بر دکه روزنامه از شمس لنگرودی اشعار پراکنده 22

شمس لنگرودی

آثار شمس لنگرودی

شمس لنگرودی

بر دکه روزنامه فروشی

1 بر دکه روزنامه فروشی

2 باران

3 به شکل الفبا می بارد

4 دوست دارم

5 چند حرف و شاخه گلی در منقارم بگیرم

6 و منتظرت بمانم

7 باران عصر

8 موزون و مقفا

9 می بارد

10 می بارد

11 می بارد

12 و تو

13 دیر کرده ای

14 گل ها

15 مثل پرندگان به دام افتاده در کف من می لرزند

16 تو نخواهی آمد

17 و شعر

18 داستان پرنده یی ست

19 که پرواز را دوست دارد و

20 بالی ندارد.

21 شمس لنگرودی

22 می خواستم ترانه ای باشم

23 كه بچه های دبستانی از بر كنند

24 دريا كه می شنود

25 توفانش را پشتش پنهان كند

26 و برگ های علف

27 نت های به هم خوردن شان را

28 از روی صدای من بنويسند.

29 مي خواستم ترانه یی باشم

30 كه چشمه زمزمه ام كند

31 آبشار

32 با سنج و دهل بخواند.

33 اما ترانه یی غمگينم

34 و دريا ، غروب

35 بچه هايش را جمع می كند كه صدايم را نشنوند.

36 نت هايم را تمام نكرده

37 چرا

38 رهايم كردی ؟

39 شمس لنگرودی

40 ازکتاب پنجاه و سه ترانه عاشقانه

41 حکایتِ بارانِ بی امان است

42 این گونه که من

43 دوستت می‌دارم …

44 شوریده وار و پریشان باریدن

45 بر خزه ها و خیزاب‌ها

46 به بی‌راهه و راه‌ها تاختن

47 بی‌تاب٬ بی‌قرار

48 دریایی جستن

49 و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن

50 و تو را به یاد آوردن

51 حکایت بارانی بی‌قرار است

52 این گونه که من دوستت می‌دارم …

53 شمس لنگرودی

54 گلایل را دوست دارم

55 به خاطر قلبش،

56 که از پس برگ‌های لطیفش پیداست

57 دل آدمی پیدا نیست

58 و سر انگشتانت را سیاه می‌کند

59 چون گردو

60 اگر بگشایی و ببینی

61 دل‌تنگی

62 خوشه‌ی انگور سیاه است

63 لگد کوبش کن!

64 لگد کوبش کن!

65 بگذار سربسته بماند

66 مستت می‌کند این اندوه …!

67 مثل هوا در کنار توام

68 نه جای کسی را تنگ می کنم

69 نه کسی مرا می بیند

70 نه صدایم را می شنود

71 دوری مکن

72 تو نخواهی بود

73 من اگر نباشم.

74 این شعرها که بوی سکوت می دهند

75 از غیبت لب های توست

76 کلمات

77 مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی

78 از معنا خالی شدند

79 و در انتظار مورچه هایند

80 توشه بار زمستانی شان را

81 در حفره ی تاریک خالی کنند-

82 اندوهی که سرازیر می شود

83 در سینه ی خاموش من.

84 چرا ننویسم زیباست زندگی

85 وقتی دو کرکس را در عشق بازی شان دیده ام

86 چرا ننویسم زیبا نیست زندگی

87 وقتی تفنگ شکارچی

88 به صورتشان خیره بود.

89 آن قدر به تو نزدیک بودم

90 که تو را ندیدم

91 در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم

92 شکرانۀ روزهایی

93 که کنار تو

94 راه رفته ام

95 دیدار تو کشتزار نور است

96 آهویى بىیقرار

97 که از لب تشنه‌‏اش

98 آفتاب سحر فرو مى‌ریزد،

99 دیدارت سکوت است

100 آبشار پرندگانى که راه سپیده را مى‏‌جویند،

101 لیوانى عسل

102 در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مى‏‌دهد،

103 چایى دم کشیده

104 درست لحظه‏‌یى که از تمام دغدغه‌ها فارغ می‌‏شود

105 دیدار تو کشتزار نور است

106 با بزهایى از بلور

107 که به سوى صخره چرا می‌کنند

108 بى آن که بدانند مى‏‌شکنند

109 و غبار بلور

110 در روحم فرو مى‌پاشند

111 تو مثل منی برف

112 راه می‌روی و آب می‌شوی.

113 تو مثل منی برف

114 آتش را روشن می‌کنی

115 تا در هرمش بمیری

116 یاس‌های تابستانی ادای تو را در می‌آورند

117 پروانه‌ها که تو را ندیدند

118 عاشق او می‌شوند

119 نکند سرنوشت مرا جائی دیده‌ئی برف.

