-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دست تو
2 چه قدر تاخیر دارد
3 وقتی که چای گرم می شود
4 و تو
5 چای سرد را تعارف می کنی
6 دو سه ماه دیگر این اطلسی
7 که تو کاشته ای
8 گل می
9 دهد
10 من به ساعت نگاه می کنم
11 تو می میری
12 شمع روشن را به اتاق آوردند
13 اطلسی گل داده است
14 قطار در سپیده دم
15 کنار اطلسی منتظر تو
16 در باد ایستاده است
17 گل اطلسی بر سینه تو بود
18 وقتی تو را
19 برای دفن می بردند
20 هنگام که تو مرده بودی
21 آدم به گل خفته بود
22 هنگام که تو مرده بودی
23 یاران به عشق و عطر
24 مانده بودند
25 همه ی ما را دعوت کردند
26 تا در آن عکس یادگاری باشیم
27 عکاس سراغ تو را گرفت
28 من بودم
29 تو نبودی
30 تو مرده بودی
31 عکاس از همه ی ما بدون تو
32 عکس یادگاری گرفت
33 عکس را چاپ کردند
34 آوردند
35 در همه ی عکس فقط یک شاخه اطلسی
36 و دو دست
37 از جوانی تو
38 در شهرستان
39 دیده می شد
40 ما همه در عکس سیاه بودیم
41 عاشقان به طعنه
42 روز جمعه را صدا میکنند
43 صدای عاشقان را میشنوم
44 در انتهای کوچهی بنبست
45 به عاشقان میرسم
46 مهمانان در هنگام خداحافظی
47 می گویند : عاشقان در یک غروب آدینه
48 به خواب رفتند
49 هنوز کسی آن ها را
50 بیدار نکرده است
51 چهرهام را در آینه دفن میکنم
52 امروز جمعه است
53 حقیقت دارد
54 تو را دوست دارم
55 در این باران
56 می خواستم تو
57 در انتهای خیابان نشسته
58 باشی
59 من عبور کنم
60 سلام کنم
61 لبخند تو
62 را در باران
63 می خواستم
64 می خواهم
65 تمام لغاتی را که می دانم برای تو
66 به دریا بریزم
67 دوباره متولد شوم
68 دنیا را ببینم
69 رنگ کاج را ندانم
70 نامم را فراموش کنم
71 دوباره در آینه نگاه کنم
72 ندانم پیراهن دارم
73 کلمات دیروز را
74 امروز نگویم
75 خانه را برای تو آماتده کنم
76 برای تو یک چمدان بخرم
77 تو معنی سفر را از من بپرسی
78 لغات تازه را از دریا صید کنم
79 لغات را شستشو دهم
80 آنقدر بمیرم
81 تا زنده شوم
82 از هر لیوانی که آب نوشیدم
83 طعم لبان تو و پاییزی
84 که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
85 فراموشی پس از فراموشی
86 اما
87 چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
88 گم شدی در خانه مانده بود
89 ما سرانجام توانستیم
90 پاییز را از تقویم جدا کنیم
91 اما
92 طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها
93 حک شده بود
94 لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم
95 کنار گندم ها دفن کردم
96 زود به خانه آمدم
97 تو در آستانه در ایستاده بودی
98 تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی
99 گیسوان تو سفید
100 اما لبان تو هنوز جوان بود.
101 هر دارو که علاج بود
102 در خانه داشتم
103 اما تنم در باد
104 به تماشای غزلهای آخر می رفت
105 امروز را بی تو خفتم
106 فردا که خاک را به باد بسپارند
107 تو را
108 یافته ام
109 مگر تو نسیم ابر بودی
110 که تو را در باران گم کردم ؟
111 تمام دست تو روز است
112 و چهرهات گرما
113 نه سکوت دعوت میکند
114 و نه دیر است
115 دیگر باید حضور داشت
116 در روز
117 در خبر
118 در رگ
119 و در مرگ…
120 از عشق
121 اگر به زبان آمدیم فصلی را باید
122 برای خود صدا کنیم
123 تصنیفها را بخوانیم
124 که دیگر زخمهامان بوی بهار گرفت.
125 بمان:
126 که برگ خانهام را به خواب دادهای
127 فندق بهارم را به باد
128 و رنگ چشمانم را به آب.
129 تفنگی که اکنون تفنگ نیست،
130 و گلولهیی که در قصهها
131 عتیقه شده است
132 روبروی کبوتران
133 تشنگی پرندگان را دارد.
134 “احمدرضا احمدی”
135 از حدس و گمانهای تو ویران نمیشوم
136 مرا نام تو کفایت میکند
137 تا در سرما و بوران
138 زمان و هفته را نفی کنم
139 مرا
140 که میدانی
141 نه قایق است، نه پارو
142 بر تو خجسته باشد
143 گیلاسهایی را
144 که بر گیسوان آویختهای
145 تو صبر داری
146 تا خواب من پایان پذیرد
147 تا به دیدار من آیی
148 این تازه نیست
149 قدیمی است
150 دو نفر
151 همه نیستند
152 همیشه نیستند
153 خویش اند
154 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک
155 حدس دور دارند
156 برادر نیستند
157 که من بودم
158 تو نبودی
159 یا نمی دانم
160 شاید جوان بودم
161 شما جوان بودید
162 تو پیر بودی
163 کبوتران را دانه ندادم
164 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم
165 که وقتی تو نبودی
166 بتوانیم از حفظ بخوانیم
167 این برای آن روزها کافی بود
168 دوستت دارم …
169 باید در چشمان نگریست،
170 یا در گوشها گفت؟
171 جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود
172 و مروارید چشمانت
173 دلیل بود؟
174 در عصر یک پاییز
175 در اتوبوس بودیم
176 دورمان دیوار شیشهای سبز …
177 سبزی شیشهها، زرد پاییز را
178 سبز خرم کرده بود.
179 از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
180 بیرون خزان در کار بود.
181 نمیدانستم در بهار درون باید گفت؟
182 یا در خزان برون؟
183 من و بهار پیاده شدیم
184 بهار در خیابان محو شد
185 پاییز در کنارم راه میآمد.
186 “احمدرضا احمدی”
187 از مجموعه: “روزنامهی شیشهای”
188 کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)
189 / نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92
190 چه سرگردان است این عشق
191 که باید نشانی اش را
192 از کوچه های بن بست گرفت
193 چه حدیثی است عشق
194 که نمی پوسد و افسرده نیست
195 حتی آن هنگام
196 که
197 از آسمان به خانه آوار
198 شود
199 ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ
200 ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ
201 ﺑﺮ ﺑﺎﺩ
202 ﺑﺮ ﺩﺭ
203 ﺑﺮ ﺧﻮﺩ
204 ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ
205 ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ
206 ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ
207 ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ
208 ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ
209 ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ
210 ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ
211 ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …
212 “ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ”
213 شهری فریاد میزند:
214 آری
215 کبوتری تنها
216 به کنار برج کهنه میرسد
217 میگوید:
218 نه.
219 بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد
220 گل ساعت
221 مرگ روزها و اطلسی ها را
222 میگوید
223 این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟
224 که آواز
225 در پشت دروازههای گمان
226 خواهد مرد
227 تو با خواب به شهر درآ
228 تا آواز در چشمانت مخفی باشد.
229 ما که از دیروز گرم اتاقهای استوایی آمدهایم
230 قرارمان
231 در آوازهای صبح است.
232 فرصتی بخواهید
233 تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه
234 شانه بزنید
235 فرصتی بخواهید
236 که مخفی ترین نام خود را
237 که خون شما را صورتی می کند
238 از
239 رود بزرگ بپرسید
240 به نام آن اسب
241 به نام آن بیابان
242 شما فرصت دارید
243 تا چیدن گندم ها
244 تا زرد شدن کامل گندم ها
245 عاشق شوید
246 فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر
247 نگویید
248 گندم ها زرد شدند
249 گندم ها چیده شدند
250 نان گرم آماده است
251 ولی
252 شما کنار
253 بوته های زرد ذرت باشید
254 آب را در کوزه بریزید
255 کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ
256 بگذارید
257 ما
258 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
259 دوست داریم