-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در آن شبی که برای همیشه میرفتی
2 در آن شب پیوند
3 طنین خنده من سقف خانه رابرداشت
4 کدام ترس تو را این چنین عجولانه
5 به دام بسته تسلیم تن فروغلتاند؟
6 خندهها نه مقطع که آبشاری بود
7 و خنده؟
8 خنده نه قه قاه گریهواری بود
9 که چشمهای مرا در زلال اشک نشاند
10 و من به آن کسی کز انهدام درختان باغ میآمد
11 سلام میکردم
12 سلام مضطربم در هوا معلق ماند
13 و چشمهای مرا در زلال اشک نشاند
14 در شبان غم تنهایی خویش
15 عابد چشم سخنگوی توام
16 من در این تاریکی
17 من در این تیره شب جانفرسا
18 زائر ظلمت گیسوی توام
19 گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
20 گیسوان تو شب بی پایان
21 جنگل عطرآلود
22 شکن گیسوی تو
23 موج دریای خیال
24 کاش با زورق اندیشه شبی
25 از شط گیسوی مواج تو من
26 بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
27 کاش بر این شط مواج سیاه
28 همه ی عمر سفر می کردم
29 من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
30 گیسوان تو در اندیشه ی من
31 گرم رقصی موزون
32 کاشکی پنجه ی من
33 در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
34 چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
35 گونه ام بستر رود
36 کاشکی همچو حبابی بر آب
37 در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
38 شب تهی از مهتاب
39 شب تهی از اختر
40 ابر خکستری بی باران پوشانده
41 آسمان را یکسر
42 ابر خکستری بی باران دلگیر است
43 و سکوت تو پس پرده ی خکستری سرد کدورت افسوس سخت دلگیرتر است
44 شوق بازآمدن سوی توام هست
45 اما
46 تلخی سرد کدورت در تو
47 پای پوینده ی راهم بسته
48 ابر خکستری بی باران
49 راه بر مرغ نگاهم بسته
50 وای ، باران
51 باران ؛
52 شیشه ی پنجره را باران شست
53 از دل من اما
54 چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
55 آسمان سربی رنگ
56 من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
57 می پرد مرغ نگاهم تا دور
58 وای ، باران
59 باران ؛
60 پر مرغان نگاهم را شست
61 اب رؤیای فراموشیهاست
62 خواب را دریابم
63 که در آن دولت خاموشیهاست
64 ن شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
65 و ندایی که به من می گوید :
66 ”گر چه شب تاریک است
67 دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
68 دل من در دل شب
69 خواب پروانه شدن می بیند
70 مهر صبحدمان داس به دست
71 خرمن خواب مرا می چیند
72 آسمانها آبی
73 پر مرغان صداقت آبی ست
74 دیده در اینه ی صبح تو را می بیند
75 از گریبان تو صبح صادق
76 می گشاید پر و بال
77 تو گل سرخ منی
78 تو گل یاسمنی
79 تو چنان شبنم پک سحری ؟
80 نه
81 از آن پکتری
82 تو بهاری ؟
83 نه
84 بهاران از توست
85 از تو می گیرد وام
86 هر بهار اینهمه زیبایی را
87 هوس باغ و بهارانم نیست
88 ای بهین باغ و بهارانم تو
89 سبزی چشم تو
90 دریای خیال
91 پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز
92 مزرع سبز تمنایم را
93 ای تو چشمانت سبز
94 در من این سبزی هذیان از توست
95 زندگی از تو و
96 مرگم از توست
97 سیل سیال نگاه سبزت
98 همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
99 من به چشمان خیال انگیزت معتادم
100 و دراین راه تباه
101 عاقبت هستی خود را دادم
102 آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا
103 در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟
104 مرغ آبی اینجاست
105 در خود آن گمشده را دریابم
106 ر سحرگاه سر از بالش خواب بردار
107 کاروانهای فرومانده ی خواب از چشمت بیرون کن
108 باز کن پنجره را
109 تو اگر بازکنی پنجره را
110 من نشان خواهم داد
111 به تو زیبایی را
112 بگذاز از زیور و آراستگی
113 من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد
114 که در آن شکوت پیراستگی
115 چه صفایی دارد
116 آری از سادگیش
117 چون تراویدن مهتاب به شب
118 مهر از آن می بارد
119 باز کن پنجره را
120 من تو را خواهم برد
121 به عروسی عروسکهای
122 کودک خواهر خویش
123 که در آن مجلس جشن
124 صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
125 صحبت از سادگی و کودکی است
126 چهره ای نیست عبوس
127 کودک خواهر من
128 در شب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد
129 کودک خواهر من
130 امپراتوری پر وسعت خودذ را هر روز
131 شوکتی می بخشد
132 کودک خواهر من نام تو را می داند
133 نام تو را می خواند
134 گل قاصد ایا
135 با تو این قصه ی خوش خواهد گفت ؟
136 باز کن پنجره را
137 من تو را خواهم برد
138 به سر رود خروشان حیات
139 آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز
140 بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز
141 باز کن پنجره را
142 صبح دمید
143 چه شبی بود و چه فرخنده شبی
144 آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید
145 کودک قلب من این قصه ی شاد
146 از لبان تو شنید :
147 ”زندگی رویا نیست
148 زندگی زیبایی ست
149 می توان
150 بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
151 می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت
152 می توان
153 از میان فاصله ها را برداشت
154 دل من با دل تو
155 هر دو بیزار از این فاصله هاست “
156 قصه ی شیرینی ست
157 کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد
158 قصه ی نغز تو از غصه تهی ست
159 باز هم قصه بگو
160 تا به آرامش دل
161 سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
162 گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت
163 یادگاران تو اند
164 رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ
165 در تمام در و دشت
166 سوکواران تو اند
167 در دلم آرزوی آمدنت می میرد
168 رفته ای اینک ، اما ایا
169 باز برمی گردی ؟
170 چه تمنای محالی دارم
171 خنده ام می گیرد
172 چه شبی بود و چه روزی افسوس
173 با شبان رازی بود
174 روزها شوری داشت
175 ما پرستوها را
176 از سر شاخه به بانگ هی ، هی
177 می پراندیم در آغوش فضا
178 ما قناریها را
179 از درون قفس سرد رها می کردیم
180 آرزو می کردم
181 دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را
182 من گمان می کردم
183 دوستی همچون سروی سرسبز
184 چارفصلش همه آراستگی ست
185 من چه می دانستم
186 هیبت باد زمستانی هست
187 من چه می دانستم
188 سبزه می پژمرد از بی آبی
189 سبزه یخ می زند از سردی دی
190 من چه می دانستم
191 دل هر کس دل نیست
192 قلبها ز آهن و سنگ
193 قلبها بی خبر از عاطفه اند
194 از دلم رست گیاهی سرسبز
195 سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت
196 برگ بر گردون سود
197 این گیاه سرسبز
198 این بر آورده درخت اندوه
199 حاصل مهر تو بود
200 و چه رویاهایی
201 که تبه گشت و گذشت
202 و چه پیوند صمیمیتها
203 که به آسانی یک رشته گسست
204 چه امیدی ، چه امید ؟
205 چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید
206 دل من می سوزد
207 که قناریها را پر بستند
208 و کبوترها را
209 آه کبوترها را
210 و چه امید عظیمی به عبث انجامید
211 در میان من و تو فاصله هاست
212 گاه می اندیشم
213 می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
214 تو توانایی بخشش داری
215 دستهای تو توانایی آن را دارد
216 که مرا
217 زندگانی بخشد
218 چشمهای تو به من می بخشد
219 شور عشق و مستی
220 و تو چون مصرع شعری زیبا
221 سطر برجسته ای از زندگی من هستی
222 دفتر عمر مرا
223 با وجود تو شکوهی دیگر
224 رونقی دیگر هست
225 می توانی تو به من
226 زندگانی بخشی
227 یا بگیری از من
228 آنچه را می بخشی
229 من به بی سامانی
230 باد را می مانم
231 من به سرگردانی
232 ابر را می مانم
233 من به آراستگی خندیدم
234 من ژولیده به آراستگی خندیدم
235 سنگ طفلی ، اما
236 خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت
237 قصه ی بی سر و سامانی من
238 باد با برگ درختان می گفت
239 باد با من می گفت :
240 ” چه تهیدستی مرد “
241 ابر باور می کرد
242 من در ایینه رخ خود دیدم
243 و به تو حق دادم
244 آه می بینم ، می بینم
245 تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
246 من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
247 چه امید عبثی
248 من چه دارم که تو را در خور ؟
249 هیچ
250 من چه دارم که سزاوار تو ؟
251 هیچ
252 تو همه هستی من ، هستی من
253 تو همه زندگی من هستی
254 تو چه داری ؟
255 همه چیز
256 تو چه کم داری ؟ هیچ
257 بی تو در می ابم
258 چون چناران کهن
259 از درون تلخی واریزم را
260 کاهش جان من این شعر من است
261 آرزو می کردم
262 که تو خواننده ی شعرم باشی
263 راستی شعر مرا می خوانی ؟
264 نه ، دریغا ، هرگز
265 باورنم نیست که خواننده ی شعرم باشی
266 کاشکی شعر مرا می خواندی
267 بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه
268 بی تو سرگردانتر ، از پژوکم
269 در کوه
270 گرد بادم در دشت
271 برگ پاییزم ، در پنجه ی باد
272 بی تو سرگردانتر
273 از نسیم سحرم
274 از نسیم سحر سرگردان
275 بی سرو سامان
276 بی تو – اشکم
277 دردم
278 آهم
279 آشیان برده ز یاد
280 مرغ درمانده به شب گمراهم
281 بی تو خکستر سردم ، خاموش
