زیباترین از احمدرضا احمدی اشعار پراکنده 55

احمدرضا احمدی

آثار احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی

زیباترین قول تو این است

1 زیباترین قول تو این است

2 که هرگز باز نخواهی آمد

3 زاده ی قول تو هستم

4 در غبار

5 پس می دانم

6 که رنج در خانه است

7 در انتها ی پله ها خانه دارد

8 تنها انزوای من است

9 که در باران مرا شکر می کند

10 که تا صبح فردا

11 زنده هستم

12 چرا

13 تمام هفته را با پاروی شکسته

14 در خانه ماندم

15 خانه کوچک بود

16 در خلوتی خانه

17 از میان همه ی عادت ها

18 و سوگند ها

19 فقط تو را صدا کردم

20 زیباترین قول تو این است

21 که هرگز باز نخواهی آمد

22 “احمد رضا احمدی”

23 از کتاب: سبک نمی‌شود این وقت (گزینه‌ای از شعرهای دهه 60 و 70) / نشر تهران / 1380

24 از دور حرکت می کنیم

25 تا به نزدیک تو برسیم

26 تو اگر مانده باشی

27 تو اگر در خانه باشی

28 من فقط به خانه تو آمدم

29 تا بگویم

30 آواز را شنیدم

31 تمام راه

32 از تو می خواستم

33 مرا باور کنی

34 که ساده هستم

35 تو رفته بودی

36 اکنون گفتم

37 که تو هستی

38 تو اگر نبودی

39 نمی دانستم

40 که می توانم

41 باران را در غیبت تو

42 دوست بدارم

43 پلک می زدم

44 باغ در آتش می سوخت

45 مرگ من

46 برای ادامه ی باغ کافی نبود

47 پس من آواز خواندم

48 سکوت کردم

49 من و گندم آموخته بودیم

50 که در فقر سکوت کنیم

51 رو به روی من سه شمع افروختند

52 من نمی توانستم

53 در حریق باغ و مرگ گندم

54 این سه شمع را جواب گویم

55 ما در این کوچه

56 با این سه شمع عمر باخته بودیم

57 می گفتند:

58 در انتهای باغ در کنار حریق

59 سه جغد ما را نظاره می کنند

60 سه شمع را خاموش کردیم

61 جغدها پرواز کردند

62 هندوانه در بشقاب بود

63 من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام

64 راه ها رفته ام

65 بازی ها کرده ام

66 درخت

67 پرنده

68 ‌آسمان

69 من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم

70 به مادرم می گفتم

71 از بازار واژه بخرید

72 مگر سبدتان جا ندارد

73 می گفت

74 با همین سه واژه زندگی کن

75 با هم صحبت کنید

76 با هم فال بگیرید

77 کمداشتن واژه فقر نیست

78 من می دانستم که فقر مدادرنگی نداشتن

79 بیشتر از فقر کم واژگی ست

80 وقتی با درخت

81 بودم

82 پرنده می گفت

83 درخت را باید با رنگ سبز نوشت

84 تا من آرزوی پرواز کنم

85 من درخت را فقط با مداد زرد می توانستم بنویسم

86 تنها مدادی که داشتم

87 و پرنده در زردی

88 واژه ی درخت را پاییزی می دید

89 و قهر می کرد

90 صبح امروز به مادرم گفتم

91 برای احمدرضا

92 مداد رنگی بخرید

93 مادرم خندید :

94 درد شما را واژه دوا میکند

95 از هر لیوانی که آب نوشیدم

96 طعم لبان تو و پاییزی

97 که تو در آن به جا ماندی به یادم بود

98 فراموشی پس از فراموشی

99 اما

100 چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن

101 گم شدی در خانه مانده بود

102 ما سرانجام توانستیم

103 پاییز را از تقویم جدا کنیم

104 اما

105 طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها

106 حک شده بود

107 لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم

108 کنار گندم ها دفن کردم

109 زود به خانه آمدم

110 تو در آستانه در ایستاده بودی

111 تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی

112 گیسوان تو سفید

113 اما لبان تو هنوز جوان بود.

114 “احمدرضا احمدی”

115 از کتاب: ساعت 10 صبح بود / نشر چشمه

116 روزی آمده بودی

117 که من تمام نشانی ها را نوشتم

118 با خط بد نوشتم

119 و تو تمام خانه ها را گم کردی

120 بمن نگفتی

121 همسایه ها گفتند

122 دیر آمدی

123 پنجره بوی رطوبت داشت

124 به من نگفتی

125 که بیرون از خانه باران است

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر