-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در سایه ی مرطوب چرکین سیاه من
2 در این شب بی مرز
3 مردی ست زندانی
4 نوری ست سرگردان
5 در مرگ من آن سایه در خود رنگ می بازد
6 هر سایه موجودی ست
7 کز نور در خود نطفه می سازد
8 آنگاه می میرد
9 من دیده ام
10 مردی که روزی سایه اش درپیش پایش مرد
11 نور پلیدی سایه اش را خورد
12 در روح من تصویر کم رنگی
13 پیدا و پنهان می شود هر دم چون سایه ای بیمار
14 در آب های تار
15 تصویر می خواند
16 من مردگان را دوست می دارم
17 آنها نمی میرند هرگز ، چون
18 از همدگر بیگانه می باشند
19 سرگشتگان
20 بی سایه می باشند
21 در این شب بی مرز
22 در این شب لبریز از اندوه
23 باران نرمی شیشه را می شوید ، آرام
24 تک سایه ای حیران و سرگردان
25 پاشیده بر دیوار
26 دیوار می ریزد فرو آوار
27 آوار
28 احساس من ، احساس بیمار.
29 در عطر خوابهای گل سرخ
30 یاران من پیاله گرفتند
31 لبریز شوکران
32 و مرگ را به حجله نشاندند
33 خندان دلاوران
34 از شب گذشتگان
35 ما را چگونه گذر دادید
36 از هفتخوان مرگ؟
37 خورشید را چگونه نشاندید در چشمهایتان؟
38 کشتینشستگان
39 چگونه گذشتید
40 بی اعتبار تجربه از موج حادثات؟!
41 ((نصرت رحمانی))
42 لعنت به تو ای هرزه ی منفور تبهکار
43 جانم همه در بزم سیاه تو تبه شد
44 لعنت به تو ، هر جاییِ مطرود گنه کیش
45 روزم همه در پای تو چون شام سیه شد
46 هر بوسه ی ننگین تو داغیست به رویم
47 نفرین شده ی ملت خویشم ز گناهت
48 دیگر نه منم شاعر گمراه هوسباز
49 گمگشته به تاریکی چشمان سیاهت
50 چون مرد جذامی پریشان پلیدی
51 انگشت نمایم سر هر کوچه ی این شهر
52 برخیز که بهتان رفیقان جگرم سوخت
53 همت بنما بر لب خشکم بچکان زهر
54 من هر چه کشیدم ز برای تو کشیدم
55 کوشش بکن و خنجر تیزی به تنم کش
56 قصه ی تلخیست نخواهم
57 از خون تنت نقش سگی بر کفنم کش سگ بودی و هر لحظه به دنبال هوس ها
58 هر لمحه به در گاه کسی پوزه کشیدی
59 تن بر لجن شهوت هر غیر فکندی
60 از جام گنهکاری هر مرد چشیدی
61 شب بودم و ننگت به دل خویش نهفتم
62 تا بر سر بازار ندانند که بودی
63 این درد مرا کُشت که هر بی خبری گفت
64 هر شام به آغوش کسی صبح نمودی
65 یکبار گنه کردم و زخمی ز گنه ماند
66 زخمی ز گنه مانده ، روان می جَوَد ای زن
67 خونیست به چشمم که اگر پلک گشایم
68 بس راز کند فاش و به دامن رود ای زن
69 بسیار در این باره سرودند که نصرت
70 زنجیر محبت به وطن را بگسسته
71 یاران همه در راه ولی شاعر آنان
72 در راه تو ای روسپی پست ، نشسته
73 بگذار بگویند ، سزاوارم و دانم
74 کفاره ی کامیست که بیگاه چشیدم
75 بدرود ، که در آتش مردم بنشستم
76 بدرود ، ز گرداب هوس پای بریدم
77 نصرت رحمانی
78 لیلی
79 چشمت خراج سلطنت شب را
80 از شاعران شرق طلب میکند
81 من آبروی حرمت عشقم
82 هشدار
83 تا به خاک نریزی
84 من آبروی عشقم
85 لیلی
86 پر کن پیاله را
87 آرامتر بخوان
88 آواز فاصلههای نگاه را
89 در کوچههای فرصت و میعاد!
90 بگشای بند موی، بیفشان
91 شب را میان شب
92 با من بدار حوصله، اما
93 نه با عتاب!
94 گفتی:
95 گل در میان دستت میپژمرد
96 گفتم که:
97 خواب
98 در چشمهای مان به شهادت رسیده است
99 گفتی که:
100 خوب ترینی
101 آری، خوبم
102 شعرترم
103 تاج سه ترک عرفانم
104 درویشم
105 خاکم
106 آیینهدار رابطهام بنشین
107 بنشین کنار حادثه بنشین
108 یاد مرا به حافظه بسپار
109 اما…، نام مرا
110 بر لب مبند که مسموم میشوی
111 من داغ دیدهام
112 لیلی
113 از جای پای تو
114 بر آستانهی درگاه
115 بوی فرار میآید
116 آتش مزن به سینهی بستر
117 با عطر پیکر برهنهی سبزت
118 بنشین
119 بانوی بانوان شب و شعر
120 خانم
121 لیلی
122 کلید صبح
123 در پلکهای توست
124 دست مرا بگیر
125 از چارراه خواب گذر کن
126 بگذار و بگذریم زین خیل خفتگان!
127 دست مرا بگیر
128 تا بسرایم
129 در دستهای من بال کبوتریست
130 لیلی
131 من آبروی عاشقان جهانم
132 هشدار تا به خاک نریزی
133 من پاسدار حرمت دردم
134 چشمت خراج میطلبد
135 آنک خراج
136 لیلی
137 وقتی که پاک میکنی خط چشمت را
138 دیوارهای این شب سنگین را
139 در هم شکسته وای … که بیداد میکنی
140 وقتی که پاک میکنی خط چشمت را
141 در باغهای سبز تنت شب را
142 آزاد میکنی
143 لیلی
144 بی مرز باش
145 دیوار را ویران کن
146 خط را به حال خویش رها کن
147 بی خط و خال باش
148 با من بیا همیشه ترین باش
149 بارید شب
150 بارش سیل اشکها شکست
151 خط سیاه دایرهی شب را
152 خط پاک شد
153 گل در میان دستم پر پر زد و فسرد
154 در هم دوید خط
155 ویران شد!
156 لیلی
157 بی مرز عشقبازی کن
158 بی خط و خال باش
159 با من بیا که خوب ترینم
160 با من که آبروی عشقم
161 با من که
162 شعرم
163 شعرم
164 شعرم
165 وای…. در من وضو بگیر
166 سجادهام، بایست کنارم
167 رو کن به من که قبلهی عشاقم
168 آنگه نماز را
169 با بوسهای بلند
170 قامت ببند
171 لیلی
172 با من بودن خوب است
173 من میسرایمت.
174 مگو قفس
175 نفسم می برد و می میرم
176 مگو قفس
177 قفس برای مردم آزاده همیشه زندان است
178 مگو قفس
179 که من از شنیدن نامش هراسانم
180 مگو
181 شنیده ام که گفتی دوستش دارم
182 نمی کنم باور
183 اگر حقیقت دارد
184 ای مهربان ترین با من
185 دیگر مگو قفس
186 بگو که آزادی!
187 ((نصرت رحمانی))