در سایه ی مرطوب از نصرت رحمانی اشعار پراکنده 11

نصرت رحمانی

آثار نصرت رحمانی

نصرت رحمانی

در سایه ی مرطوب چرکین سیاه من

1 در سایه ی مرطوب چرکین سیاه من

2 در این شب بی مرز

3 مردی ست زندانی

4 نوری ست سرگردان

5 در مرگ من آن سایه در خود رنگ می بازد

6 هر سایه موجودی ست

7 کز نور در خود نطفه می سازد

8 آنگاه می میرد

9 من دیده ام

10 مردی که روزی سایه اش درپیش پایش مرد

11 نور پلیدی سایه اش را خورد

12 در روح من تصویر کم رنگی

13 پیدا و پنهان می شود هر دم چون سایه ای بیمار

14 در آب های تار

15 تصویر می خواند

16 من مردگان را دوست می دارم

17 آنها نمی میرند هرگز ، چون

18 از همدگر بیگانه می باشند

19 سرگشتگان

20 بی سایه می باشند

21 در این شب بی مرز

22 در این شب لبریز از اندوه

23 باران نرمی شیشه را می شوید ، آرام

24 تک سایه ای حیران و سرگردان

25 پاشیده بر دیوار

26 دیوار می ریزد فرو آوار

27 آوار

28 احساس من ، احساس بیمار.

29 در عطر خواب‌های گل سرخ

30 یاران من پیاله گرفتند

31 لبریز شوکران

32 و مرگ را به حجله نشاندند

33 خندان دلاوران

34 از شب گذشتگان

35 ما را چگونه گذر دادید

36 از هفت‌خوان مرگ؟

37 خورشید را چگونه نشاندید در چشم‌هایتان؟

38 کشتی‌نشستگان

39 چگونه گذشتید

40 بی اعتبار تجربه از موج حادثات؟!

41 ((‫نصرت رحمانی‬))

42 لعنت به تو ای هرزه ی منفور تبهکار

43 جانم همه در بزم سیاه تو تبه شد

44 لعنت به تو ، هر جاییِ مطرود گنه کیش

45 روزم همه در پای تو چون شام سیه شد

46 هر بوسه ی ننگین تو داغیست به رویم

47 نفرین شده ی ملت خویشم ز گناهت

48 دیگر نه منم شاعر گمراه هوسباز

49 گمگشته به تاریکی چشمان سیاهت

50 چون مرد جذامی پریشان پلیدی

51 انگشت نمایم سر هر کوچه ی این شهر

52 برخیز که بهتان رفیقان جگرم سوخت

53 همت بنما بر لب خشکم بچکان زهر

54 من هر چه کشیدم ز برای تو کشیدم

55 کوشش بکن و خنجر تیزی به تنم کش

56 قصه ی تلخیست نخواهم

57 از خون تنت نقش سگی بر کفنم کش سگ بودی و هر لحظه به دنبال هوس ها

58 هر لمحه به در گاه کسی پوزه کشیدی

59 تن بر لجن شهوت هر غیر فکندی

60 از جام گنهکاری هر مرد چشیدی

61 شب بودم و ننگت به دل خویش نهفتم

62 تا بر سر بازار ندانند که بودی

63 این درد مرا کُشت که هر بی خبری گفت

64 هر شام به آغوش کسی صبح نمودی

65 یکبار گنه کردم و زخمی ز گنه ماند

66 زخمی ز گنه مانده ، روان می جَوَد ای زن

67 خونیست به چشمم که اگر پلک گشایم

68 بس راز کند فاش و به دامن رود ای زن

69 بسیار در این باره سرودند که نصرت

70 زنجیر محبت به وطن را بگسسته

71 یاران همه در راه ولی شاعر آنان

72 در راه تو ای روسپی پست ، نشسته

73 بگذار بگویند ، سزاوارم و دانم

74 کفاره ی کامیست که بیگاه چشیدم

75 بدرود ، که در آتش مردم بنشستم

76 بدرود ، ز گرداب هوس پای بریدم

77 نصرت رحمانی

78 لیلی

79 چشمت خراج سلطنت شب را

80 از شاعران شرق طلب می‌کند

81 من آبروی حرمت عشقم

82 هشدار

83 تا به خاک نریزی

84 من آبروی عشقم

85 لیلی

86 پر کن پیاله را

87 آرام‌تر بخوان

88 آواز فاصله‌های نگاه را

89 در کوچه‌های فرصت و میعاد!

90 بگشای بند موی، بیفشان

91 شب را میان شب

92 با من بدار حوصله، اما

93 نه با عتاب!

94 گفتی:

95 گل در میان دستت می‌پژمرد

96 گفتم که:

97 خواب

98 در چشم‌های مان به شهادت رسیده است

99 گفتی که:

100 خوب ترینی

101 آری، خوبم

102 شعرترم

103 تاج سه ترک عرفانم

104 درویشم

105 خاکم

106 آیینه‌دار رابطه‌ام بنشین

107 بنشین کنار حادثه بنشین

108 یاد مرا به حافظه بسپار

109 اما…، نام مرا

110 بر لب مبند که مسموم می‌شوی

111 من داغ دیده‌ام

112 لیلی

113 از جای پای تو

114 بر آستانه‌ی درگاه

115 بوی فرار می‌آید

116 آتش مزن به سینه‌ی بستر

117 با عطر پیکر برهنه‌ی سبزت

118 بنشین

119 بانوی بانوان شب و شعر

120 خانم

121 لیلی

122 کلید صبح

123 در پلک‌های توست

124 دست مرا بگیر

125 از چارراه خواب گذر کن

126 بگذار و بگذریم زین خیل خفتگان!

127 دست مرا بگیر

128 تا بسرایم

129 در دست‌های من بال کبوتری‌ست

130 لیلی

131 من آبروی عاشقان جهانم

132 هشدار تا به خاک نریزی

133 من پاسدار حرمت دردم

134 چشمت خراج می‌طلبد

135 آنک خراج

136 لیلی

137 وقتی که پاک می‌کنی خط چشمت را

138 دیوارهای این شب سنگین را

139 در هم شکسته وای … که بیداد می‌کنی

140 وقتی که پاک می‌کنی خط چشمت را

141 در باغ‌های سبز تنت شب را

142 آزاد می‌کنی

143 لیلی

144 بی مرز باش

145 دیوار را ویران کن

146 خط را به حال خویش رها کن

147 بی خط و خال باش

148 با من بیا همیشه ترین باش

149 بارید شب

150 بارش سیل اشک‌ها شکست

151 خط سیاه دایره‌ی شب را

152 خط پاک شد

153 گل در میان دستم پر پر زد و فسرد

154 در هم دوید خط

155 ویران شد!

156 لیلی

157 بی مرز عشق‌بازی کن

158 بی خط و خال باش

159 با من بیا که خوب ترینم

160 با من که آبروی عشقم

161 با من که

162 شعرم

163 شعرم

164 شعرم

165 وای…. در من وضو بگیر

166 سجاده‌ام‌، بایست کنارم

167 رو کن به من که قبله‌ی عشاقم

168 آنگه نماز را

169 با بوسه‌ای بلند

170 قامت ببند

171 لیلی

172 با من بودن خوب است

173 من می‌سرایمت.

174 مگو قفس

175 نفسم می‌ برد و می‌ میرم

176 مگو قفس

177 قفس برای مردم آزاده همیشه زندان است

178 مگو قفس

179 که من از شنیدن نامش هراسانم

180 مگو

181 شنیده‌ ام که گفتی دوستش دارم

182 نمی‌ کنم باور

183 اگر حقیقت دارد

184 ای مهربان‌ ترین با من

185 دیگر مگو قفس

186 بگو که آزادی!

187 ((‫نصرت رحمانی‬))

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر