دلی که قدر از نادر نادرپور اشعار پراکنده 114

نادر نادرپور

آثار نادر نادرپور

نادر نادرپور

دلی که قدر عزیزان آشنا دانست

1 دلی که قدر عزیزان آشنا دانست

2 چگونه صحبت بیگانگان روا دانست

3 میان این همه با چون تویی کنار آمد

4 چرا که جز به تو پرداختن خطا دانست

5 به شام زلف تو پیوست صبح طالع خویش

6 که تار موی ترا رشته ی وفا دانست

7 دل از امید وصال فرشته رویان شست

8 که عشق روی ترا ایت خدا دانست

9 ز جام عشق تو چون باده ی نگاه کشید

10 سبوی میکده را خالی از صفا دانست

11 طمع ز قصه ی جام جهان نما ببرید

12 که چشم مست ترا جام جان نما دانست

13 بنفشه موی منا ! سر ز من متاب و مرو

14 که قدر مشک پرکنده را صبا دانست

15 هر آنکه ملک جهان را به بوسه ای نفروخت

16 حدیث آدم و فردوس را کجا دانست

17 فدای نرگس شهلای نیم مست تو باد

18 هر آنچه عقل تهیدست ، پر بها دانست

19 (اشعار نادر نادرپور)

20 ای آفریدگار

21 با من بگو که زیر رواق بلند تو

22 ایا کسی هنوز

23 یک سینه آفتاب

24 و یا یک ستاره دل

25 در خود سراغ دارد ؟

26 با من بگو که این شب تسخیر ناپذیر

27 ایا چراغ دارد ؟

28 ایا هنوز رأفت در خود گریستن

29 با مرد مانده است ؟

30 با من بگو که چیزی جز درد مانده است ؟

31 با من بگو که گوی بلورین چرخ تو

32 ایا به قدر مردمک چشم های ما

33 با گریه آشناست ؟

34 ایا همیشه از تو مدد خواستن رواست ؟

35 ای آفریدگار

36 من آرزوی یک تن دارم

37 تا مشعلی برآورد از دل

38 یا آفتابی از جگر خویش

39 وان را چراغ این شب بی روشنی کند

40 من آرزوی یک تن دارم

41 تا گریه را رها کند از بند

42 گرید بدین امید که باران اشک او

43 آفاق را چو بیشه پر از رستنی کند

44 من آرزوی یک تن دارم

45 تا چشمش از زلال غم آلود آسمان

46 چیزی به غیر اشک بجوید

47 چیزی شبیه گوهر شادی

48 چیزی شبیه سرمه ی بینایی

49 وین خاک بی تماشا را دیدنی کند

50 ای آفریدگار

51 با من بگو که این کس را آفریده ای ؟

52 پاسخ نمی رسد

53 ای بنده ی صبور

54 با من بگو که حرفی ازین کس شنیده ای ؟

55 پاسخ نمی رسد

56 در آسمان ، صدای الهی نیست

57 در خاکدان ، به غیر سیاهی نیست

58 (اشعار نادر نادرپور)

59 شبانگهان که شفق ، موج آتشینش را

60 به صخره های زمین کوبد از کرانه ی روز

61 به جای آن که دل از آفتاب برگیرم

62 گمان برم که طلوعش میسر است هنوز

63 اگر رها کند ین باور شگفت مرا

64 اگر تهی شوم از ین امید بی فرجام

65 چنان به سوی افق می گریزم از دل شهر

66 که آفتاب بسوزاندم در آتش خویش

67 مرا خیالی از ینگونه در سر است هنوز

68 ازین خیال ، چه سود ؟

69 من آن اسیر سیه روزگار امیدم

70 من آن مریض شفاناپذیرا یمانم

71 وگرنه ، آه چرا در شبی چنین تاریک

72 مرا به رجعت خورشید ،‌ باور است هنوز ؟

73 (اشعار نادر نادرپور)

74 از آسمان آبی چتری نساختم

75 تا در شب زمین

76 از ازدحام باران ، بیرون کشد مرا

77 روحم همیشه چون تن کودک برهنه است

78 سهمی که از تولد بردم ، برهنگی است

79 وین مرده ریگ عشق

80 مجنون صفت به خلوت هامون کشد مرا

81 از بیم نیستی سخن آغاز می کنم

82 کاهم که در برابر آتش نشسته ام

83 خاکم که گردباد به گردون کشد مرا

84 ای رهروی که سر به گریبان کشیده ای

85 ای رهرو غریب

86 فریاد من برنده تر از نیزه در هواست

87 هشدار تا ز پرده ی گوش تو نگذرد

88 بگذار تا بیفتد و در خون کشد مرا

89 باران ، گذشته است

90 خورشید ، پای سوخته اش را

91 در آب های ساکن می شوید

92 پاییز ، برگ ها را چون شعله های سرخ

93 در زیر چکمه هایش خاموش می کند

94 در آن اتاق کوچک ، در انتهای باغ

95 ساق بلند تو

96 در پشت روشنایی آتش ، برهنه است

97 سفر ، کنایه ای از مرگ است

98 همین که بال هواپیما

99 ترا ز خاک به سوی پرنده ها راند

100 دلت به مرغ گرفتار در قفس ماند

101 تو در هواپیما

102 میان عالم پیدا و عالم پنهان

103 نه در کمند زمینی ،‌ نه در کمان زمان

104 ز هست و نیست رهایی ، چگونه می دانی

105 که کیستی و کجایی ؟

106 تو در هواپیما

107 میان نقطه ی آغاز و نقطه ی پایان

108 ز رفت و آمد این گاهواره در تابی

109 دل تو بیدار است

110 ولی تو در خوابی

111 سفر ،‌ چکامه ی شیوایی است

112 تو آن علامت اعجابی

113 که گاه با همه خردی نشان تحسین است

114 تو از ازل به ابد می روی ، سخن این است

115 (اشعار نادر نادرپور)

116 آه ای انیس روزگاران قدیم من

117 ای یاد تو در تیره بختی های ندیم من

118 ایا خبر داری ازین رنج عظیم من

119 پیرنه سر ،‌ دل را جوان دیدن

120 عقل کهن را در مصافش ناتوان دیدن

121 آه ای خداوند ، ای خداوند کریم من

122 بر من ببخشای این چنین را آنچنان دیدن

123 در من ، کسی چون مست ، چون میخواره می گرید

124 بیچاره می گرید دلم ،‌ بیچاره می گرید

125 می پرسی ایا از چه خاموشم ؟

126 ای دوست ! گر دیگر سخن بر لب نمی رانم

127 هرگز نشد گفتن فراموشم

128 در خواب و بیداری

129 در گفتنم ، آری

130 در گفتن و گرییدنم با خویش

131 سرگرم اندیشیدنم با خویش

132 در من کسی پیوسته می اندیشد و همواره می گرید

133 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید

134 اندیشه ام را عشله ای می سوزد از بنیاد

135 در من ، کسی دیوانه آسا می کشد فریاد

136 ای آسمان خردسالی ، ای بلند ای خوب خوب

137 چون شد که در آفاق تو ، جز آتش و آشوب

138 چیزی نماند از آن همه خورشید و ماه ای داد

139 در من ، کسی چون ابرهای تیره ی آواره می گرید

140 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید

141 روح خزان در من فرود آمد

142 با گیسوانی از نژاد ابر و خاکستر

143 با دیدگانی چون غروب مهر ماهان ، تر

144 با قامتی چون گردباد آلوده ی بس گرد

145 با پنجه ای چون واپسین برگ چناران ، زرد

146 این اوست در من ،‌ این که با پیراهن صد پاره می گرید

147 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید

148 با من بگو ، ای نازنین مو سپید من

149 ایا خزان عمر ، کوتاه است ؟

150 ای یاد تو زیباتر از بیم و امید من

151 ایا بهاری تازه در راه است ؟

152 ای مادر ، ای در خواب های غربتم بیدار

153 ایا تواند بود ما را وعده ی دیدار ؟

154 در من ، کسی چون کودک بی خواب در گهواره می گرید

155 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید

156 گهواره ، ای گهواره ، ای گهواره ی ایام

157 ای خامی آغاز تو و ، ای پختگی انجام

158 من کودکم یا پیر ؟ ایا پخته ام یا خام ؟

159 آخر بگو با من

160 ایا به قدر شیر مادر بایدم خون جگر خوردن ؟

161 در من ، کسی چون شمع در هنگامه ی مردن

162 یکباره می افرزود ویکباره می گرید

163 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید

164 شب ها که روی بالکن کوچک

165 سپیدم می غلتم

166 در چشم آسمان چه سیاه است

167 گاهی ، ستارگان پرکنده

168 این پشه های فسفری شب

169 نیش بلند و نازکشان را

170 در ریشه های چشمم می کارند

171 وز زهر نیش این پشگان در من

172 اندیشه های سرخ ورم کرده

173 چون دانه های آبله می خارند

174 حس می کنم که بالکن کوچک

175 بر هیچ پایه تکیه ندارد

176 چون زورقی بر آب ، روان است

177 دستم ز نرده های فلزیش

178 سرمای نیستی را می نوشد

179 آنگه ، شقیقه ام را بر نرده می نهم

180 حس می کنم که زورق من ، زان پس

181 بر موج های خواب ، روان است

182 در خواب ، نرده ، لوله ی سرد طپانچه است

183 این لوله ،‌ چشم دارد چشمی به رنگ سرب

184 در چشم لوله می نگرم حیران

185 می کوشم

186 تا دست دیگرم را

187 دستی که از طپانچه ، گرانبار نیست

188 سوی سپهر تیره برآرم

189 زانجا ، ستاره ای را بردارم

190 وان را بسان مردمکی زنده

191 در چشم خشک لوله گذارم

192 اما نمی توانم

193 ناگاه

194 دستی که از طپانچه گرانبار است

195 گوی ستاره ای را

196 در زیر انحنای سرانگشتش

197 احساس می کند

198 وان گوی ،‌ با اشاره ی انگشت

199 از جای خویش ، لختی می جنبد

200 تیر شهابی از افق مویم

201 در آسمان خالی ، پرواز می کند

202 من در میان ظلمت ،‌ خاموش می شوم

203 اما هنوز ، بالکن کوچک

204 با نرده های سرد فلزینش

205 چون زورقی بر آب ، روان است

206 (اشعار نادر نادرپور)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر