-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در میکدهام، چون من بسی اینجا هست
2 می حاضر و من نبردهام سویش دست
3 باید امشب ببوسم این ساقی را
4 کنون گویم که نیستم بیخود و مست
5 در میکدهام دگر کسی اینجا نیست
6 واندر جامم دگر نمی صهبا نیست
7 مجروحم و مستم و عسس میبردم
8 مردی، مددی، اهل دلی، آیا نیست؟
9 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
10 چون میهمانان به سفرهٔ پر ناز و نعمتی
11 خواندی مرا به بستر وصل خودی پری
12 هر جا دلم بخواهد من دست میبرم
13 دیگر مگو: ببین به کجا دست میبری
14 با میهمان مگوی: بنوش این، منوش آن
15 ای میزبان که پر گل ناز است بسترت
16 بگذار مست مست بیفتم کنار تو
17 بگذار هر چه هست بنوشم ز ساغرت
18 هر جا دلم بخواهد، آری، چنین خوش است
19 باید درید هر چه شود بین ما حجاب
20 باید شکست هر چه شود سد راه وصل
21 دیوانه بود باید و مست و خوش و خراب
22 گه میچرم چو آهوی مستی، به دست و لب
23 در دشت گیسوی تو که صاف است و بی شکن
24 گه میپرم چو بلبل سرگشته با نگاه
25 بر گرد آن دو نو گل پنهان به پیرهن
26 هر جا دلم بخواهد، آری به شرم و شوق
27 دستم خزد به جانب پستان نرم تو
28 واندر دلم شکفته شود صد گل از غرور
29 چون به بنم آن دو گونهٔ گلگون ز شرم تو
30 تو خنده زن چو کبک، گریزنده چون غزال
31 من در پیت چو در پی آهو پلنگ مست
32 وانگه ترا بگیرم و دستان من روند
33 هر جا دلم بخواهد آری چنین خوش است
34 چشمان شاد گرسنه مستم دود حریص
35 بر پیکر برهنهٔ پر نور و صاف تو
36 بر مرمر ملایم جاندار و گرم تو
37 بر روی و ران و گردن و پستان و ناف تو
38 کم کم به شوق دست نوازش کشم بر آن
39 گلدیس پاک و پردگی نازپرورت
40 هر جا دلم بخواهد من دست میبرم
41 ای میزبان که پر گل ناز است بسترت
42 تو شوخ پندگوی، به خشم و به ناز خوش
43 من مست پند نشنو، بی رحم، بی قرار
44 و آنگه دگر تو دانی و من، وین شب شگفت
45 وین کنج دنج و بستر خاموش و رازدار
46 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
47 ۱
48 با نگهی گمشده در کهنه خاطرات
49 پهلوی دیوار ترک خوردهای سپید
50 بر لب یک پله چوبین نشستهام
51 با سری آشفته، دلی خالی از امید
52 میگذرد بر تن دیوار، بی شتاب
53 در خط زنجیر، یکی کاروان مور
54 نامتوجه به بسی یادگارها
55 میشود آهسته ز مد نظاره دور
56 گویی بر پیرهن مورثی به عمد
57 دوخته کس حاشیه واری نخش سیاه
58 یا وسط صفحهای از کاغذ سپید
59 با خط مشکین قلمی رفته است راه
60 اندکی از قافلهٔ مور دورتر
61 تار تنیده یکی عنکبوت پیر
62 میپلکد دور و بر تارهای خویش
63 چشم فرو دوخته بر پشهای حقیر
64 خوشتر ازین پرده فضا هیچ نیست، هیچ
65 بهتر ازین پشه غذا عنکبوت گفت
66 نیست به از وزوز این پشه نغمهای
67 عیش همین است و همین: کار و خورد و خفت
68 از چمن دلکش و صحرای دلگشا
69 گفت خوش الحان مگسی قصهای به من
70 خوشتر ازین پرده فضا هیچ نیست، هیچ
71 جمله فریب است و دروغ است آن سخن
72 ۲
73 پنجرهها بسته و درها گرفته کیپ
74 قافلهٔ نور نمیخواندم به خویش
75 بر لب این پله چوبین نشستهام
76 قافلهٔ مور همی آیدم به پیش
77 پند دهندم که بیا عنکبوت شو
78 زندگی آموخته جولاهگان پیر
79 کهات زند آن شاهد قدسی بسی صلا
80 کهات رسد از نای سروشی بسی صفیر
81 من نتوانم چو شما عنکبوت شد
82 کولی شوریده سرم من، پرندهام
83 زین گنه، ای روبهکان دغل! مرا
84 مرگ دهد توبه، که گرگ درندهام
85 باز فتادم به خراسان مرگبار
86 غمزده، خاموش، فروخفته، خصم کامل
87 دزدی و بیداد و ریا اندر آن حلال
88 حریت و موسقی و می در آن حرام
89 ۳
90 پهلوی دیوار ترک خوردهای که نوز
91 میگذرد بر تن او کاروان مور
92 بر لب یک پلهٔ چوبین نشستهام
93 با نگهی گمشده در خاطرات دور
