-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در بسته ام شب است
2 تاریک هم چو گور
3 با آن که دور ازو نه چنانم
4 او از من است دور.
5 خاموش می گذارم من با شبی چنین
6 هر لحظه ای چراغ
7 می کاهم اش ز روغن
8 تا در رهم نگیرد جز او کسی سراغ.
9 روشن به دست آیدم آن لحظه کاندران
10 چون بوی در دماغ گل او جای برده است.
11 تن می فشارم از در و دیوار
12 و تنگنای خانه من از من فشرده است.
13 نجوای محرمانه می آغازد
14 تاریک خانه من با من.
15 دارد به گوش حرف مرا، او
16 دارم به گوش حرف ورا، من.
17 زین حرف کاو چه وقت می آید
18 و هر جدار خاموش.
19 در سایه گسسته جداری
20 دارد به ما نگران گوش.
21 و شب، عبوس و سرد،
22 بر ما به کار می نگرد.
23 یک دلفریب، با قدم اش لنگ،
24 پنهان به راه می گذرد.
25 و سنگ ها به کاسم بسته تن کبود
26 سر بر سریر خار نشانده،
27 چشمی شده اند، می نگرندش
28 لیک ایستاده در ره مانده.
29 آنگاه مانده با شب، آری
30 و من به هر نشانی باریک،
31 چون آتشی به خرمن خاکستر سیاه.
32 خو بسته ام به خانه تاریک.
33 خاموش می گذارم
34 هر لحظه ای چراغ.
35 می کاهم اش ز روغن
36 تا در رهم نگیرد جز او کسی سراغ.
37 (اشعار نیما یوشیج)
38 پیت پیت … چراغ را
39 در آخرین دم سوزش
40 هر دم سماجتی ست.
41 با او به گردش شب دیرین
42 پنهان شکایتی ست.
43 او داستان یاس و امیدی ست
44 چون لنگری ز ساعت با او به تن تکان.
45 تشییع می کند دم سوزان رفته را
46 وز سردی ای که بیم می افزاید.
47 آن چیزهاش کاندر دل هست
48 هر لحظه بر زبان اش می آید.
49 پیت پیت … در آی با من نزدیک.
50 تا قصه گویم ات ز شبی سرد.
51 کامد چگونه با کف اش آتش
52 از ناحیه همین ره تاریک.
53 او آمد از در
54 گرچه نگاه او نه هراسان.
55 خاموش وار دست اش بگشاد
56 باشد که مشکلی کند آسان.
57 آخر نهاد با من باقی
58 این قصه ام که خون جگر شد.
59 با ابری از شمال درآمد
60 با بادی از جنوب به در شد
61 پیت پیت … نفس نگیردم از چه؟
62 از چه نخزیدم ز جگر دود؟
63 آنم که دل نهاد در آتش
64 می دیدم اش که می رود از من
65 چون جان من که از تن نابود.
66 اول نشست با من دلگرم
67 آخر ز جای خاست چو دودی
68 چون آرزوی روز جوانی
69 این آتشم به پیکر، اندوخت و برفت
70 او این زبان گرمم آموخت و برفت.
71 پیت پیت … ندیده صبح چراغم
72 گور وی آمده ست تن او.
73 آن گاه شب تنیده بر او رنگ
74 شب گشته بر تن اش کفن او.
75 می سوزد آن چراغ ولیکن
76 دارد به دل به حوصله تنگ
77 طرح عنایتی.
78 با اوهنوز هست به لب با شب دراز
79 هر دم حکایتی.
80 (اشعار نیما یوشیج)
81 تا صبح دمان، در این شب گرم
82 افروخنه ام چراغ، زیراک
83 می خواهم بر کشم به جا تر
84 دیواری در سرای کوران.
85 بر ساخته ام، نهاده کوری
86 انگشت که عیب هاست با آن
87 دارد به عتاب کور دیگر
88 پرسش که چراست این، چرا آن.
89 وین گونه به خشت می نهم خشت
90 در خانه کور دیدگانی
91 تا از تف آفتاب فردا
92 بنشانمشان به سایبانان.
93 افروخته ام چراغ از این رو
94 تا صبح دمان، در این شب گرم
95 می خواهم بر کشم به جا تر
96 دیواری در سرای کوران.
97 (اشعار نیما یوشیج)