون میهمانان به سفرهٔ پر ناز و نعمتی
58 خواندی مرا به بستر وصل خودی پری
59 هر جا دلم بخواهد من دست میبرم
60 دیگر مگو: ببین به کجا دست میبری
61 با میهمان مگوی: بنوش این، منوش آن
62 ای میزبان که پر گل ناز است بسترت
63 بگذار مست مست بیفتم کنار تو
64 بگذار هر چه هست بنوشم ز ساغرت
65 هر جا دلم بخواهد، آری، چنین خوش است
66 باید درید هر چه شود بین ما حجاب
67 باید شکست هر چه شود سد راه وصل
68 دیوانه بود باید و مست و خوش و خراب
69 گه میچرم چو آهوی مستی، به دست و لب
70 در دشت گیسوی تو که صاف است و بی شکن
71 گه میپرم چو بلبل سرگشته با نگاه
72 بر گرد آن دو نو گل پنهان به پیرهن
73 هر جا دلم بخواهد، آری به شرم و شوق
74 دستم خزد به جانب پستان نرم تو
75 واندر دلم شکفته شود صد گل از غرور
76 چون به بنم آن دو گونهٔ گلگون ز شرم تو
77 تو خنده زن چو کبک، گریزنده چون غزال
78 من در پیت چو در پی آهو پلنگ مست
79 وانگه ترا بگیرم و دستان من روند
80 هر جا دلم بخواهد آری چنین خوش است
81 چشمان شاد گرسنه مستم دود حریص
82 بر پیکر برهنهٔ پر نور و صاف تو
83 بر مرمر ملایم جاندار و گرم تو
84 بر روی و ران و گردن و پستان و ناف تو
85 کم کم به شوق دست نوازش کشم بر آن
86 گلدیس پاک و پردگی نازپرورت
87 هر جا دلم بخواهد من دست میبرم
88 ای میزبان که پر گل ناز است بسترت
89 تو شوخ پندگوی، به خشم و به ناز خوش
90 من مست پند نشنو، بی رحم، بی قرار
91 و آنگه دگر تو دانی و من، وین شب شگفت
92 وین کنج دنج و بستر خاموش و رازدار
93 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
94 ۱
95 با نگهی گمشده در کهنه خاطرات
96 پهلوی دیوار ترک خوردهای سپید
97 بر لب یک پله چوبین نشستهام
98 با سری آشفته، دلی خالی از امید
99 میگذرد بر تن دیوار، بی شتاب
100 در خط زنجیر، یکی کاروان مور
101 نامتوجه به بسی یادگارها
102 میشود آهسته ز مد نظاره دور
103 گویی بر پیرهن مورثی به عمد
104 دوخته کس حاشیه واری نخش سیاه
105 یا وسط صفحهای از کاغذ سپید
106 با خط مشکین قلمی رفته است راه
107 اندکی از قافلهٔ مور دورتر
108 تار تنیده یکی عنکبوت پیر
109 میپلکد دور و بر تارهای خویش
110 چشم فرو دوخته بر پشهای حقیر
111 خوشتر ازین پرده فضا هیچ نیست، هیچ
112 بهتر ازین پشه غذا عنکبوت گفت
113 نیست به از وزوز این پشه نغمهای
114 عیش همین است و همین: کار و خورد و خفت
115 از چمن دلکش و صحرای دلگشا
116 گفت خوش الحان مگسی قصهای به من
117 خوشتر ازین پرده فضا هیچ نیست، هیچ
118 جمله فریب است و دروغ است آن سخن
119 ۲
120 پنجرهها بسته و درها گرفته کیپ
121 قافلهٔ نور نمیخواندم به خویش
122 بر لب این پله چوبین نشستهام
123 قافلهٔ مور همی آیدم به پیش
124 پند دهندم که بیا عنکبوت شو
125 زندگی آموخته جولاهگان پیر
126 کهات زند آن شاهد قدسی بسی صلا
127 کهات رسد از نای سروشی بسی صفیر
128 من نتوانم چو شما عنکبوت شد
129 کولی شوریده سرم من، پرندهام
130 زین گنه، ای روبهکان دغل! مرا
131 مرگ دهد توبه، که گرگ درندهام
132 باز فتادم به خراسان مرگبار
133 غمزده، خاموش، فروخفته، خصم کامل
134 دزدی و بیداد و ریا اندر آن حلال
135 حریت و موسقی و می در آن حرام
136 ۳
137 پهلوی دیوار ترک خوردهای که نوز
138 میگذرد بر تن او کاروان مور
139 بر لب یک پلهٔ چوبین نشستهام
140 با نگهی گمشده در خاطرات دور
141 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
142 ۱
143 حیف از تو ای مهتاب شهریور، که ناچار
144 باید بر این ویرانه محزون بتابی
145 وز هر کجا گیری سراغ زندگی را
146 افسوس، ای مهتاب شهریور، نیابی
147 یک شهر گورستان صفت، پژمرده، خاموش
148 “بر جای رطل و جام می” سجادهٔ زرق
149 “گوران نهادستند پی” در مهد شیران
150 “بر جای چنگ و نای و نی” هو یا اباالفضل
151 با نالهٔ جانسوز مسکینان، فقیران
152 بدبختها، بیچارهها، بی خانمانها
153 ۲
154 لبخند محزون “زنی” ده ساله بود این
155 کز گوشهٔ چادر سیاه دیدم ای ماه
156 آری “زنی ده ساله” بشنو تا بگویم
157 این قصه کوتاهست و درد آلود و جانکاه
158 وین جا جز این لبخند لبخندی نبینی
159 شش ساله بود این زن که با مادرش آمد
160 از یک ده گیلان به سودای زیارت
161 آن مادرک ناگاه مرد و دخترک ماند
162 و اینک شده سرمایهٔ کسب و تجارت
163 نفرین بر این بیداد، ای مهتاب، نفرین
164 بینی گدایی، هر به گامی، رقت انگیز
165 یاد هر به دستی، عاجزی از عمر بیزار
166 یا زین دو نفرت بارتر شیخ ریایی
167 هر یک به روی بارهای شهر سربار
168 چون لکههای ننگ و ناهمرنگ وصله
169 ۳
170 اینجا چرا میتابی؟ ای مهتاب، برگرد
171 این کهنه گورستان غمگین دیدنی نیست
172 جنبیدن خلقی که خشنودند و خرسند
173 در دام یک زنجیر زرین، دیدنی نیست
174 میخندی اما گریه دارد حال این شهر
175 ششصد هزار انسان که برخیزند و خسبند
176 با بانگ محزون و کهنسال نقاره
177 دایم وضو را نو کنند و جامه کهنه
178 از ابروی خورشید، تا چشم ستاره
179 وز حاصل رنج و تلاش خویش محروم
180 از زندگی اینجا فروغی نیست، الک
181 در خشم آن زنجیریان خرد و خسته
182 خشمی که چون فریادهاشان گشته کم رنگ
183 با مشت دشمن در گلوهاشان شکسته
184 واندر سرود بامدادیشان فشرده ست
185 زینجا سرود زندگی بیرون تراود
186 همراه گردد با بسی نجوای لبها
187 با لرزش دلهای ناراضی هماهنگ
188 آهسته لغزد بر سکوت نیمشبها
189 وین است تنها پرتو امید فردا
190 ۴
191 ای پرتو محبوس! تاریکی غلیظ است
192 مه نیست آن مشعل کهمان روشن کند راه
193 من تشنهٔ صبحم که دنیایی شود غرق
194 در روشنیهای زلال مشربش، آه
195 زین مرگ سرخ و تلخ جانم بر لب آمد
196 نخستین
197 روزنهای از امید، گرم و گرامی
198 روشنی افکنده باز بر دل سردم
199 دایم از آن لذتی که خواهم آمد
200 مستم و با سرنوشت بد به نبردم
201 تا بردم گاهگاه وسوسه با خویش
202 کای دله دل! چشم ازین گناه فرو پوش
203 یاد گناهان دلپذیر گذشته
204 بانگ بر آرد که: ای شیطان! خاموش
205 وسوسهٔ تو به در دلم نکند راه
206 توبه کند، آنکه او گنه نتواند
207 گرگم و گرگ گرسنهام من و گویم
208 مرگ مگر زهر توبهام بچشاند
209 دومین
210 باز شب آمد، حرمسرای گناهان
211 باز در آن برگ لاله راه نکردیم
212 وای دلا! این چه بی فروغ شبی بود
213 حیف، گذشت امشب و گناه نکردیم
214 ای لب گرم من! ای ز تف عطش خشک
215 باش که سیرت کنم ز بوسهٔ شاداب
216 از لب و دندان و چهرهای که بر آنها
217 رشک برد لاله و ستاره و مهتاب
218 اخترکان! شب به خیر، خسته شدم باز
219 بسترم از انتظار خستهتر از من
220 خستهام، اما خوشم که روح گناهان
221 شاد شود، شاد، تا شب دگر از من
222 آخرین
223 مست شعف میروم به بسترم امشب
224 بر دو لبم خنده، تا که خنده کند روز
225 باز ببینم سعادت تو چه قدر است
226 بستر خوشبختم! ای … بستر پیروز
227 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
228 ۱
229 هوا سرد است و برف آهسته بارد
230 ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
231 زمین را بارش مثقال، مثقال
232 فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ
233 سرود کلبهٔ بی روزن شب
234 سرود برف و باران است امشب
235 ولی از زوزههای باد پیداست
236 که شب مهمان توفان است امشب
237 دوان بر پردههای برفها، باد
238 روان بر بالهای باد، باران
239 درون کلبهٔ بی روزن شب
240 شب توفانی سرد زمستان
241 آواز سگها
242 «زمین سرد است و برف آلوده و تر
243 هوا تاریک و توفان خشمناک است
244 کشد – مانند گرگان – باد، زوزه
245 ولی ما نیکبختان را چه باک است؟»
246 «کنار مطبخ ارباب، آنجا
247 بر آن خاک ارههای نرم خفتن
248 چه لذت بخش و مطبوع است، و آنگاه
249 عزیزم گفتن و جانم شنفتن »
250 «وز آن ته ماندههای سفره خوردن»
251 «و گر آن هم نباشد استخوانی »
252 «چه عمر راحتی دنیای خوبی
253 چه ارباب عزیز و مهربانی »
254 «ولی شلاق! این دیگر بلایی ست »
255 «بلی، اما تحمل کرد باید
256 درست است اینکه الحق دردناک است
257 ولی ارباب آخر رحمش آید
258 گذارد چون فروکش کرد خشمش
259 که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
260 شمارد زخمهامان را و ما این
261 محبت را غنیمت می شماریم »
262 ۲
263 خروشد باد و بارد همچنان برف
264 ز سقف کلبهٔ بی روزن شب
265 شب توفانی سرد زمستان
266 زمستان سیاه مرگ مرکب
267 آواز گرگها
268 «زمین سرد است و برف آلوده و تر
269 هوا تاریک و توفان خشمگین است
270 کشد – مانند سگها – باد، زوزه
271 زمین و آسمان با ما به کین است »
272 «شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
273 شب و صحرای وحشتناک و سرما
274 بلای نیستی، سرمای پر سوز
275 حکومت میکند بر دشت و بر ما »
276 «نه ما را گوشهٔ گرم کنامی
277 شکاف کوهساری سر پناهی »
278 «نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان
279 در آن آسود بی تشویش گاهی
280 دو دشمن در کمین ماست، دایم
281 دو دشمن میدهد ما را شکنجه
282 برون: سرما درون: این آتش جوع
283 که بر ارکان ما افکنده پنجه »
284 «و … اینک … سومین دشمن … که ناگاه
285 برون جست از کمین و حملهور گشت
286 سلاح آتشین … بی رحم … بی رحم
287 نه پای رفتن و نی جای برگشت »
288 «بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
289 که این خون، خون ما بی خانمانهاست
290 که این خون، خون گرگان گرسنه ست
291 که این خون، خون فرزندان صحراست »
292 «درین سرما، گرسنه، زخم خورده،
293 دویم آسیمه سر بر برف چون باد
294 ولیکن عزت آزادگی را
295 نگهبانیم، آزادیم، آزاد »
296 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
297 با شما هستم من، ای … شما
298 چشمههایی که ازین راهگذر میگذرید
299 با نگاهی همه آسودگی و ناز و غرور
300 مست و مستانه هماهنگ سکوت
301 به زمین و به زمان مینگرید
302 او درین دشت بزرگ
303 چشمهٔ کوچک بی نامی بود
304 کز نهانخانه ی تاریک زمین
305 در سحرگاه شبی سرد و سیاه
306 به جهان چشم گشود
307 با کسی راز نگفت
308 در مسیرش نه گیاهی، نه گلی، هیچ نرست
309 رهروی هم به کنارش ننشست
310 کفتری نیز در او بال نشست
311 من ندیم شب و روزش بودم
312 صبح یک روز که برخاستم از خواب، ندیدم او را
313 به کجا رفته، نمیدانم، دیری ست که نیست
314 از شما پرسم من، ای … شما
315 رهروان هیچ نیاسودند
316 خوشدل و خرم و مستانه
317 لذت خویش پرستانه
318 گرم سیر و سفر و زمزمهشان بودند
319 با شما هستم من، ای … شما
320 سبزههای تر، چون طوطی شاد
321 بوتههای گل، چون طاووس مست
322 که بر این دامنهتان دستی کشت
323 نقشتان شیرین بست
324 چو بهشتی به زمین، یا چو زمینی به بهشت
325 او بر آن تپهٔ دور
326 پای آن کوه کمر بسته ز ابر
327 دم آن غار غریب
328 بوتهٔ وحشی تنهایی بود
329 کز شبستان غم آلود زمین
330 در غروبی خونین
331 به جهان چشم گشود
332 نه به او رهگذری کرد سلام
333 نه نسیمی به سویش برد پیام
334 نه بر او ابری یک قطره فشاند
335 نه بر او مرغی یک نغمه سرود
336 من ندیم شب و روزش بودم
337 صبح یک روز نبود او، به کجا رفته، ندانم به کجا
338 از شما پرسم من، ای شما
339 طاووسان فارغ و خاموش نگه کردند
340 نگی بی غم و بیگانه
