در باز بود از یدالله رؤیایی اشعار پراکنده 11

یدالله رؤیایی

آثار یدالله رؤیایی

یدالله رؤیایی

در باز بود اما

1 در باز بود اما

2 بسیار دور بود

3 ما با نقیب قافله می رفتیم

4 و خون ما كه بوی سرخ حماسه داشت

5 مار و سراب را

6 تا انتهای حافظه می برد

7 در انتهای حافظه لبخند جرعه با ما مبادله ی رؤیا می كرد

8 در انتهای حافظ لبخند جرعه شط خشك نفهمیدنی می شد

9 در انتهای حافظه از هیچ كس سؤال نمی كردیم

10 در انتهای حافظه لبخند می شدیم

11 ما را نقیب قافله با باد های كاهل می برد

12 و بوی سرخ جرعه در باد

13 رفتار ابرهای كاهل را

14 مست می كرد

15 شن را سكونت شادی های قدیمی بود

16 و ما میان شن هایی مستعمل

17 و چیزهایی از شن می رفتیم

18 پخش سكوت بود و حریق دقیقه های كویری

19 در باز بود اما

20 بسیار دور بود

21 ما از برای حرف های كمی بسیار می رفتیم

22 بر چهره هامان حوادث تقلید می گذشت

23 بر چهره هامان رضایت ما منطقی نداشت

24 گویی زمین برای ما می چرخید

25 سقف پرنده های دراز

26 و جذبه ی غذاهای آفتابی

27 با آسمان صدای ما را قاطی می كرد

28 و با صدای آن جهانی ما

29 مار و سراب

30 می آمیخت

31 و در سراب عصمت گنگی

32 آرمیده بود

33 و با سراب

34 محض متروك

35 چشم نگاه گیر ماران بود

36 چشم نگاه گیر ماران

37 انگور باغ های عدن بود

38 كه راه را محیط اساطیر می كرد

39 و راه ،‌مهربان بود

40 و راه

41 نالان حركت و هیجان بود

42 بر جلگه ها

43 گروه خیال انگیز سنگ ها

44 افتاده بود

45 و از پیچش برهنه ی چنبر ها

46 گرداب فلس های رنگین

47 بازوی نور برمی خاست

48 و زهر ،‌زهر پنهان

49 در زیر پوست های تزیینی

50 با ما می آمد

51 و خاطرات پاشنه ها را

52 تنها در انتهای هر ره

53 كامل می كرد

54 همواره ترس

55 در انتها فرود می آید

56 ای روح رهسپار

57 ای مار

58 همهمه ی غضروف

59 وقتی كه ترس نامش را گفت

60 از ترس مست گشتیم

61 و از هزار پاشنه

62 ناگاه

63 مد عظیم زهر

64 بالا آمد

65 و سینه ی م مفخم یاران

66 هفتاد فرسخ درد را

67 تا انتهای ضلع شكست

68 برد

69 شن با نقیب قافله از راه ماند و

70 ما

71 افسار برگرفتیم

72 و چهارپایمان را

73 به صیقل سپیده دم بستیم

74 و مثل نقطه ی تعلیق

75 ماندیم

76 در انتهای حافظه لبخند جرعه لطمه خورده و رنجور بود

77 و جرعه ،‌در سیاهی احشا یأس

78 با ما از انتقامی عاجز

79 تجارت معنی می كرد

80 و شب ستاره ها را در شاخه ها

81 پرتاب می كرد

82 و باد بادی اش را مغرور بود

83 و باد شور بود

84 در انتهای حافظه در باز بود ، اما

85 بسیار دور بود

86 خون در تمام آینه ها جاری بود

87 و روز

88 روی سایه ی خود

89 واژگون شده بود

90 همواره دسته هایی از دستمزد

91 با كفش هایی از دشنام

92 خواب كناره ها را

93 آشفته می كردند

94 و بر عبور

95 حاشیه ای از خون

96 می دوختند

97 و گوشت های ساطوری

