در آن شبی که برای از حمید مصدق اشعار پراکنده 26

حمید مصدق

آثار حمید مصدق

حمید مصدق

در آن شبی که برای همیشه می‌رفتی

1 در آن شبی که برای همیشه می‌رفتی

2 در آن شب پیوند

3 طنین خنده من سقف خانه رابرداشت

4 کدام ترس تو را این چنین عجولانه

5 به دام بسته تسلیم تن فروغلتاند؟

6 خنده‌ها نه مقطع که آبشاری بود

7 و خنده؟

8 خنده نه قه قاه گریه‌واری بود

9 که چشمهای مرا در زلال اشک نشاند

10 و من به آن کسی کز انهدام درختان باغ می‌آمد

11 سلام می‌کردم

12 سلام مضطربم در هوا معلق ماند

13 و چشم‌های مرا در زلال اشک نشاند

14 در شبان غم تنهایی خویش

15 عابد چشم سخنگوی توام

16 من در این تاریکی

17 من در این تیره شب جانفرسا

18 زائر ظلمت گیسوی توام

19 گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من

20 گیسوان تو شب بی پایان

21 جنگل عطرآلود

22 شکن گیسوی تو

23 موج دریای خیال

24 کاش با زورق اندیشه شبی

25 از شط گیسوی مواج تو من

26 بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم

27 کاش بر این شط مواج سیاه

28 همه ی عمر سفر می کردم

29 من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور

30 گیسوان تو در اندیشه ی من

31 گرم رقصی موزون

32 کاشکی پنجه ی من

33 در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست

34 چشم من چشمه ی زاینده ی اشک

35 گونه ام بستر رود

36 کاشکی همچو حبابی بر آب

37 در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود

38 شب تهی از مهتاب

39 شب تهی از اختر

40 ابر خکستری بی باران پوشانده

41 آسمان را یکسر

42 ابر خکستری بی باران دلگیر است

43 و سکوت تو پس پرده ی خکستری سرد کدورت افسوس سخت دلگیرتر است

44 شوق بازآمدن سوی توام هست

45 اما

46 تلخی سرد کدورت در تو

47 پای پوینده ی راهم بسته

48 ابر خکستری بی باران

49 راه بر مرغ نگاهم بسته

50 وای ، باران

51 باران ؛

52 شیشه ی پنجره را باران شست

53 از دل من اما

54 چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

55 آسمان سربی رنگ

56 من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

57 می پرد مرغ نگاهم تا دور

58 وای ، باران

59 باران ؛

60 پر مرغان نگاهم را شست

61 اب رؤیای فراموشیهاست

62 خواب را دریابم

63 که در آن دولت خاموشیهاست

64 ن شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم

65 و ندایی که به من می گوید :