341 طوطیان سر خوش و مستانه
342 سر به نزدیک هم آوردند
343 با شما هستم من، ای شما
344 اخترانی که درین خلوت صحرای بزرگ
345 شب کهاید، چو هزاران گله گرگ
346 چشم بر لاشهٔ رنجور زمین دوختهاید
347 واندر آهنگ بی آزرم نگهتان تک و توک
348 سکههایی همه قلب و سیه اما به زر اندوده ز احساس و شرف
349 حیله بازانه نگه داشته، اندوختهاید
350 او در آن ساحل مغموم افق
351 اختر کوچک مهجوری بود
352 کز پس پستوی تاریک سپهر
353 در دل نیمشبی خلوت و اسرار آمیز
354 با دلی ملتهب از شعلهٔ مهر
355 به جهان چشم گشود
356 نه به مردابی یک ماهی پیر
357 هشت بر پولکش از وی تصویر
358 نه بر او چشمی یک بوسه پراند
359 نه نگاهی به سویش راه کشید
360 نه به انگشت کس او را بنمود
361 تا شبی رفت و ندانم به کجا
362 از شما پرسم من، ای … شما
363 گرگها خیره نگه کردند
364 هم صدا زوزه بر آوردند
365 ما ندیدیم، ندیدیمش
366 نام، هرگز نشنیدیمش
367 نیم شب بود و هوا ساکت و سرد
368 تازه ماه از پس کهسار برون آمده بود
369 تازه زندان من از پرتو پر الهامش
370 کز پس پنجرهای میله نشان میتابید
371 سایه روشن شده بود
372 و آن پرستو که چنان گمشده ای داشت، هنوز
373 همچنان در طلبش غمزده بود
374 ماه او را دم آن پنجره آورد و به وی
375 با سر انگشت مرا داد نشان
376 کاین همان است، همان گمشده ی بی سامان
377 که درین دخمهٔ غمگین سیاه
378 کاهدش جان و تن و همت و هوش
379 میشود سرد و خموش
380 خانهام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز
381 هر طرف میسوزد این آتش
382 پردهها و فرشها را، تارشان با پود
383 من به هر سو میدوم گریان
384 در لهیب آتش پر دود
385 وز میان خندههایم تلخ
386 و خروش گریهام ناشاد
387 از درون خستهٔ سوزان
388 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
389 خانهام آتش گرفته ست، آتشی بی رحم
390 همچنان میسوزد این آتش
391 نقشهایی را که من بستم به خون دل
392 بر سر و چشم در و دیوار
393 در شب رسوای بی ساحل
394 وای بر من، سوزد و سوزد
395 غنچههایی را که پروردم به دشواری
396 در دهان گود گلدانها
397 روزهای سخت بیماری
398 از فراز بامهاشان، شاد
399 دشمنانم موذیانه خندههای فتحشان بر لب
400 بر من آتش به جان ناظر
401 در پناه این مشبک شب
402 من به هر سو میدوم
403 گریان ازین بیداد
404 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
405 وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
406 آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
407 و آنچه دارد منظر و ایوان
408 من به دستان پر از تاول
409 این طرف را میکنم خاموش
410 وز لهیب آن روم از هوش
411 ز آن دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
412 تا سحرگاهان، که میداند که بود من شود نابود
413 خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
414 صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
415 وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب
416 مهربان همسایگانم از پی امداد؟
417 سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
418 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
419 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
420 لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
421 رخساره پر غبار غم از سالهای دور
422 در گوشهای ز خلوت این دشت هولناک
423 جوی غریب ماندهٔ بی آب و تشنه کام
424 افتاده سوت و کور
425 بس سالها گذشته کز آن کوه سربلند
426 پیک و پیام روشن و پاکی نیامده ست
427 وین جوی خشک، رهگذر چشمهای که نیست
428 در انتظار سایهٔ ابری و قطرهای
429 چشمش به راه مانده، امدیش تبه شده ست
430 بس سالها گذشته که آن چشمهٔ بزرگ
431 دیگر به سوی معبر دیرین روانه نیست
432 خشکیده است؟ یا ره دیگر گرفته پیش؟
433 او ساز شوق بود و سرود و ترانه داشت
434 و کنون که نیست، ساز و سرود و ترانه نیست
435 در گوشهای ز خلوت دشت اوفتاده خوار
436 بر بستر زوال و فنا، در جوار مرگ
437 با آن یگانه همدم دیرین دیر سال
438 آن همنشین تشنه، چنار کهن، که نیست
439 بر او نه آشیانهٔ مرغ و نه بار و برگ
440 آنجا، در انتظار غروبی تشنه است
441 کز راه مانده مرغی بر او گذر کند
442 چون بیند آشیانه بسی دور و وقت دیر
443 بر شاخهٔ برهنهٔ خشکش، غریب وار
444 سر زیر بال برده، شبی را سحر کند
445 این است آن یگانه ندیمی که جوی خشک
446 همسایه است با وی و همراز و همنشین
447 وز سالهای سال
448 در گوشهای ز خلوت این دشت یکنواخت
449 گسترده است پیکر رنجور بر زمین
450 ای جوی خشک! رهگذر چشمهٔ قدیم
451 وقتی مه، این پرندهٔ خوشرنگ آسمان
452 گسترده است بر تو و بر بستر تو بال
453 آیا تو هیچ لب به شکایت گشودهای
454 از گردش زمانه و نیرنگ آسمان؟
455 من خوب یادم آید ز آن روز و روزگار
456 کاندر تو بود، هر چه صفا یا سرور بود
457 و آن پاک چشمهٔ تو ازین دشت دیولاخ
458 بس دور و دور بود، و ندانست هیچ کس
459 کز کوهسار جودی، یا کوه طور بود
460 آنجا که هیچ دیده ندید و قدم نرفت
461 آنجا که قطره قطره چکد از زبان برگ
462 آنجا که ذره ذره تراود ز سقف غار
463 روشن چو چشم دختر من، پاک چون بهشت
464 دوشیزه چون سرشک سحر، سرد چون تگرگ
465 من خوب یادم آید ز آن پیچ و تابهات
466 و آنجا که آهوان ز لبت آب خوردهاند
467 آنجا که سایه داشتی از بیدهای سبز
468 آنجا که بود بر تو پل و بود آسیا
469 و آنجا که دختران ده آب از تو بردهاند
470 و کنون، چو آشیانه متروک، ماندهای
471 در این سیاه دشت، پریشان وسوت و کور
472 آه ای غریب تشنه! چه شد تا چنین شدی
473 لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
474 رخساره پر غبار غم از سالهای دور؟
475 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
476 نه چراغ چشم گرگی پیر
477 نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
478 مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
479 زیر بارانی که ساعتهاست میبارد
480 در شب دیوانهٔ غمگین
481 که چو دشت او هم دل افسردهای دارد
482 در شب دیوانهٔ غمگین
483 مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست
484 همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
485 نه صدای پای اسب رهزنی تنها
486 نه صفیر باد ولگردی
487 نه چراغ چشم گرگی پیر
488 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
489 عمر من دیگر چون مردابی ست
490 راکد و ساکت و آرام و خموش
491 نه از او شعله کشد موج و شتاب
492 نه در او نعره زند خشم و خروش
493 گاهگه شاید یک ماهی پیر
494 مانده و خسته در او بگریزد
495 وز خرامیدن پیرانه ی خویش
496 موجکی خرد و خفیف انگیزد
497 یا یکی شاخهٔ کم جرأت سیل
498 راه گم کرده، پناه آوردش
499 و ارمغان سفری دور و دراز
500 مشعلی سرخ و سیاه آوردش
501 بشکند با نفسی گرم و غریب
502 انزوای سیه و سردش را
503 لحظهای چند سراسیمه کند
504 دل آسودهٔ بی دردش را
505 یا شبی کشتی سرگردانی
506 لنگر اندازد در ساحل او
507 ناخدا صبح چو هشیار شود
508 بار و بن برکند از منزل او
509 یا یکی مرغ گریزنده که تیر
510 خورده در جنگل و بگریخته چست
511 دیگر اینجا که رسد، زار و ضعیف
512 دست و پایش شود از رفتن سست
513 همچنان محتضر و خون آلود
514 افتد، آسوده ز صیاد بر او
515 بشکند آینهٔ صافش را
516 ماهیان حمله برند از همه سو
517 گاهگاه شاید مرغابیها