98 بر نیمكت های عذاب

99 پیغام می نوشتند

100 و از درخت خشك رؤیا

101 در خواب راهروهای میله ای

102 و از قصر خون منجمد سرهایی

103 كه خوابشان را

104 شب ها ، میان موهاشان پرت می كردند

105 قفل و قلاده می رست

106 ما روی وحشی در هم كوفته

107 خم شده بودیم

108 و روز روی سیاه ی خود شب ترین شب ها بود

109 برگرد

110 ای كاروان خسته ،‌برگرد

111 ذهن نمك عقیم و نازاست

112 زیبایی ذغال را

113 آتش

114 طی كرده است

115 و ماهیان قرمز شب را ستاره ها

116 ترسانده اند

117 ای ذهن

118 ای زخم منتشر

119 صبر میان تهی را

120 از مزرعه نمك بردار

121 زیرا سراب های قدیمی حالا در آب های تو جاری است

122 برگرد

123 اینجا طبیعت

124 انسان كه می نمود

125 طبیعی نیست

126 اینك كه گاو های معطر

127 در راه منقلاب

128 طرح ئ تپاله می ریزند

129 و جغد های قانونی

130 با عنكبوت ها

131 برنامه می نویسند

132 تا دوستان جنایت را

133 در حلقه ی حمایت گیرند

134 و ایستاده ها

135 نشسته اند

136 و انزوای من

137 بوی كاغذ گرفته است

138 ای دوست بیا تا صدای بلبل هایی را بشنویم

139 كه می گویند در قدیم می خوانده اند !‌

140 تكیه ی ما دیگر لبخند تو را تقلید می كند ،

141 تكیه ما با خواهران دفاع ، با هذیان حصبه و آرد های سپاه ،

142 با نسیم سبك بر ویرانه های سبكبار ،

143 بیا و طاق نماد ها را آب و جارو كن

144 كه كبوتران روحانی مسجد هنوز نور محراب را در بال هایشان دارند

145 و جهان جامد ما را به عبوری دیگر می خوانند ،

146 به عبوری از دیگر ، از حجم ،

147 كه فاصله را در گذر از ما بی فاصله می كرد و در گذار از ذهن ما ،

148 هشتی تاریكی بود ،

149 ای دوست دستهای مرا پر كن ،

150 مرا از شكل عبور ده ، كه هر شكل بهاری است

151 و شورشیان زیر سقف بهار تناسب انگشتان تو را به انتظار نشسته اند ،

152 كه در اینجا هر چیز ساخته از انتظار است ،

153 و حتی این سكوت تحت الفظی كه به حس شنوایی اش می بالد

154 و عطر دوردست را می شنود كه خط تقسیم را از برلن و ویتنام پاك می كنند .

155 آه كه من هنوز بیمار رؤیاییم ،

156 كه من هنوز آسمان را با خیال های خیس حدس می زنم ،

157 چه شبنم دردی در حرف من بخار می شود ای دوست !

158 ای دوست بیا و هی هی رمه های عادت من شو

159 كه من هنوز بر شن های هموار دل به جاپاهیی بسته ام

160 كه عزیمت ما را با خود می برند ،

161 فضاهای زمینی خالی است و

162 جاده هایی كه بر خیال كودكی من حكومت می كنند

163 به سرزمین بایری می روند كه انكارشان می كند ،

164 دیگر هیچ سرابی در طول فرسخ های سپید نمی روید

165 و واحه های متروك را استخوان های خشك و قدیمی را گرفته است .

166 من نمك و شن نوشیده ام و گوشتم در خواب قهوه ای زخم ها ،

167 پوست مرا به تولدی تازه تعریف می كند .

168 گوش كن ، صدای رشد می آید !

169 “‌رؤیا ” ی دیگری است كه شاید در جامه ی توری كدام باد دلتنگ من است !

170 ای دوست بیا كه آمدنت را كوچه به اشتیاقی بزرگ استاده است ،

171 بیا كه پنجره ای تنها ،‌ برای تو از دیوار ، پر می گیرد ، پر می گیرد ،

172 و ملافه های سفید ، كتاب های سیاه ، و شكا ف های نگاه

173 به بیهودگی گله های آدمی فرو می افتند

174 و سایه ای كه می گریزد از بازوی پنجره ،

175 نگاه كن ، اینك كوچه اش را در برابر دریا می بیند ، و رهسپار ساحل سرگیجه

176 آیا كسی است

177 كه از دریا

178 پایین می آید ؟

179 زیرا زبان آب

180 الفبای تازه ی اعماق را

181 به من آموخت

182 من در كدام ساحل

183 پیوند شكل و حركت را دیدم

184 و پاره های مطلق را

185 كز هم گسیخته می شد ؟

186 و آن كدام ساحل ههمواره با من می گفت

187 آیا قنات های تو دردهای كویر را خواهند نوشید ؟

188 اعصاب من مگر بر شن ها

189 آرام گیرند

190 (اشعار یدالله رؤیایی)

191 بر ارتفاع زخم

192 پرواز داشتم

193 و ارتفاع زخم

194 هر لحظه در مقاومت خونم

195 نام مرا میان فرصت های آبی خاموش می كرد

196 من با گلوله ای در بال

197 صیاد را گریخته بودم

198 و قطره های خونم از ارتفاع زخم

199 تا آفتاب منتظر تبخیر

200 متن معلق نفسم را

201 بسیار نقطه های تعلیق می گذاشت

202 وقتی كه لاجورد اطرافم

203 بوی عفونت پر ، داد

204 من با تمام گوشت ویرانم

205 و با تمامی وزنم

206 از لاجورد اطراف

207 بر روی خاك گرم تن انداختم

208 من از كنار قرمز خود دیدم

209 در گردش بزاق یاران

210 تصویر لاشخوران را

211 كه چكمه ی فرشته ها را

212 بر پای داشتند

213 و دركنار قرمز من پرسه می زدند

214 قلبی میان ما می زد

215 قلبی میان ما زده می شد

216 كه ناگهان

217 ما را از آن اطاقك مأنوس بردند

218 دیوارهای زندان

219 تا كوچه ای نسازند

220 از پهنا می رفتند

221 آن سوی پنجره

222 هر سرفه ای كه عابر می كرد

223 یك كارد از ستاره می افتاد

224 اینسوی پنجره

225 هر 24 ساعت یكبار

226 یك تازیانه از تقویم

227 برمی خاست

228 قلب درشت سنگ نمی زد

229 و برگ

230 جز در میان باران

231 از قلب خود صدای تپیدن نمی شنید

232 تقویم و تازیانه و

233 دیوارهای پهن

234 ما را از آن اتاقك مأنوس

235 تا 24 سرفه

236 تا 24 كارد

237 بدرقه كردند

238 در اوج خود كبوتر

239 ترتیب پله ها را باور نمی كند

240 و دختران آبی

241 وقتی كه آسمان را می بافند

242 او در میان بال و هوا خود را

243 ول می كند میان هوا و بال

244 و باد

245 وقتی كه به شاخه اشتباه می آموخت

246 وقتی كه پرنده در میان باد

247 گهواره ی اشتباه را می جنباند

248 پرتاب میان دست های من

249 پنهان می شد

250 اندیشه كه می كردم از سنگ

251 اندیشه كه می كردم از سنگ

252 در دست من ارتباط پنهان می شد

253 در دست من آشیانه ی پرتاب

254 پرتاب كه ارتباط بود

255 اندیشه كه می كردم وقتی از سنگ

256 از سطح سنگ

257 تو زمزمه ی باد نهان بودی

258 تو دانش ‌آفتاب گشتی

259 كز سطح سنگ

260 میراث ذره هایت را

261 با زمزمه ی نهان باد می بردم

262 با زمزمه ی نهان باد

263 من سطح سنگ می شدم

264 كه آرزوی شكاف برداشتن

265 از نیروی پنهانی یك گیاه را می مردم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر