دور از گزند و از اخوان ثالث اشعار پراکنده 44

اخوان ثالث

آثار اخوان ثالث

اخوان ثالث

دور از گزند و تیررس رعد و برق و باد

1 دور از گزند و تیررس رعد و برق و باد

2 وز معبر قوافل ایام رهگذر

3 با میوهٔ همیشگی‌اش،‌ سبزی مدام

4 ناژوی سالخورد فرو هشته بال و پر

5 او در جوار خویش

6 دیده ست بارها

7 بس مرغ‌های مختلف الوان نشسته‌اند

8 بر بیدهای وحشی و اهلی چنارها

9 پر جست و خیز و بیهوده گو طوطی بهار

10 اندیشناک قمری تابستان

11 اندوهگین قناری پاییز

12 خاموش و خسته زاغ زمستان

13 اما

14 او

15 با میوهٔ همیشگی‌اش، سبزی مدام

16 عمری گرفته خو

17 گفتمش برف؟ گفت: بر این بام سبز فام

18 چون مرغ آرزوی تو لختی نشست و رفت

19 گفتم تگرگ؟ چتر به سردی تکاند و گفت

20 چندی چو اشک شوق تو، امید بست و رفت

21 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

22 بی شکوه و غریب و رهگذرند

23 یادهای دگر، چو برق و چو باد

24 یاد تو پرشکوه و جاوید است

25 و آشنای قدیم دل، اما

26 ای دریغ! ای دریغ! ای فریاد

27 با دل من چه می‌تواند کرد

28 یادت؟ ای باد من ز دل برده

29 من گرفتم لطیف،‌ چون شبنم

30 هم درخشان و پاک، چون باران

31 چه کنند این دو، ای بهشت جوان

32 با یکی برگ پیر و پژمرده؟

33 پنجره باز است

34 و آسمان پیداست

35 گل به گل ابر سترون در زلال آبی روشن

36 رفته تا بام برین، چون آبگینه پلکان، پیداست

37 من نگاهم مثل نو پرواز گنجشک سحرخیزی

38 پله پله رفته بی روا به اوجی دور و زین پرواز

39 لذتم چون لذت مرد کبوترباز

40 پنجره باز است

41 و آسمان در چارچوب دیدگه پیدا

42 مثل دریا ژرف

43 آب‌هایش ناز و خواب مخمل آبی

44 رفته تا ژرفایش

45 پاره‌های ابر همچون پلکان برف

46 من نگاهم ماهی خونگرم و بی آرام این دریا

47 آنک آنک مرد همسایه

48 سینه‌اش سندان پتک دم به دم خمیازه و چشمانش خواب آلود

49 آمده چون بامداد دگر بر بام

50 می‌نوردد بام را با گام‌های نرم و بی آوا

51 ایستد لختی کنار دودکش آرام

52 او در آن کوشد که گوشش تیز باشد، چشم‌ها بیدار

53 تا نیاید گریه غافلگیر و چالاک از پس دیوار

54 پنجره باز است

55 آسمان پیداست، بام رو به رو پیداست

56 اینک اینک مرد خواب از سر پریدهٔ چشم و دل هشیار

57 می‌گشاید خوابگاه کفتران را در

58 و آن پری زادان رنگارنگ و دست آموز

59 بر بی آذین بام پهناور

60 قور قو به قو رقو خوانان

61 با غرور و شادهواری دامن افشانان

62 می‌زنند اندر نشاط بامدادی پر

63 لیک زهر خواب نوشین خسته‌شان کرده ست

64 برده‌شان از یاد،‌پرواز بلند دوردستان را

65 کاهل و در کاهلی دلبسته‌شان کرده ست

66 مرد اینک می پراندشان

67 می‌فرستد شان به سوی آسمان پر شکوه پاک

68 کاهلی گر خواند ایشان را به سوی خاک