94 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
95 ۱
96 حیف از تو ای مهتاب شهریور، که ناچار
97 باید بر این ویرانه محزون بتابی
98 وز هر کجا گیری سراغ زندگی را
99 افسوس، ای مهتاب شهریور، نیابی
100 یک شهر گورستان صفت، پژمرده، خاموش
101 “بر جای رطل و جام می” سجادهٔ زرق
102 “گوران نهادستند پی” در مهد شیران
103 “بر جای چنگ و نای و نی” هو یا اباالفضل
104 با نالهٔ جانسوز مسکینان، فقیران
105 بدبختها، بیچارهها، بی خانمانها
106 ۲
107 لبخند محزون “زنی” ده ساله بود این
108 کز گوشهٔ چادر سیاه دیدم ای ماه
109 آری “زنی ده ساله” بشنو تا بگویم
110 این قصه کوتاهست و درد آلود و جانکاه
111 وین جا جز این لبخند لبخندی نبینی
112 شش ساله بود این زن که با مادرش آمد
113 از یک ده گیلان به سودای زیارت
114 آن مادرک ناگاه مرد و دخترک ماند
115 و اینک شده سرمایهٔ کسب و تجارت
116 نفرین بر این بیداد، ای مهتاب، نفرین
117 بینی گدایی، هر به گامی، رقت انگیز
118 یاد هر به دستی، عاجزی از عمر بیزار
119 یا زین دو نفرت بارتر شیخ ریایی
120 هر یک به روی بارهای شهر سربار
121 چون لکههای ننگ و ناهمرنگ وصله
122 ۳
123 اینجا چرا میتابی؟ ای مهتاب، برگرد
124 این کهنه گورستان غمگین دیدنی نیست
125 جنبیدن خلقی که خشنودند و خرسند
126 در دام یک زنجیر زرین، دیدنی نیست
127 میخندی اما گریه دارد حال این شهر
128 ششصد هزار انسان که برخیزند و خسبند
129 با بانگ محزون و کهنسال نقاره
130 دایم وضو را نو کنند و جامه کهنه
131 از ابروی خورشید، تا چشم ستاره
132 وز حاصل رنج و تلاش خویش محروم
133 از زندگی اینجا فروغی نیست، الک
134 در خشم آن زنجیریان خرد و خسته
135 خشمی که چون فریادهاشان گشته کم رنگ
136 با مشت دشمن در گلوهاشان شکسته
137 واندر سرود بامدادیشان فشرده ست
138 زینجا سرود زندگی بیرون تراود
139 همراه گردد با بسی نجوای لبها
140 با لرزش دلهای ناراضی هماهنگ
141 آهسته لغزد بر سکوت نیمشبها
142 وین است تنها پرتو امید فردا
143 ۴
144 ای پرتو محبوس! تاریکی غلیظ است
145 مه نیست آن مشعل کهمان روشن کند راه
146 من تشنهٔ صبحم که دنیایی شود غرق
147 در روشنیهای زلال مشربش، آه
148 زین مرگ سرخ و تلخ جانم بر لب آمد
149 نخستین
150 روزنهای از امید، گرم و گرامی
151 روشنی افکنده باز بر دل سردم
152 دایم از آن لذتی که خواهم آمد
153 مستم و با سرنوشت بد به نبردم
154 تا بردم گاهگاه وسوسه با خویش
155 کای دله دل! چشم ازین گناه فرو پوش
156 یاد گناهان دلپذیر گذشته
157 بانگ بر آرد که: ای شیطان! خاموش
158 وسوسهٔ تو به در دلم نکند راه
159 توبه کند، آنکه او گنه نتواند
160 گرگم و گرگ گرسنهام من و گویم
161 مرگ مگر زهر توبهام بچشاند
162 دومین
163 باز شب آمد، حرمسرای گناهان
164 باز در آن برگ لاله راه نکردیم
165 وای دلا! این چه بی فروغ شبی بود
166 حیف، گذشت امشب و گناه نکردیم
167 ای لب گرم من! ای ز تف عطش خشک
168 باش که سیرت کنم ز بوسهٔ شاداب
169 از لب و دندان و چهرهای که بر آنها
170 رشک برد لاله و ستاره و مهتاب
171 اخترکان! شب به خیر، خسته شدم باز
172 بسترم از انتظار خستهتر از من
173 خستهام، اما خوشم که روح گناهان
174 شاد شود، شاد، تا شب دگر از من
175 آخرین
176 مست شعف میروم به بسترم امشب
177 بر دو لبم خنده، تا که خنده کند روز
178 باز ببینم سعادت تو چه قدر است
179 بستر خوشبختم! ای … بستر پیروز
180 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
181 ۱
182 هوا سرد است و برف آهسته بارد
183 ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
184 زمین را بارش مثقال، مثقال
185 فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ
186 سرود کلبهٔ بی روزن شب
187 سرود برف و باران است امشب
188 ولی از زوزههای باد پیداست
189 که شب مهمان توفان است امشب
190 دوان بر پردههای برفها، باد
191 روان بر بالهای باد، باران
192 درون کلبهٔ بی روزن شب
193 شب توفانی سرد زمستان
194 آواز سگها
195 «زمین سرد است و برف آلوده و تر
196 هوا تاریک و توفان خشمناک است
197 کشد – مانند گرگان – باد، زوزه
198 ولی ما نیکبختان را چه باک است؟»
199 «کنار مطبخ ارباب، آنجا
200 بر آن خاک ارههای نرم خفتن
201 چه لذت بخش و مطبوع است، و آنگاه
202 عزیزم گفتن و جانم شنفتن »
203 «وز آن ته ماندههای سفره خوردن»
204 «و گر آن هم نباشد استخوانی »
205 «چه عمر راحتی دنیای خوبی
206 چه ارباب عزیز و مهربانی »
207 «ولی شلاق! این دیگر بلایی ست »
208 «بلی، اما تحمل کرد باید
209 درست است اینکه الحق دردناک است
210 ولی ارباب آخر رحمش آید
211 گذارد چون فروکش کرد خشمش
212 که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
213 شمارد زخمهامان را و ما این
214 محبت را غنیمت می شماریم »
215 ۲
216 خروشد باد و بارد همچنان برف
217 ز سقف کلبهٔ بی روزن شب
218 شب توفانی سرد زمستان
219 زمستان سیاه مرگ مرکب
220 آواز گرگها
221 «زمین سرد است و برف آلوده و تر
222 هوا تاریک و توفان خشمگین است
223 کشد – مانند سگها – باد، زوزه
224 زمین و آسمان با ما به کین است »
225 «شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
226 شب و صحرای وحشتناک و سرما
227 بلای نیستی، سرمای پر سوز
228 حکومت میکند بر دشت و بر ما »
229 «نه ما را گوشهٔ گرم کنامی
230 شکاف کوهساری سر پناهی »
231 «نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان
232 در آن آسود بی تشویش گاهی
233 دو دشمن در کمین ماست، دایم
234 دو دشمن میدهد ما را شکنجه
235 برون: سرما درون: این آتش جوع
236 که بر ارکان ما افکنده پنجه »
237 «و … اینک … سومین دشمن … که ناگاه
238 برون جست از کمین و حملهور گشت
239 سلاح آتشین … بی رحم … بی رحم
240 نه پای رفتن و نی جای برگشت »
241 «بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
242 که این خون، خون ما بی خانمانهاست
243 که این خون، خون گرگان گرسنه ست
244 که این خون، خون فرزندان صحراست »
245 «درین سرما، گرسنه، زخم خورده،
246 دویم آسیمه سر بر برف چون باد
247 ولیکن عزت آزادگی را
248 نگهبانیم، آزادیم، آزاد »
249 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
250 با شما هستم من، ای … شما
251 چشمههایی که ازین راهگذر میگذرید
252 با نگاهی همه آسودگی و ناز و غرور
253 مست و مستانه هماهنگ سکوت
254 به زمین و به زمان مینگرید
255 او درین دشت بزرگ
256 چشمهٔ کوچک بی نامی بود
257 کز نهانخانه ی تاریک زمین
258 در سحرگاه شبی سرد و سیاه
259 به جهان چشم گشود
260 با کسی راز نگفت
261 در مسیرش نه گیاهی، نه گلی، هیچ نرست
262 رهروی هم به کنارش ننشست
263 کفتری نیز در او بال نشست
264 من ندیم شب و روزش بودم
265 صبح یک روز که برخاستم از خواب، ندیدم او را
266 به کجا رفته، نمیدانم، دیری ست که نیست
267 از شما پرسم من، ای … شما
268 رهروان هیچ نیاسودند
269 خوشدل و خرم و مستانه
270 لذت خویش پرستانه
271 گرم سیر و سفر و زمزمهشان بودند
272 با شما هستم من، ای … شما
273 سبزههای تر، چون طوطی شاد
274 بوتههای گل، چون طاووس مست
275 که بر این دامنهتان دستی کشت
276 نقشتان شیرین بست
277 چو بهشتی به زمین، یا چو زمینی به بهشت
278 او بر آن تپهٔ دور
279 پای آن کوه کمر بسته ز ابر
280 دم آن غار غریب
281 بوتهٔ وحشی تنهایی بود
282 کز شبستان غم آلود زمین
283 در غروبی خونین
284 به جهان چشم گشود
285 نه به او رهگذری کرد سلام
286 نه نسیمی به سویش برد پیام
287 نه بر او ابری یک قطره فشاند
288 نه بر او مرغی یک نغمه سرود
289 من ندیم شب و روزش بودم
290 صبح یک روز نبود او، به کجا رفته، ندانم به کجا
291 از شما پرسم من، ای شما
292 طاووسان فارغ و خاموش نگه کردند
293 نگی بی غم و بیگانه
294 طوطیان سر خوش و مستانه
295 سر به نزدیک هم آوردند
296 با شما هستم من، ای شما
297 اخترانی که درین خلوت صحرای بزرگ
298 شب کهاید، چو هزاران گله گرگ
299 چشم بر لاشهٔ رنجور زمین دوختهاید
300 واندر آهنگ بی آزرم نگهتان تک و توک
301 سکههایی همه قلب و سیه اما به زر اندوده ز احساس و شرف
302 حیله بازانه نگه داشته، اندوختهاید
303 او در آن ساحل مغموم افق
304 اختر کوچک مهجوری بود
305 کز پس پستوی تاریک سپهر
306 در دل نیمشبی خلوت و اسرار آمیز
307 با دلی ملتهب از شعلهٔ مهر
308 به جهان چشم گشود
309 نه به مردابی یک ماهی پیر
310 هشت بر پولکش از وی تصویر
311 نه بر او چشمی یک بوسه پراند
312 نه نگاهی به سویش راه کشید
313 نه به انگشت کس او را بنمود
314 تا شبی رفت و ندانم به کجا
315 از شما پرسم من، ای … شما
316 گرگها خیره نگه کردند
317 هم صدا زوزه بر آوردند
318 ما ندیدیم، ندیدیمش
319 نام، هرگز نشنیدیمش
320 نیم شب بود و هوا ساکت و سرد
321 تازه ماه از پس کهسار برون آمده بود
322 تازه زندان من از پرتو پر الهامش
323 کز پس پنجرهای میله نشان میتابید
324 سایه روشن شده بود
325 و آن پرستو که چنان گمشده ای داشت، هنوز
326 همچنان در طلبش غمزده بود
327 ماه او را دم آن پنجره آورد و به وی
328 با سر انگشت مرا داد نشان
329 کاین همان است، همان گمشده ی بی سامان
330 که درین دخمهٔ غمگین سیاه
331 کاهدش جان و تن و همت و هوش
332 میشود سرد و خموش
333 خانهام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز
334 هر طرف میسوزد این آتش
335 پردهها و فرشها را، تارشان با پود
336 من به هر سو میدوم گریان
337 در لهیب آتش پر دود
338 وز میان خندههایم تلخ
339 و خروش گریهام ناشاد
340 از درون خستهٔ سوزان
341 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
342 خانهام آتش گرفته ست، آتشی بی رحم
343 همچنان میسوزد این آتش
344 نقشهایی را که من بستم به خون دل
345 بر سر و چشم در و دیوار
346 در شب رسوای بی ساحل
347 وای بر من، سوزد و سوزد
348 غنچههایی را که پروردم به دشواری
349 در دهان گود گلدانها
350 روزهای سخت بیماری
351 از فراز بامهاشان، شاد
352 دشمنانم موذیانه خندههای فتحشان بر لب
353 بر من آتش به جان ناظر
354 در پناه این مشبک شب
355 من به هر سو میدوم
356 گریان ازین بیداد
357 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
358 وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
359 آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
360 و آنچه دارد منظر و ایوان
361 من به دستان پر از تاول
362 این طرف را میکنم خاموش
363 وز لهیب آن روم از هوش
364 ز آن دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
365 تا سحرگاهان، که میداند که بود من شود نابود
366 خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
367 صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
368 وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب
369 مهربان همسایگانم از پی امداد؟
370 سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
371 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
372 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
373 لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
374 رخساره پر غبار غم از سالهای دور
375 در گوشهای ز خلوت این دشت هولناک
376 جوی غریب ماندهٔ بی آب و تشنه کام
377 افتاده سوت و کور
378 بس سالها گذشته کز آن کوه سربلند
379 پیک و پیام روشن و پاکی نیامده ست
380 وین جوی خشک، رهگذر چشمهای که نیست
381 در انتظار سایهٔ ابری و قطرهای
382 چشمش به راه مانده، امدیش تبه شده ست
383 بس سالها گذشته که آن چشمهٔ بزرگ
384 دیگر به سوی معبر دیرین روانه نیست
385 خشکیده است؟ یا ره دیگر گرفته پیش؟
386 او ساز شوق بود و سرود و ترانه داشت
387 و کنون که نیست، ساز و سرود و ترانه نیست
388 در گوشهای ز خلوت دشت اوفتاده خوار
389 بر بستر زوال و فنا، در جوار مرگ
390 با آن یگانه همدم دیرین دیر سال
391 آن همنشین تشنه، چنار کهن، که نیست
392 بر او نه آشیانهٔ مرغ و نه بار و برگ
393 آنجا، در انتظار غروبی تشنه است
394 کز راه مانده مرغی بر او گذر کند
395 چون بیند آشیانه بسی دور و وقت دیر
396 بر شاخهٔ برهنهٔ خشکش، غریب وار
397 سر زیر بال برده، شبی را سحر کند
398 این است آن یگانه ندیمی که جوی خشک
399 همسایه است با وی و همراز و همنشین
400 وز سالهای سال
401 در گوشهای ز خلوت این دشت یکنواخت
402 گسترده است پیکر رنجور بر زمین
403 ای جوی خشک! رهگذر چشمهٔ قدیم
404 وقتی مه، این پرندهٔ خوشرنگ آسمان
405 گسترده است بر تو و بر بستر تو بال
406 آیا تو هیچ لب به شکایت گشودهای
407 از گردش زمانه و نیرنگ آسمان؟
408 من خوب یادم آید ز آن روز و روزگار
409 کاندر تو بود، هر چه صفا یا سرور بود
410 و آن پاک چشمهٔ تو ازین دشت دیولاخ
411 بس دور و دور بود، و ندانست هیچ کس
412 کز کوهسار جودی، یا کوه طور بود
413 آنجا که هیچ دیده ندید و قدم نرفت
414 آنجا که قطره قطره چکد از زبان برگ
415 آنجا که ذره ذره تراود ز سقف غار
416 روشن چو چشم دختر من، پاک چون بهشت
417 دوشیزه چون سرشک سحر، سرد چون تگرگ
418 من خوب یادم آید ز آن پیچ و تابهات
419 و آنجا که آهوان ز لبت آب خوردهاند
420 آنجا که سایه داشتی از بیدهای سبز
421 آنجا که بود بر تو پل و بود آسیا
422 و آنجا که دختران ده آب از تو بردهاند
423 و کنون، چو آشیانه متروک، ماندهای
424 در این سیاه دشت، پریشان وسوت و کور
425 آه ای غریب تشنه! چه شد تا چنین شدی
426 لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
427 رخساره پر غبار غم از سالهای دور؟
428 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
429 نه چراغ چشم گرگی پیر
430 نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
431 مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
432 زیر بارانی که ساعتهاست میبارد
433 در شب دیوانهٔ غمگین
434 که چو دشت او هم دل افسردهای دارد
435 در شب دیوانهٔ غمگین
436 مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست
437 همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
438 نه صدای پای اسب رهزنی تنها
439 نه صفیر باد ولگردی
440 نه چراغ چشم گرگی پیر
441 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
442 عمر من دیگر چون مردابی ست
443 راکد و ساکت و آرام و خموش
444 نه از او شعله کشد موج و شتاب
445 نه در او نعره زند خشم و خروش
446 گاهگه شاید یک ماهی پیر
447 مانده و خسته در او بگریزد
448 وز خرامیدن پیرانه ی خویش
449 موجکی خرد و خفیف انگیزد
450 یا یکی شاخهٔ کم جرأت سیل
451 راه گم کرده، پناه آوردش
452 و ارمغان سفری دور و دراز
453 مشعلی سرخ و سیاه آوردش
454 بشکند با نفسی گرم و غریب
455 انزوای سیه و سردش را
456 لحظهای چند سراسیمه کند
457 دل آسودهٔ بی دردش را
458 یا شبی کشتی سرگردانی
459 لنگر اندازد در ساحل او
460 ناخدا صبح چو هشیار شود
461 بار و بن برکند از منزل او
462 یا یکی مرغ گریزنده که تیر
463 خورده در جنگل و بگریخته چست
464 دیگر اینجا که رسد، زار و ضعیف
465 دست و پایش شود از رفتن سست
466 همچنان محتضر و خون آلود
467 افتد، آسوده ز صیاد بر او
468 بشکند آینهٔ صافش را
469 ماهیان حمله برند از همه سو
470 گاهگاه شاید مرغابیها
471 خسته از روز بر او خیمه زنند
472 شبی آنجا گذرانند و سحر
473 سر و تن شسته و پرواز کنند
474 ورنه مرداب چه دیدیه ست به عمر
475 غیر شام سیه و صبح سپید؟
476 روز دیگر ز پس روز دگر
477 همچنان بی ثمر و پوچ و پلید؟
478 ای بسا شب که به مردب گذشت
479 زیر سقف سیه و کوته ابر
480 تا سحر ساکت و آرام گریست
481 باز هم خسته نشد ابر ستبر
482 و ای بسا شب که بر او میگذرد
483 غرقه در لذت بی روح بهار
484 او به مه مینگرد، ماه به او
485 شب دراز است و قلندر بیکار
486 مه کند در پس نیزار غروب
487 صبح روید ز دل بحر خموش
488 همه این است و جز این چیزی نیست
489 عمر بی حادثهٔ بی جر و جوش
490 دفتر خاطرهای پاک سپید
491 نه در او رسته گیاهی، نه گلی
492 نه بر او مانده نشانی نه، خطی
493 اضطرابی تپشی، خون دلی
494 ای خوشا آمدن از سنگ برون
495 سر خود را به سر سنگ زدن
496 گر بود دشت گذشتن هموار
497 ور بوده درخت سرازیر شدن
498 ای خوشا زیر و زبرها دیدن
499 راه پر بیم و بلا پیمودن
500 روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
501 جلوه گاه ابدیت بودن
502 عمر “من” اما چون مردابی ست
503 راکد و ساکت و آرام و خموش
504 نه در او نعره زند مجو و شتاب
505 نه از او شعله کشد خشم و خروش
506 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
507 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
508 سرها در گریبان است
509 کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
510 نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
511 که ره تاریک و لغزان است
512 وگر دست ِ محبت سوی کس یازی،
513 به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
514 که سرما سخت سوزان است
515 نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
516 چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
517 نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
518 ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
519 مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!
520 هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی…
521 دمت گرم و سرت خوش باد!
522 سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
523 منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
524 منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
525 منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور
526 نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
527 بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
528 حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
529 تگرگی نیست، مرگی نیست
530 صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
531 من امشب آمدستم وام بگزارم
532 حسابت را کنار جام بگذارم
533 چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
534 فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست
535 حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است
536 و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
537 به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود، پنهان است
538 حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
539 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
540 هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
541 نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
542 درختان اسکلتهای بلور آجین
543 زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،
544 غبار آلوده مهر و ماه،
545 زمستان است
546 تهران، دی ماه ۱۳۳۴