518 خسته از روز بر او خیمه زنند
519 شبی آنجا گذرانند و سحر
520 سر و تن شسته و پرواز کنند
521 ورنه مرداب چه دیدیه ست به عمر
522 غیر شام سیه و صبح سپید؟
523 روز دیگر ز پس روز دگر
524 همچنان بی ثمر و پوچ و پلید؟
525 ای بسا شب که به مردب گذشت
526 زیر سقف سیه و کوته ابر
527 تا سحر ساکت و آرام گریست
528 باز هم خسته نشد ابر ستبر
529 و ای بسا شب که بر او میگذرد
530 غرقه در لذت بی روح بهار
531 او به مه مینگرد، ماه به او
532 شب دراز است و قلندر بیکار
533 مه کند در پس نیزار غروب
534 صبح روید ز دل بحر خموش
535 همه این است و جز این چیزی نیست
536 عمر بی حادثهٔ بی جر و جوش
537 دفتر خاطرهای پاک سپید
538 نه در او رسته گیاهی، نه گلی
539 نه بر او مانده نشانی نه، خطی
540 اضطرابی تپشی، خون دلی
541 ای خوشا آمدن از سنگ برون
542 سر خود را به سر سنگ زدن
543 گر بود دشت گذشتن هموار
544 ور بوده درخت سرازیر شدن
545 ای خوشا زیر و زبرها دیدن
546 راه پر بیم و بلا پیمودن
547 روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
548 جلوه گاه ابدیت بودن
549 عمر “من” اما چون مردابی ست
550 راکد و ساکت و آرام و خموش
551 نه در او نعره زند مجو و شتاب
552 نه از او شعله کشد خشم و خروش
553 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
554 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
555 سرها در گریبان است
556 کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
557 نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
558 که ره تاریک و لغزان است
559 وگر دست ِ محبت سوی کس یازی،
560 به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
561 که سرما سخت سوزان است
562 نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
563 چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
564 نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
565 ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
566 مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!
567 هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی…
568 دمت گرم و سرت خوش باد!
569 سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
570 منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
571 منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
572 منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور
573 نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
574 بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
575 حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
576 تگرگی نیست، مرگی نیست
577 صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
578 من امشب آمدستم وام بگزارم
579 حسابت را کنار جام بگذارم
580 چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
581 فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست
582 حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است
583 و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
584 به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود، پنهان است
585 حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
586 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
587 هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
588 نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
589 درختان اسکلتهای بلور آجین
590 زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،
591 غبار آلوده مهر و ماه،
592 زمستان است
593 تهران، دی ماه ۱۳۳۴