282 نتپد دیگر در سینه ی من ، دل با شوق
283 نه مرا بر لب ، بانگ شادی
284 نه خروش
285 بی تو دیو وحشت
286 هر زمان می دردم
287 بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد
288 و اندر این دوره بیدادگریها هر دم
289 کاستن
290 کاهیدن
291 کاهش جانم
292 کم
293 کم
294 چه کسی خواهد دید
295 مردنم را بی تو ؟
296 بی تو مردم ، مردم
297 گاه می اندیشم
298 خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
299 آن زمان که خبر مرگ مرا
300 از کسی می شنوی ، روی تو را
301 کاشکی می دیدم
302 شانه بالازدنت را
303 بی قید
304 و تکان دادن دستت که
305 مهم نیست زیاد
306 و تکان دادن سر را که
307 عجیب !عاقبت مرد ؟
308 افسوس
309 ککش می دیدم
310 من به خود می گویم:
311 ” چه کسی باور کرد
312 جنگل جان مرا
313 آتش عشق تو خکستر کرد ؟ “
314 باد کولی ، ای باد
315 تو چه بیرحمانه
316 شاخ پر برگ درختان را عریان کردی
317 و جهان را به سموم نفست ویران کردی
318 باد کولی تو چرا زوزه کشان
319 همچنان اسبی بگسسته عنان
320 سم فرو کوبان بر خک گذشتی همه جا ؟
321 آن غباری که برانگیزاندی
322 سخت افزون می کرد
323 تیرگی را در دشت
324 و شفق ، این شفق شنگرفی
325 بوی خون داشت ، افق خونین بود
326 کولی باد پریشاندل آشفته صفت
327 تو مرا بدرقه می کردی هنگام غروب
328 تو به من می گفتی :
329 ” صبح پاییز تو ، نامیومن بود ! “
330 من سفر می کردم
331 و در آن تنگ غروب
332 یاد می کردم از آن تلخی گفتارش در صادق صبح
333 دل من پر خون بود
334 در من اینک کوهی
335 سر برافراشته از ایمان است
336 من به هنگام شکوفایی گلها در دشت
337 باز برمی گردم
338 و صدا می زنم :
339 ” ای
340 باز کن پنجره را
341 باز کن پنجره را
342 در بگشا
343 که بهاران آمد
344 که شکفته گل سرخ
345 به گلستان آمد
346 باز کنپنجره را
347 که پرستو می شوید در چشمه ی نور
348 که قناری می خواند
349 می خواند آواز سرور
350 که : بهاران آمد
351 که شکفته گل سرخ به گلستان آمد “
352 سبز برگان درختان همه دنیا را
353 نشمردیم هنوز
354 من صدا می زنم :
355 ” باز کن پنجره ، باز آمده ام
356 من پس از رفتنها ، رفتنها ؛
357 با چه شور و چه شتاب
358 در دلم شوق تو ، کنون به نیاز آمده ام “داستانها دارم
359 از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو
360 از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو
361 بی تو می رفتم ، می رفتن ، تنها ، تنها
362 وصبوری مرا
363 کوه تحسین می کرد
364 من اگر سوی تو برمی گردم
365 دست من خالی نیست
366 کاروانهای محبت با خویش
367 ارمغان آوردم
368 من به هنگام شکوفایی گلها در دشت
369 باز برخواهم گشت
370 تو به من می خندی
371 من صدا می زنم :
372 ” ای با باز کن پنجره را “
373 پنجره را می بندی
374 با من کنون چه نشتنها ، خاموشیها
375 با تو کنون چه فراموشیهاست
376 چه کسی می خواهد
377 من و تو ما نشویم
378 خانه اش ویران باد
379 من اگر ما نشویم ، تنهایم
380 تو اگر ما نشوی
381 خویشتنی
382 از کجا که من و تو
383 شور یکپارچگی را در شرق
384 باز برپا نکنیم
385 از کجا که من و تو
386 مشت رسوایان را وا نکنیم
387 من اگر برخیزم
388 تو اگر برخیزی
389 همه برمی خیزند
390 من اگر بنشینم
391 تو اگر بنشینی
392 چه کسی برخیزد ؟
393 چه کسی با دشمن بستیزد ؟
394 چه کسی
395 پنجه در پنجه هر دشمن دون
396 آویزد
397 دشتها نام تو را می گویند
398 کوهها شعر مرا می خوانند
399 کوه باید شد و ماند
400 رود باید شد و رفت
401 دشت باید شد و خواند
402 در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟
403 در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟
404 در من این شعله ی عصیان نیاز
405 در تو دمسردی پاییز که چه ؟
406 حرف را باید زد
407 درد را باید گفت
408 سخن از مهر من و جور تو نیست
409 سخن از تو
410 متلاشی شدن دوستی است
411 و عبث بودن پندار سرورآور مهر
412 آشنایی با شور ؟
413 و جدایی با درد ؟
414 و نشستن در بهت فراموشی
415 یا غرق غرور ؟
416 سینه ام اینه ای ست
417 با غباری از غم
418 تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار
419 آشیان تهی دست مرا
420 مرغ دستان تو پر می سازند
421 آه مگذار ، که دستان من آن
422 اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد
423 آه مگذار که مرغان سپید دستت
424 دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد
425 من چه می گویم ، آه
426 با تو کنون چه فراموشیها
427 با من کنون چه نشستها ، خاموشیهاست
428 تو مپندار که خاموشی من
429 هست برهان فرانموشی من
430 من اگر برخیزم
431 تو اگر برخیزی
432 همه برمی خیزند