66 ”گر چه شب تاریک است

67 دل قوی دار ، سحر نزدیک است “

68 دل من در دل شب

69 خواب پروانه شدن می بیند

70 مهر صبحدمان داس به دست

71 خرمن خواب مرا می چیند

72 آسمانها آبی

73 پر مرغان صداقت آبی ست

74 دیده در اینه ی صبح تو را می بیند

75 از گریبان تو صبح صادق

76 می گشاید پر و بال

77 تو گل سرخ منی

78 تو گل یاسمنی

79 تو چنان شبنم پک سحری ؟

80 نه

81 از آن پکتری

82 تو بهاری ؟

83 نه

84 بهاران از توست

85 از تو می گیرد وام

86 هر بهار اینهمه زیبایی را

87 هوس باغ و بهارانم نیست

88 ای بهین باغ و بهارانم تو

89 سبزی چشم تو

90 دریای خیال

91 پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز

92 مزرع سبز تمنایم را

93 ای تو چشمانت سبز

94 در من این سبزی هذیان از توست

95 زندگی از تو و

96 مرگم از توست

97 سیل سیال نگاه سبزت

98 همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود

99 من به چشمان خیال انگیزت معتادم

100 و دراین راه تباه

101 عاقبت هستی خود را دادم

102 آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا

103 در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟

104 مرغ آبی اینجاست

105 در خود آن گمشده را دریابم

106 ر سحرگاه سر از بالش خواب بردار

107 کاروانهای فرومانده ی خواب از چشمت بیرون کن

108 باز کن پنجره را

109 تو اگر بازکنی پنجره را

110 من نشان خواهم داد

111 به تو زیبایی را

112 بگذاز از زیور و آراستگی

113 من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد

114 که در آن شکوت پیراستگی

115 چه صفایی دارد

116 آری از سادگیش

117 چون تراویدن مهتاب به شب

118 مهر از آن می بارد

119 باز کن پنجره را

120 من تو را خواهم برد

121 به عروسی عروسکهای

122 کودک خواهر خویش

123 که در آن مجلس جشن

124 صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس

125 صحبت از سادگی و کودکی است

126 چهره ای نیست عبوس

127 کودک خواهر من

128 در شب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد

129 کودک خواهر من

130 امپراتوری پر وسعت خودذ را هر روز

131 شوکتی می بخشد

132 کودک خواهر من نام تو را می داند

133 نام تو را می خواند

134 گل قاصد ایا

135 با تو این قصه ی خوش خواهد گفت ؟

136 باز کن پنجره را

137 من تو را خواهم برد

138 به سر رود خروشان حیات

139 آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز

140 بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز

141 باز کن پنجره را

142 صبح دمید

143 چه شبی بود و چه فرخنده شبی

144 آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید

145 کودک قلب من این قصه ی شاد

146 از لبان تو شنید :

147 ”زندگی رویا نیست

148 زندگی زیبایی ست

149 می توان

150 بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی

151 می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت

152 می توان

153 از میان فاصله ها را برداشت

154 دل من با دل تو

155 هر دو بیزار از این فاصله هاست “

156 قصه ی شیرینی ست

157 کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد

158 قصه ی نغز تو از غصه تهی ست

159 باز هم قصه بگو

160 تا به آرامش دل

161 سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم

162 گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت

163 یادگاران تو اند

164 رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ

165 در تمام در و دشت

166 سوکواران تو اند

167 در دلم آرزوی آمدنت می میرد

168 رفته ای اینک ، اما ایا

169 باز برمی گردی ؟

170 چه تمنای محالی دارم

171 خنده ام می گیرد

172 چه شبی بود و چه روزی افسوس

173 با شبان رازی بود

174 روزها شوری داشت

175 ما پرستوها را

176 از سر شاخه به بانگ هی ، هی

177 می پراندیم در آغوش فضا

178 ما قناریها را

179 از درون قفس سرد رها می کردیم

180 آرزو می کردم

181 دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را

182 من گمان می کردم

183 دوستی همچون سروی سرسبز

184 چارفصلش همه آراستگی ست

185 من چه می دانستم

186 هیبت باد زمستانی هست

187 من چه می دانستم

188 سبزه می پژمرد از بی آبی

189 سبزه یخ می زند از سردی دی

190 من چه می دانستم

191 دل هر کس دل نیست

192 قلبها ز آهن و سنگ

193 قلبها بی خبر از عاطفه اند

194 از دلم رست گیاهی سرسبز

195 سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت

196 برگ بر گردون سود

197 این گیاه سرسبز

198 این بر آورده درخت اندوه

199 حاصل مهر تو بود

200 و چه رویاهایی

201 که تبه گشت و گذشت

202 و چه پیوند صمیمیتها

203 که به آسانی یک رشته گسست

204 چه امیدی ، چه امید ؟

205 چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید

206 دل من می سوزد

207 که قناریها را پر بستند

208 و کبوترها را

209 آه کبوترها را

210 و چه امید عظیمی به عبث انجامید

211 در میان من و تو فاصله هاست

212 گاه می اندیشم

213 می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

214 تو توانایی بخشش داری

215 دستهای تو توانایی آن را دارد

216 که مرا

217 زندگانی بخشد

218 چشمهای تو به من می بخشد

219 شور عشق و مستی

220 و تو چون مصرع شعری زیبا

221 سطر برجسته ای از زندگی من هستی

222 دفتر عمر مرا

223 با وجود تو شکوهی دیگر

224 رونقی دیگر هست

225 می توانی تو به من

226 زندگانی بخشی

227 یا بگیری از من

228 آنچه را می بخشی

229 من به بی سامانی

230 باد را می مانم

231 من به سرگردانی

232 ابر را می مانم

233 من به آراستگی خندیدم

234 من ژولیده به آراستگی خندیدم

235 سنگ طفلی ، اما

236 خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت

237 قصه ی بی سر و سامانی من

238 باد با برگ درختان می گفت

239 باد با من می گفت :

240 ” چه تهیدستی مرد “

241 ابر باور می کرد

242 من در ایینه رخ خود دیدم

243 و به تو حق دادم

244 آه می بینم ، می بینم

245 تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی

246 من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم

247 چه امید عبثی

248 من چه دارم که تو را در خور ؟

249 هیچ

250 من چه دارم که سزاوار تو ؟

251 هیچ

252 تو همه هستی من ، هستی من

253 تو همه زندگی من هستی

254 تو چه داری ؟

255 همه چیز

256 تو چه کم داری ؟ هیچ

257 بی تو در می ابم

258 چون چناران کهن

259 از درون تلخی واریزم را

260 کاهش جان من این شعر من است

261 آرزو می کردم

262 که تو خواننده ی شعرم باشی

263 راستی شعر مرا می خوانی ؟

264 نه ، دریغا ، هرگز

265 باورنم نیست که خواننده ی شعرم باشی

266 کاشکی شعر مرا می خواندی

267 بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه

268 بی تو سرگردانتر ، از پژوکم

269 در کوه

270 گرد بادم در دشت

271 برگ پاییزم ، در پنجه ی باد

272 بی تو سرگردانتر

273 از نسیم سحرم

274 از نسیم سحر سرگردان

275 بی سرو سامان

276 بی تو – اشکم

277 دردم

278 آهم

279 آشیان برده ز یاد

280 مرغ درمانده به شب گمراهم

281 بی تو خکستر سردم ، خاموش

282 نتپد دیگر در سینه ی من ، دل با شوق

283 نه مرا بر لب ، بانگ شادی

284 نه خروش

285 بی تو دیو وحشت

286 هر زمان می دردم

287 بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد

288 و اندر این دوره بیدادگریها هر دم

289 کاستن

290 کاهیدن

291 کاهش جانم

292 کم

293 کم

294 چه کسی خواهد دید

295 مردنم را بی تو ؟

296 بی تو مردم ، مردم

297 گاه می اندیشم

298 خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟

299 آن زمان که خبر مرگ مرا

300 از کسی می شنوی ، روی تو را

301 کاشکی می دیدم

302 شانه بالازدنت را

303 بی قید

304 و تکان دادن دستت که

305 مهم نیست زیاد

306 و تکان دادن سر را که

307 عجیب !‌عاقبت مرد ؟

308 افسوس

309 ککش می دیدم

310 من به خود می گویم:

311 ” چه کسی باور کرد

312 جنگل جان مرا

313 آتش عشق تو خکستر کرد ؟ “

314 باد کولی ، ای باد

315 تو چه بیرحمانه

316 شاخ پر برگ درختان را عریان کردی

317 و جهان را به سموم نفست ویران کردی

318 باد کولی تو چرا زوزه کشان

319 همچنان اسبی بگسسته عنان

320 سم فرو کوبان بر خک گذشتی همه جا ؟

321 آن غباری که برانگیزاندی

322 سخت افزون می کرد

323 تیرگی را در دشت

324 و شفق ، این شفق شنگرفی

325 بوی خون داشت ، افق خونین بود

326 کولی باد پریشاندل آشفته صفت

327 تو مرا بدرقه می کردی هنگام غروب

328 تو به من می گفتی :

329 ” صبح پاییز تو ، نامیومن بود ! “

330 من سفر می کردم

331 و در آن تنگ غروب

332 یاد می کردم از آن تلخی گفتارش در صادق صبح

333 دل من پر خون بود

334 در من اینک کوهی

335 سر برافراشته از ایمان است

336 من به هنگام شکوفایی گلها در دشت

337 باز برمی گردم

338 و صدا می زنم :

339 ” ای

340 باز کن پنجره را

341 باز کن پنجره را

342 در بگشا

343 که بهاران آمد

344 که شکفته گل سرخ

345 به گلستان آمد

346 باز کنپنجره را

347 که پرستو می شوید در چشمه ی نور

348 که قناری می خواند

349 می خواند آواز سرور

350 که : بهاران آمد

351 که شکفته گل سرخ به گلستان آمد “

352 سبز برگان درختان همه دنیا را

353 نشمردیم هنوز

354 من صدا می زنم :

355 ” باز کن پنجره ، باز آمده ام

356 من پس از رفتنها ، رفتنها ؛

357 با چه شور و چه شتاب

358 در دلم شوق تو ، کنون به نیاز آمده ام “داستانها دارم

359 از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو

360 از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو

361 بی تو می رفتم ، می رفتن ، تنها ، تنها

362 وصبوری مرا

363 کوه تحسین می کرد

364 من اگر سوی تو برمی گردم

365 دست من خالی نیست

366 کاروانهای محبت با خویش

367 ارمغان آوردم

368 من به هنگام شکوفایی گلها در دشت

369 باز برخواهم گشت

370 تو به من می خندی

371 من صدا می زنم :

372 ” ای با باز کن پنجره را “

373 پنجره را می بندی

374 با من کنون چه نشتنها ، خاموشیها

375 با تو کنون چه فراموشیهاست

376 چه کسی می خواهد

377 من و تو ما نشویم

378 خانه اش ویران باد

379 من اگر ما نشویم ، تنهایم

380 تو اگر ما نشوی

381 خویشتنی

382 از کجا که من و تو

383 شور یکپارچگی را در شرق

384 باز برپا نکنیم

385 از کجا که من و تو

386 مشت رسوایان را وا نکنیم

387 من اگر برخیزم

388 تو اگر برخیزی

389 همه برمی خیزند

390 من اگر بنشینم

391 تو اگر بنشینی

392 چه کسی برخیزد ؟

393 چه کسی با دشمن بستیزد ؟

394 چه کسی

395 پنجه در پنجه هر دشمن دون

396 آویزد

397 دشتها نام تو را می گویند

398 کوهها شعر مرا می خوانند

399 کوه باید شد و ماند

400 رود باید شد و رفت

401 دشت باید شد و خواند

402 در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟

403 در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟

404 در من این شعله ی عصیان نیاز

405 در تو دمسردی پاییز که چه ؟

406 حرف را باید زد

407 درد را باید گفت

408 سخن از مهر من و جور تو نیست

409 سخن از تو

410 متلاشی شدن دوستی است

411 و عبث بودن پندار سرورآور مهر

412 آشنایی با شور ؟

413 و جدایی با درد ؟

414 و نشستن در بهت فراموشی

415 یا غرق غرور ؟

416 سینه ام اینه ای ست

417 با غباری از غم

418 تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار

419 آشیان تهی دست مرا

420 مرغ دستان تو پر می سازند

421 آه مگذار ، که دستان من آن

422 اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد

423 آه مگذار که مرغان سپید دستت

424 دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد

425 من چه می گویم ، آه

426 با تو کنون چه فراموشیها

427 با من کنون چه نشستها ، خاموشیهاست

428 تو مپندار که خاموشی من

429 هست برهان فرانموشی من

430 من اگر برخیزم

431 تو اگر برخیزی

432 همه برمی خیزند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر