-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ساعتی از نیمه شب گذشت و سیاهی
2 چهره بر آن میله های پنجره مالید
3 باد شب از زیر طاق سبز درختان
4 سینه کشان در رسید و غمزده نالید
5 سایه ی کمرنگی از سپیدی مهتاب
6 روشنی افکند بر قیافه ی محبوس
7 چین و شکن های چهره اش همه جان یافت
8 چون رگه ی سنگ زیر پرتو فانوس
9 در پی هم ضربه های ساعت زندان
10 زنجرگان را ز خواب ناز برانگیخت
11 چشمه ی آوازشان ز حنجره جوشید
12 نغمه ی آنها به بانگ باد درآمیخت
13 در دل زندان سرد ، وحشت و سرما
14 چرخ زنان در سکوت و واهمه می گشت
15 ظلمت شب با درنگ دوزخی خویش
16 همهمه می کشت و بین همهمه می گشت
17 در دل دیوار نم کشیده ی زندان
18 جانوران را هزار گونه صدا بود
19 وز بن سوراخ های گمشده ی سقف
20 غلغله ای پخش در سکوت فضا بود
21 رشته طنابی ز نور غمزده ی ماه
22 روزنه را می گشود و سر زده می تافت
23 در بن سرداب می گرفت به میخی
24 ماه ، بدیناسان کلاف واشده می بافت
25 چهره ی محبوس زیر پرتو مهتاب
26 آبله گون و پریده رنگ و کسل بود
27 عرصه ی پیشانی اش فشرده و کوتاه
28 چین جبینش نشان عقده ی دل بود
29 در گره ی ابروان پهن و سیاهش
30 راز نهانش نهفته بود و هویدا
31 اشک فرو می چکیدش از بن مژگان
32 آه برون می دویدش از دل شیدا
33 قطره ی اشکی چو خشک و یخ زده می شد
34 بر رخش آهسته می گشود نواری
35 بر مس سیمای او که رنگ شفق داشت
36 زنگ غم کنون فشانده بود غباری
37 شانه ی یخ کرده و کرخ شده ی او
38 خم شده بود از فشار پنجه ی سرما
39 از تن او رفته بود طاقت فریاد
40 در دل او مانده بود حسرت گرما
41 همچو درختی که از نسیم بلرزد
42 خسته و خاموش بود و در هیجان بود
43 پیکر بیمار او ، نحیف و خمیده
44 از پس پیراهنی دریده عیان بود
45 موی پریشان او ز شیطنت باد
46 یک نفس آرامش و قرار نمی دید
47 از وزش باد شب که قهقهه می زد
48 پیکر زارش به جز فشار نمی دید
49 با همه اندیشه ها و با همه غم ها
50 خواب به چشمان او چکید و فرورفت
51 ز هر جگر سوز یأس در دل او ماند
52 مرغ سبک بال هوش از سر او رفت
53 باد ، دگرباره ناله کرد و سرانجام
54 از تب و تاب اوفتاد و همهمه کم شد
55 دیده ی محبوس ناگهان به هم آمد
56 بی حرکت در کنار پنجره خم شد
57 (اشعار نادر نادرپور)
58 فانوس ، آرام زیر پنجره می سوخت
59 پله ی چوبی به سوی باغ روان بود
60 نجره در شاخه های افرا می خواند
61 زمزمه ی باد ، سرگذشت جهان بود
62 آینه
63 بیدار می شد از نفس شب
64 انده به پیشانی اش رطوبت خوابی
65 گوش به زنگ دریچه بود گل سرخ
66 تا شنود از دهان صبح ، جوابی
67 دختر ، در خواب می شنید که مردی
68 او را می خواند از میان چناران
69 لحن صدایی که می شنید ، جوان بود
70 آه ، جوان تر ز برگ در شب باران
71 دختر غلتید و ، روشنایی
72 فانوس
73 سایه ی مژگان خفته را به لبش ریخت
74 از لب او گفته ای چکید و ، گل سرخ
75 گفته ی او را به گوش مضطربش ریخت
76 کاش سواری ز گرد راه درآید
77 با شنل سرخ و چکمه های سیاهش
78 صبح در الماس چشم او بدرخشد
79 آینه ها بشکند ز برق نگاهش
80 آه ای تمام شوکت هستی
81 ای شادی بزرگ
82 ای روح جاودانه ی مادینه
83 در ژرفنای ظلمت این شب
84 چون شط روشنایی ، جاری باش
85 ای
86 جامد مذاب
87 ای شکل ناپذیرتر از آتش
88 ای گرمی همیشه صمیمانه
89 با من یگانه ، از من بیگانه
90 من در تو ، نیمه ی دگرم را
91 می جویم
92 ز عطر تو سرخ بلوغم را
93 می بویم
94 با من همیشه بر سر یاری باش
95 چون شط مهربانی ، جاری باش
96 تا با تو جاودانه در آمیزم
97 یک تن شو ، ای
98 تجسم روح یگانگی
99 یک زن شو ، ای تمامی ذات زنانگی