69 با درفش تیره پر هول چوبی لخت دستار سیه بر سر

70 می رماندشان و راندشان

71 تا دل از مهر زمین پست برگیرند

72 و آسمان . این گنبد بلور سقفش دور

73 زی چمنزاران سبز خویش خواندشان

74 پنجره باز است

75 و آسمان پیداست

76 چون یکی برج بلند جادویی، دیوارش از اطلس

77 موج‌دار و روشن و آبی

78 پاره‌های ابر، همچون غرفه‌های برج

79 و آن کبوترهای پران در فضای برج

80 مثل چشمک زن چراغی چند،‌ مهتابی

81 بر فراز کاه‌گل اندوده بام پهن

82 در کنار آغل خالی

83 تکیه داده مرد بر دیوار

84 ناشتا افروخته سیگار

85 غرفه در شیرین‌ترین لذات، از دیدار این پرواز

86 ای خوش آن پرواز و این دیدار

87 گرد بام دوست می‌گردند

88 نرم نرمک اوج می‌گیرند، افسونگر پری زادان

89 وه، که من هم دیگر کنون لذتم ز آن مرد کمتر نیست

90 چه طوافی و چه پروازی

91 دور باد از حشمت معصومشان افسون صیادان

92 خستگی از بالهاشان دور

93 وز دلکهاشان غمان تا جاودان مهجور

94 در طواف جاویدیشان آن کبوترها

95 چون شوند از دیدگاهم دور و پنهان، تا که باز آیند

96 من دلم پرپر زند، چون نیم بسمل مرغ پرکنده

97 ز انتظاری اضطراب آلود و طفلانه

98 گردد کنده

99 مرد را بینم که پای پرپری در دست

100 با صفیر آشنای سوت

101 سوی بام خویش خواند، تا نشاندشان

102 بالهاشان نیز سرخ است

103 آه شاید اتفاق شومی افتاده ست؟

104 پنجره باز است

105 و آسمان پیدا

106 فارغ از سوت و صفیر دوستدار خاکزاد خویش

107 کفتران در اوج دوری، مست پروازند

108 بالهاشان سرخ

109 زیرا بر چکاد دورتر کوهی که بتوان دید

110 رسته لختی پیش

111 شعله‌ور خونبوتهٔ مرجانی خورشید

112 آری، تو آنکه دل طلبد آنی

113 اما

114 افسوس

115 دیری ست کان کبوتر خون آلود

116 جویای برج گمشده ی جادو

117 پرواز کرده ست

118 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

119 این شکسته چنگ بی قانون

120 رام چنگ چنگی شوریده رنگ پیر

121 گاه گویی خواب می‌بیند

122 خویش را در بارگاه پر فروغ مهر

123 طرفه چشم انداز شاد و شاهد زرتشت

124 یا پری زادی چمان سرمست

125 در چمنزاران پاک و روشن مهتاب می‌بیند

126 روشنی‌های دروغینی

127 کاروان شعله‌های مرده در مرداب

128 بر جبین قدسی محراب می‌بیند

129 یاد ایام شکوه و فخر و عصمت را

130 می‌سراید شاد

131 قصهٔ غمگین غربت را

132 هان، کجاست

133 پایتخت این کج آیین قرن دیوانه؟

134 با شبان روشنش چون روز

135 روزهای تنگ و تارش، چون شب اندر قعر افسانه

136 با قلاع سهمگین سخت و سِتوارش

137 با لئیمانه تبسم کردن دروازه‌هایش،‌ سرد و بیگانه

138 هان، کجاست؟

139 پایتخت این دژایین قرن پر آشوب

140 قرن شکلک چهر

141 بر گذشته از مدار ماه

142 لیک بس دور از قرار مهر