120 کاش می‌توانستی تابستان‌ها بباری

121 تا با تن‌پوشی از برف

122 برابر خورشید عشوه‌ها می‌کردیم.

123 به شادی مردم اعتماد مکن برف

124 تا می‌باری نعمتی

125 چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری.

126 در سایه‌ی هر کلاهی

127 کبوتر جادوگری است

128 و زیر بغ بغوی هر کبوتر آرام

129 رودخانه‌یی

130 سربازان فراری را به جبهه‌ی جنگ می‌برد.

131 سربازان ترانه‌ی میهنی می‌خوانند

132 شلیک می‌کنند

133 می‌میرند.

134 زنده‌باشی کبوتر آرام ما

135 زنده باشی

136 همه‌مان را

137 زنده زنده

138 تحویل پاسگاه پلیس داده‌ئی.

139 باد می وزید

140 که تو پر کشیدی

141 شاد بودید

142 هم تو

143 هم شکارچی گنگی

144 که از سر اتفاق

145 در سایه ی شاخه ها می گذشت

146 باران صبح

147 نم نم

148 می بارد

149 و تو را به یاد می آورد

150 که نم نم باریدی

151 و ویران کردی

152 خانه کهنه را

153 سر می روم از خویش

154 از گوشه گوشه فرو می ریزم

155 و عطر تو

156 رسوایم می کند

157 ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ

158 ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

159 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ

160 ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ

161 ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ

162 با خالکوب ستاره ها

163 بر تاریکی دست ها

164 عابران به سوی تو بال می زنند

165 می آیند

166 تا در حیاط خانه تو

167 گل های پژمرده خود را بکارند

168 و تو از راهی می رسی

169 که پریشانی دور می شود…

170 تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!

171 پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!

172 درهایت را باز کن

173 ما ایستاده ایم

174 خیابان های تو ما را پیش می برد

175 ما می آئیم

176 تا جای واژه نارنج نارنج

177 و جای هوا هوا بنشانیم

178 و در شعری زنده شناور باشیم…

179 تو نخستین حرفی

180 که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند

181 نخستین نانی

182 که پس از جنگی شوم

183 از تنور دهکده ای خارج می شود

184 نخستین نامی

185 که بر بچه زندگی می گذاریم…

186 در هایت را باز کن

187 ما می آئیم

188 با عکس جوانی تو

189 در جیب پاره مان

190 و هر چه که نزدیک تر می شویم

191 تو جوان تر و زیباتر می شوی

192 درهایت را باز کن

193 هر چه نشانه است در کف مان

194 خانه توست

195 ای آزادی

196 می خواستم ترانه یی باشم

197 که بچه های دبستانی از بر کنند

198 دریا که می شنود

199 توفان اش را پشت اش پنهان کن

200 و برگ های علف

201 نت های به هم خوردن شان را

202 از روی صدای من بنویسند

203 می خواستم ترانه یی باشم

204 که چشمه زمزمه ام کند

205 آبشار

206 با سنج و دهل بخواند

207 اما ترانه ی غمگینم

208 و دریا ، غروب

209 بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند

210 نت هایم را تمام نکرده

211 چرا

212 رهایم کردی

213 آیا برای گرم کردن بازارشان

214 به آتش‌تان کشیدند؟

215 حتا باد ایستاده بود و نگاه می‌کرد که شعله فرو بنشیند

216 حتا شاخه‌ها

217 از سوزاندن خود

218 تن زدند

219 کودکان اول ابتدایی

220 از هفت سالگی به عقب برگشتند

221 تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.

222 و به هنگامی که از مراسم‌تان بازگشتیم

223 دست نوشته‌های مجسمه‌ها بر کاغذ

224 بر پایه‌ی شکسته‌ی مرمری می‌لرزید

225 آنان

226 شرمناکِ سنگ بودن‌شان

227 سر به بیابان‌ها، رفته بودند

228 تنهایی ها عمیق اند

229 عمیق

230 مثل صورت مردگان

231 حلزون ها چقدر تنهایند

232 به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند

233 تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!

234 و تو در خاموشی هایم می درخشی

235 در آتش و روشنی می درخشی

236 و من آن قدر دوستت دارم

237 که فراموش می کنم

238 زندگی

239 با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد

240 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

241 که مثل پرندگان راست راست می‌چرخند در هوا

242 سر ماه

243 حقوق‌شان را می‌گیرند

244 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

245 که مرگ تو را ندیدند.

246 کاش پر وبال‌شان در آتش آفتاب تیر بسوزد

247 ما با ذغال‌شان

248 شعار خیابانی بنویسیم

249 پس این فرشتگان پیر شده

250 جز جاسوسی ما

251 به چه کار بد دیگری مشغولند

252 که فریاد ما به گوش کسی نمی‌رسد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر