-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کسی به فکر گل ها نیست
2 کسی به فکر ماهی ها نیست
3 کسی نمی خواهد
4 باورکند که باغچه دارد می میرد
5 که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
6 که ذهن باغچه دارد آرام آرام
7 از خاطرات سبز تهی می شود
8 و حس باغچه انگار
9 چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست .
10 حیاط خانهٔ ما تنهاست
11 حیاط خانهٔ ما
12 در انتظار بارش یک ابر ناشناس
13 خمیازه می کشد
14 و حوض خانهٔ ما خالی است
15 ستاره های کوچک بی تجربه
16 از ارتفاع درختان به خاک می افتد
17 و از میان پنجره های پریده رنگ خانهٔ ماهی ها
18 شب ها صدای سرفه می آید
19 حیاط خانهٔ ما تنهاست .
20 پدر میگوید :
21 ( از من گذشته ست
22 از من گذشته ست
23 من بار خود را بردم
24 و کار خود را کردم )
25 و در اتاقش ، از صبح تا غروب ،
26 یا شاهنامه می خواند
27 یا ناسخ التواریخ
28 پدر به مادر می گوید :
29 ( لعنت به هر چی ماهی و هر چه مرغ
30 وقتی که من بمیرم دیگر
31 چه فرق می کند که باغچه باشد
32 یا باغچه نباشد
33 برای من حقوق تقاعد کافیست . )
34 مادر تمام زندگیش
35 سجاده ایست گسترده
36 درآستان وحشت دوزخ
37 مادر همیشه در ته هر چیزی
38 دنبال جای پای معصیتی می گردد
39 و فکر می کند که باغچه را کفر یک گیاه
40 آلوده کرده است .
41 مادر تمام روز دعا می خواند
42 مادر گناهکار طبیعیست
43 و فوت می کند به تمام گلها
44 و فوت می کند به تمام ماهی ها
45 و فوت می کند به خودش
46 مادر در انتظار ظهور است
47 و بخششی که نازل خواهد شد .
48 برادرم به باغچه می گوید قبرستان
49 برادرم به اغتشاش علفها می خندد
50 و از جنازهٔ ماهی ها
51 که زیر پوست بیمار آب
52 به ذره های فاسد تبدیل می شوند
53 شماره بر می دارد
54 برادرم به فلسفه معتاد است
55 برادرم شفای باغچه را
56 در انهدام باغچه می داند .
57 او مست می کند
58 و مشت میزند به در و دیوار
59 و سعی میکند که بگوید
60 بسیار دردمند و خسته و مأیوس است
61 او ناامیدیش را هم
62 مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندک و خودکارش
63 همراه خود به کوچه و بازار می برد
64 و نا امیدیش
65 آن قدر کوچک است که هر شب
66 در ازدحام میکده گم می شود .
67 و خواهرم که دوست گلها بود
68 و حرفهای سادهٔ قلبش را
69 وقتی که مادر او را می زد
70 به جمع مهربان و ساکت آنها می برد
71 و گاه گاه خانوادهٔ ماهی ها را
72 به آفتاب و شیرینی مهمان می کرد …
73 او خانه اش در آن سوی شهر است
74 او در میان خانه مصنوعیش
75 با ماهیان قرمز مصنوعیش
76 و در پناه عشق همسر مصنوعیش
77 و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
78 آوازهای مصنوعی می خواند
79 و بچه های طبیعی می سازد
80 او
81 هر وقت که به دیدن ما می آید
82 و گوشه های دامنش از فقر باغچه آلوده می شود
83 حمام ادکلن می گیرد
84 او
85 هر وقت که به دیدن ما می آید
86 آبستن است .
87 حیاط خانهٔ ما تنهاست
88 حیاط خانهٔ ما تنهاست
89 تمام روز
90 از پشت در صدای تکه تکه شدن می آید
91 و منفجر شدن
92 همسایه های ما همه در خاک باغچه هاشان به جای گل
93 خمپاره و مسلسل می کارند
94 همسایه های ما همه بر روی حوض های کاشیشان
95 سر پوش می گذارند
96 و حوضهای کاشی
97 بی آنکه خود بخواهند
98 انبارهای مخفی باروتند
99 و بچه های کوچهٔ ما کیف های مدرسه شان را
100 از بمبهای کوچک
101 پر کرده اند .
102 حیاط خانهٔ ما گیج است .
103 من از زمانی
104 که قلب خود را گم کرده است می ترسم
105 من از تصور بیهودگی این همه دست
106 و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
107 من مثل دانش آموزی
108 که درس هندسه اش را
109 دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم
110 و فکر می کنم که باغچه را می شود به بیمارستان برد
111 من فکر می کنم …
112 من فکر می کنم …
113 من فکر می کنم …
114 و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
115 و ذهن باغچه دارد آرام آرام
116 از خاطرات سبز تهی می شود .
117 فروغ فرخزاد
118 شانه های تو
119 همچو صخره های سخت و پر غرور
120 موج گیسوان من در این نشیب
121 سینه میکشد چو آبشار نور
122 شانه های تو
123 چون حصار های قلعه ای عظیم
124 رقص رشته های گیسوان من بر آن
125 همچو رقص شاخه های بید در کف نسیم
126 شانه های تو
127 برجهای آهنین
128 جلوهٔ شگرف خون و زندگی
129 رنگ آن به رنگ مجمری مسین
130 در سکوت معبد هوس
131 خفته ام کنار پیکر تو بی قرار
132 جای بوسه های من به روی شانه هات
133 همچو جای نیش آتشین مار
134 شانه های تو
135 در خروش آفتاب داغ پر شکوه
136 زیر دانه های گرم و روشن عرق
137 برق می زند چو قله های کوه
138 شانه های تو
139 قبله گاه دیدگان پر نیاز من
140 شانه های تو
141 مُهر سنگی ِ نماز من