143 قرن خون آشام

144 قرن وحشتناک‌تر پیغام

145 کاندران با فضلهٔ موهوم مرغ دور پروازی

146 چار رکن هفت اقلیم خدا را در زمانی بر می‌آشوبند

147 هر چه هستی، هر چه پستی، هر چه بالایی

148 سخت می‌کوبند پاک می‌روبند

149 هان، کجاست؟

150 پایتخت این بی آزرم و بی آیین قرن

151 کاندران بی گونه‌ای مهلت

152 هر شکوفهٔ تازه رو بازیچهٔ باد است

153 همچنان که حرمت پیران میوهٔ خویش بخشیده

154 عرصهٔ انکار و وهم و غدر و بیداد است

155 پایتخت این‌چنین قرنی

156 کو؟

157 بر کدامین بی نشان قله ست

158 در کدامین سو؟

159 دیده بانان را بگو تا خواب نفریبد

160 بر چکاد پاسگاه خویش،‌ دل بیدار و سر هشیار

161 هیچشان جادویی اختر

162 هیچشان افسون شهر نقرهٔ مهتاب نفریبد

163 بر به کشتی‌های خشم بادبان از خون

164 ما، برای فتح سوی پایتخت قرن می آییم

165 تا که هیچستان نه توی فراخ این غبار آلود بی غم را

166 با چکاچاک مهیب تیغهامان، تیز

167 غرش زهره دران کوسهامان، سهم

168 پرش خارا شکاف تیرهامان،‌ تند

169 نیک بگشاییم

170 شیشه‌های عمر دیوان را

171 از طلسم قلعهٔ پنهان، ز چنگ پاسداران فسونگرشان

172 جَلد برباییم

173 بر زمین کوبیم

174 ور زمین گهوارهٔ فرسودهٔ آفاق

175 دست نرم سبزه‌هایش را به پیش آرد

176 تا که سنگ از ما نهان دارد

177 چهره‌اش را ژرف بشخاییم

178 ما

179 فاتحان قلعه‌های فخر تاریخیم

180 شاهدان شهرهای شوکت هر قرن

181 ما

182 یادگار عصمت غمگین اعصاریم

183 ما

184 راویان قصه‌های شاد و شیرینیم

185 قصه‌های آسمان پاک

186 نور جاری، آب

187 سرد تاری،‌ خاک

188 قصه‌های خوش‌ترین پیغام

189 از زلال جویبار روشن ایام

190 قصه‌های بیشهٔ انبوه، پشتش کوه، پایش نهر

191 قصه‌های دست گرم دوست در شب‌های سرد شهر

192 ما

193 کاروان ساغر و چنگیم

194 لولیان چنگمان افسانه گوی زندگی‌مان،‌ زندگی‌مان شعر و افسانه

195 ساقیان مست مستانه

196 هان، کجاست

197 پایتخت قرن؟

198 ما برای فتح می آییم

199 تا که هیچستانش بگشاییم

200 این شکسته چنگ دلتنگ محال اندیش

201 نغمه پرداز حریم خلوت پندار

202 جاودان پوشیده از اسرار

203 چه حکایت‌ها که دارد روز و شب با خویش

204 ای پریشانگوی مسکین! پرده دیگر کن

205 پور دستان جان ز چاه نابرادر در نخواهد برد

206 مُرد، مُرد، او مُرد

207 داستان پور فرخزاد را سر کن

208 آن که گویی ناله‌اش از قعر چاهی ژرف می‌اید

209 نالد و موید

210 موید و گوید

211 آه، دیگر ما

212 فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم

213 بر به کشتی‌های موج بادبان از کف

214 دل به یاد بره‌های فرّهی، در دشت ایام ِ تهی، بسته

215 تیغهامان زنگخورد و کهنه و خسته

216 کوسهامان جاودان خاموش

217 تیرهامان بال بشکسته .

218 ما

219 فاتحان شهرهای رفته بر بادیم

220 با صدایی ناتوان‌تر زآنکه بیرون آید از سینه

221 راویان قصه‌های رفته از یادیم

222 کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه هامان را

223 گویی از شاهی ست بیگانه

224 یا ز میری دودمانش منقرض گشته

225 گاهگه بیدار می‌خواهیم شد زین خواب جادویی

226 همچو خواب همگنان غار،

227 چشم می‌مالیم و می‌گوییم: آنک، طرفه قصر زرنگار

228 صبح شیرینکار

229 لیک بی مرگ است دقیانوس

230 وای، وای، افسوس

231 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

232 سکوت صدای گام‌هایم را باز پس می‌دهد

233 با شب خلوت به خانه می‌روم

234 گله‌ای کوچک از سگ‌ها بر لاشهٔ سیاه خیابان می‌دوند

235 خلوت شب آن‌ها را دنبال می‌کند

236 و سکوت نجوای گامهاشان را می‌شوید

237 من او را به جای همه بر می‌گزینم

238 و او می‌داند که من راست می‌گویم

239 او همه را به جای من بر می‌گزیند

240 و من می‌دانم که همه دروغ می‌گویند

241 چه می‌ترسد از راستی و دوست داشته شدن، سنگدل

242 بر گزیننده ی دروغ‌ها

243 صدای گام‌های سکوت را می‌شنوم

244 خلوت‌ها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند

245 سکوت گریه کرد دیشب

246 سکوت به خانه‌ام آمد

247 سکوت سرزنشم داد

248 و سکوت ساکت ماند سرانجام

249 چشمانم را اشک پر کرده است

250 اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است

251 به الهامان سوخته ست،‌ لب‌ها خاموش

252 نه اشکی، نه لبخندی،‌و نه حتی یادی از لب‌ها و چشم‌ها

253 زیراک اینجا اقیانوسی ست که هر به دستی از سواحلش

254 مصب رودهای بی زمان بودن است

255 وزآن پس آرامش خفتار و خلوت نیستی

256 همه خبرها دروغ بود

257 و همه آیاتی که از پیامبران بی شمار شنیده بودم

258 بسان گام‌های بدرقه کنندگان تابوت

259 از لب گور پیش‌تر آمدن نتوانستند

260 باری ازین گونه بود

261 فرجام همه گناهان و بی‌گناهی

262 نه پیشوازی بود و خوشامدی،‌نه چون و چرا بود

263 و نه حتی بیداری پنداری که بپرسد: کیست؟

264 زیرک اینجا سر دستان سکون است

265 در اقصی پرکنه های سکوت

266 سوت، کور، برهوت

267 حباب‌های رنگین، در خواب‌های سنگین

268 چترهای پر طاووسی خویش برچیدند

269 و سیا سایهٔ دودها،‌در اوج وجودشان،‌گویی نبودند

270 باغ‌های میوه و باغ گل‌های آتش را فراموش کردیم

271 دیگر از هر بیم و امید آسوده‌ایم

272 گویا هرگز نبودیم،نبوده‌ایم

273 هر یک از ما، در مهگون افسانه‌های بودن

274 هنگامی که می‌پنداشتیم هستیم

275 خدایی را، گرچه به انکار

276 انگار

277 با خویشتن بدین سوی و آن سوی می‌کشیدیم

278 اما کنون بهشت و دوزخ در ما مرده ست

279 زیرا خدایان ما

280 چون اشک‌های بدرقه کنندگان

281 بر گورهامان خشکیدند و پیش‌تر نتوانستند آمد

282 ما در سایهٔ آوار تخته سنگ‌های سکوت آرمیده‌ایم

283 گامهامان بی صداست

284 نه بامدادی، نه غروبی

285 وینجا شبی ست که هیچ اختری در آن نمی‌درخشد

286 نه بادبان پلک چشمی، نه بیرق گیسویی

287 اینجا نسیم اگر بود بر چه می‌وزید؟

288 نه سینهٔ زورقی، نه دست پارویی

289 اینجا امواج اگر بود، با که در می‌آویخت؟

290 چه آرام است این پهناور، این دریا

291 دلهاتان روشن باد

292 سپاس شما را، سپاس و دیگر سپاس

293 بر گورهای ما هیچ شمع و مشعلی مفروزید

294 زیرا تری هیچ نگاهی بدین درون نمی‌تراود

295 خانه هاتان آباد

296 بر گورهای ما هیچ سایبان و سراپرده‌ای مفرازید

297 زیرا که آفتاب و ابر شما را با ما کاری نیست

298 و های،‌ زنجیرها! این زنجموره هاتان را بس کنید

299 اما سرودها و دعاهاتان این شب کورها

300 که روز همه روز،‌و شب همه شب در این حوالی به طوافند

301 بسیار ناتوان‌تر از آنند که صخره‌های سکوت را بشکافند

302 و در ظلمتی که ما داریم پرواز کنند

303 به هیچ نذری و نثاری حاجت نیست

304 بادا شما را آن نان و حلواها

305 بادا شما را خوان‌ها، خرماها

306 ما را اگر دهانی و دندانی می‌بود،‌در کار خنده می‌کردیم

307 بر این‌ها و آنهاتان

308 بر شمع‌ها، دعاها،‌خوانهاتان

309 در آستانهٔ گور خدا و شیطان ایستاده بودند

310 و هر یک هر آنچه به ما داده بودند

311 باز پس می‌گرفتند

312 آن رنگ و آهنگ‌ها، آرایه و پیرایه‌ها، شعر و شکایت‌ها

313 و دیگر آنچه ما را بود،‌بر جا ماند

314 پروا و پروانهٔ همسفری با ما نداشت

315 تنها، تنهایی بزرگ ما

316 که نه خدا گرفت آن را، نه شیطان

317 با ما چو خشم ما به درون آمد

318 کنون او

319 این تنهایی بزرگ

320 با ما شگفت گسترشی یافته

321 این است ماجرا

322 ما نوباوگان این عظمتیم

323 و راستی

324 آن اشک‌های شور،زادهٔ این گریه‌های تلخ

325 وین ضجه‌های جگرخراش و دردآلودتان

326 برای ما چه می‌توانند کرد؟

327 در عمق این ستون‌های بلورین دل نمک

328 تندیس من‌های شما پیداست

329 دیگر به تنگ آمده‌ایم الحق

330 و سخت ازین مرثیه خوانی‌ها بیزاریم

331 زیرا اگر تنها گریه کنید، اگر با هم

332 اگر بسیار اگر کم

333 در پیچ و خم کوره راه‌های هر مرثیه‌تان

334 دیوی به نام نامی من کمین گرفته است

335 آه

336 آن نازنین که رفت

337 حقا چه ارجمند و گرامی بود

338 گویی فرشته بود نه آدم

339 در باغ آسمان و زمین، ما گیاه و او

340 گل بود، ماه بود

341 با من چه مهربان و چه دلجو، چه جان نثار

342 او رفت، خفت،‌ حیف

343 او بهترین،‌عزیزترین دوستان من

344 جان من و عزیزتر از جان من

345 بس است

346 بسمان است این مرثیه خوانی و دلسوزی

347 ما، از شما چه پنهان،‌دیگر

348 از هیچ کس سپاسگزار نخواهیم بود

349 نه نیز خشمگین و نه دلگیر

350 دیگر به سر رسیده قصهٔ ما،‌مثل غصه‌مان

351 این اشکهاتان را

352 بر من‌های بی کس مانده‌تان نثار کنید

353 من‌های بی پناه خود را مرثیت بخوانید

354 تندیس‌های بلورین دل نمک

355 اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است

356 و آوار تخته سنگ‌های بزرگ تنهایی

357 مرگ ما را به سراپردهٔ تاریک و یخ زدهٔ خویش برد

358 بهانه‌ها مهم نیست

359 اگر به کالبد بیماری، چون ماری آهسته سوی ما خزید

360 و گر که رعدش غرید و مثل برق فرود آمد

361 اگر که غافل نبودیم و گر که غافلگیرمان کرد

362 پیر بودیم یا جوان،به هنگام بود یا ناگهان

363 هر چه بود ماجرا این بود

364 مرگ، مرگ، مرگ

365 ما را به خوابخانه ی خاموش خویش خواند

366 دیگر بس است مرثیه،‌دیگر بس است گریه و زاری

367 ما خسته‌ایم، آخر

368 ما خوابمان می‌اید دیگر

369 ما را به حال خود بگذارید

370 اینجا سرای سرد سکوت است

371 ما موج‌های خامش آرامشیم

372 با صخره‌های تیره ترین کوری و کری

373 پوشانده‌اند سخت چشم و گوش روزنه‌ها را

374 بسته ست راه و دیگر هرگز هیچ پیک و پیامی اینجا نمی‌رسد

375 شاید همین از ما برای شما پیغامی باشد

376 کاین جا نه میوه‌ای نه گلی، هیچ هیچ هیچ

377 تا پر کنید هر چه توانید و می‌توان

378 زنبیل‌های نوبت خود را

379 از هر گل و گیاه و میوه که می‌خواهید

380 یک لحظه لحظه هاتان را تهی مگذارید

381 و شاخه‌های عمرتان را ستاره باران کنید

382 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر