-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درختان می گویند بهار
2 پرندگان می گویند ، لانه
3 سنگ ها می گویند صبر
4 و خاک ها می گویند مصاحب
5 و انسان ها می گویند «خوشبختی»
6 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
7 در طلب نور !
8 ما نه درختیم
9 و نه خاک .
10 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
11 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …
12 حسین پناهی
13 کهکشانها کو زمینم؟
14 زمین کو وطنم؟
15 وطن کو خانه ام؟
16 خانه کو مادرم؟
17 مادر کو کبوترانم؟
18 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…
19 حسین پناهی
20 در انتهای هر سفر
21 در آیینه
22 دار و ندار خویش را مرور می کنم
23 این خاک تیره این زمین
24 پاپوش پای خسته ام
25 این سقف کوتاه آسمان
26 سرپوش چشم بسته ام
27 اما خدای دل
28 در آخرین سفر
29 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
30 به جز زمین و آسمان
31 چیزی نمانده است
32 گم گشته ام ‚ کجا
33 ندیده ای مرا ؟
34 حسین پناهی
35 نیم ساعت پیش ،
36 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
37 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
38 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
39 آواز که خواند تازه فهمیدم ،
40 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
41 حسین پناهی
42 ما چيستيم ؟!
43 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،
44 که خاطرات کهکشان هارا
45 مغشوش ميکند!
46 حسین پناهی
47 بی تو
48 نه بوی خاک نجاتم داد
49 نه شمارش ستاره ها تسکینم
50 چرا صدایم کردی
51 چرا ؟
52 سراسیمه و مشتاق
53 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
54 نشان به آن نشان
55 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
56 و عصر
57 عصر والیوم بود
58 و فلسفه حسین پناهی
59 و رسالت من این خواهد بود
60 تا دو استکان چای داغ را
61 از میان دویست جنگ خونین
62 به سلامت بگذرانم
63 تا در شبی بارانی
64 آن ها را
65 با خدای خویش
66 چشم در چشم هم نوش کنیم
67 حسین پناهی
68 شب در چشمان من است
69 به سیاهی چشمهایم نگاه کن
70 روز در چشمان من است
71 به سفیدی چشمهایم نگاه کن
72 شب و روز در چشم های من است
73 به چشمهایم نگاه کن
74 پلک اگر فرو بندم
75 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
76 حسین پناهی
77 به من بگوييد
78 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم
79 چگونه
80 خورشيدي را تصوير مي كنيد
81 كه ترسيمش
82 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟
83 حسین پناهی
84 انسانم !
85 ساکت ، چون درخت سیب !
86 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
87 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
88 به جز خداوند ،
89 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
90 حسین پناهی
91 نیستیم !
92 به دنیا می آییم
93 عکس ِ یک نفره می گیریم !
94 بزرگ می شویم ،
95 عکس ِ دو نفره می گیریم !
96 پیر می شویم ،
97 عکس ِ یک نفره می گیریم …
98 و بعد
99 دوباره باز
100 نیستیم
101 حسین پناهی
102 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
103 چون من که آفریده ام از عشق
104 جهانی برای تو !
105 (اشعار حسین پناهی)
106 ما
107 در هیأت پروانه ی هستی
108 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
109 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
110 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
111 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
112 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.
113 (اشعار حسین پناهی)
114 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
115 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
116 هر پسين
117 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
118 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
119 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
120 حسین پناهی
121 سلام
122 خداحافظ!
123 چیز تازه ای اگر یافتید،
124 بر این دو اضافه کنید
125 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.
126 “حسین پناهی”
127 در انتهای هر سفر
128 در آیینه
129 دار و ندار خویش را مرور می کنم
130 این خاک تیره این زمین
131 پاپوش پای خسته ام
132 این سقف کوتاه آسمان
133 سرپوش چشم بسته ام
134 اما خدای دل
135 در آخرین سفر
136 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
137 به جز زمین و آسمان
138 چیزی نمانده است
139 گم گشته ام ‚ کجا
140 ندیده ای مرا ؟
141 کفش، ابتکار پرسه های من بود !
142 و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
143 هندسه، شطرنج سکوت من بود!
144 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
145 با فنجانی چای هم می توان مست شد!
146 اگر اویی که باید باشد، باشد …
147 بی تو
148 نه بوی خاک نجاتم داد
149 نه شمارش ستاره ها تسکینم
150 چرا صدایم کردی
151 چرا ؟
152 سراسیمه و مشتاق
153 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
154 نشان به آن نشان
155 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
156 و عصر
157 عصر والیوم بود!
158 ایستاده و آرام
159 به سمت آینه میخزم
160 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
161 و تازه میشود دل
162 از تماشای دو مروارید درخشان
163 بر کیسه
164 ی
165 پاره پورهی صورتم
166 .
167 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
168 !
169 کدام بود؟
170 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
171 حرام دیدارش کردم؟
172 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
173 عشق را چگونه می شود نوشت
174 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
175 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
176 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
177 وگرنه چشمانم را می بستم
178 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:
179 من تو را، او را
180 کسی را دوست می دارم.
181 به آتش نگاهش اعتماد نکن
182 لمس نکن
183 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
184 به سرزمینی بی رنگ
185 بی بو ، ساکت
186 آری…
187 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو
188 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.
189 انسانم !
190 ساکت، چون درخت سیب !
191 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
192 و بارور، چون خوشه ی بلوط !
193 به جز خداوند،
194 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟
195 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
196 شیشه ی عطرم شکسته بود!
197 حیاط پر از بوی خدا شده بود!
198 ستاره ام – درشت و درخشان-
199 روبه رویم پشت به دیوار،
200 سر بر گریبان برده بود
201 و من در آغوش ماه
202 برای همیشه به خواب رفته بودم!
203 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام
204 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!
205 “زنده یاد حسین پناهی”
206 کلماتی هست که میمیرند
207 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند
208 کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند
209 کلماتی هست که در خواب راه میروند
210 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است
211 کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان
212 خیس از بارانِ شبانهاند
213 و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند
214 کلماتی هست که هیچوقت به دنیا نمیآیند
215 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند
216 کلماتی هست که مادر ندارند
217 کلماتی هست که خود را میسوزانند
218 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند
219 کلماتی هست که بستگی دارند
220 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول میکنند
221 کلماتی هست که سرِ زا میروند
222 کلماتی هست که تنهایند
223 کلماتی هست که دزدیده میشوند
224 کلماتی هست که دل را به لرزه میاندازند
225 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار میچسبد
226 (اشعار حسین پناهی)
227 چقدر شبیه مادرم شده ام
228 چرا نمی شناسی ام ؟!
229 چرا نمی شناسمت ؟
230 می دانم که مرا نمی شنوی
231 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
232 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
233 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
234 با توام بی حضور تو
235 بی منی با حضور من
236 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
237 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
238 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
239 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
240 نخ های آبی ام تمام شده اند
241 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
242 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
243 حق با تو بود
244 می بایست می خوابیدم
245 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
246 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
247 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
248 کاش تنها نبودم
249 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
250 کاش تنها نبودی
251 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
252 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
253 می دانی ؟
254 انگار چرخ فلک سوارم
255 انگار قایقی مرا می برد
256 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
257 مرا ببخش
258 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
259 می شنوی ؟
260 انگار صدای شیون می اید
261 گوش کن
262 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
263 اما به جای آن
264 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
265 گوش کن
266 یکی بود یکی نبود
267 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
268 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
269 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
270 به جای پختن کلوچه شیرین
271 ساده و اخمو
272 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
273 صدای شیون در اوج است
274 می شنوی
275 برای بیان عشق
276 به نظر شما
277 کدام را باید خواند ؟
278 تاریخ یا جغرافی ؟
279 می دانی ؟
280 من دلم برای تاریخ می سوزد
281 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
282 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
283 گوش کن
284 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
285 حق با تو بود
286 می بایست می خوابیدم
287 اما مادربزرگ ها گفته اند
288 چشم ها نگهبان دل هایند
289 می دانی ؟
290 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
291 کودک
292 خرگوش
293 پروانه
294 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
295 بی نهایت
296 بار
297 در نامه ها و شعر ها
298 در شعله ها سوختند
299 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
300 پروانه ها
301 آخ
302 تصور کن
303 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
304 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
305 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
306 یادم می اید
307 روزگاری ساده لوحانه
308 صحرا به صحرا
309 و بهار به بهار
310 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
311 عشق را چگونه می شود نوشت
312 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
313 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
314 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
315 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
316 من تو را…
317 او را…
318 کسی را… دوست می دارم
319 “حسین پناهی”
320 (از مجموعه ستاره)
321 به ساعت نگاه می کنم:
322 حدود سه نصفه شب است
323 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
324 و طبق عادت کنار پنجره می روم
325 سوسوی چند چراغ مهربان
326 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
327 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
328 و صدای هیجان انگیز چند سگ
329 و بانگ آسمانی چند خروس
330 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
331 و خوشحال که هنوز
332 معمای سبز رودخانه از دور
333 برایم حل نشده است
334 آری!از شوق به هوا می پرم
335 و خوب می دانم
336 سالهاست که مرده ام
337 من زندگی را دوست دارم
338 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
339 دین را دوست دارم
340 ولی از کشیش ها می ترسم!
341 قانون را دوست دارم
342 ولی از پاسبان ها می ترسم!
343 عشق را دوست دارم
344 ولی از زن ها می ترسم!
345 کودکان را دوست دارم
346 ولی از آینه می ترسم!
347 سلام را دوست دارم
348 ولی از زبانم می ترسم!
349 من می ترسم ، پس هستم
350 این چنین می گذرد روز و روزگار من
351 من روز را دوست دارم
352 ولی از روزگار می ترسم!
353 دنیا را بغل گرفتیم
354 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
355 خوابمان برد
356 بیدار شدیم
357 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
358 “حسین پناهی”
359 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
360 با پاهای کودکی ام!
361 عطر پریکه ها
362 مسحور سایه ی کوه
363 که میبرد با خود رنگ و نور را!
364 پولک پای مرغ
365 کفش نو
366 کیف نو
367 جهان هراسناک و کهنه
368 و
369 آه سوزناک سگ!
370 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
371 پروانه زرد،
372 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
373 و همچنان..
374 (اشعار حسین پناهی)
375 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
376 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
377 با امواج به ساحلها کوبیدیم
378 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
379 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
380 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
381 وزیدیم…
382 ترسیدیم…
383 درخشیدیم…
384 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
385 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
386 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
387 خزههای سبز سفر
388 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
389 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
390 با قایق بی پارو!؟
391 خوابم میآید…
392 نه
393 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
394 خیلی زود…
395 (اشعار حسین پناهی)
396 با تو
397 بی تو
398 همسفر سایه خویشم
399 و به سوی بی سوی تو می آیم
400 معلومی چون ریگ
401 مجهولی چون راز
402 معلوم دلی و مجهول چشم
403 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
404 سپرده ام
405 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
406 ای همه من
407 کاکل زرتشت
408 سایه بان مسیح
409 به سردترین ها
410 مرا به سردترین ها برسان
411 “حسین پناهی”
412 (کاکل / از مجموعه ستاره)
413 به ساعت نگاه می کنم
414 حدود سه نصف شب است
415 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
416 از یاد برده باشم
417 و طبق عادت کنار پنجره می روم
418 سو سوی چند چراغ مهربان
419 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
420 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
421 و صدای هیجان انگیز چند سگ
422 و بانگ آسمانی چند خروس
423 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
424 و خوشحال که هنوز
425 معمای سبز رودخانه از دور
426 برایم حل نشده است
427 آری، از شوق به هوا می پرم
428 و خوب می دانم
429 سال هاست که مرده ام…!
430 “حسین پناهی”
431 و رسالت من این خواهد بود
432 تا دو استکان چای داغ را
433 از میان دویست جنگ خونین
434 به سلامت بگذرانم
435 تا در شبی بارانی
436 آن ها را
437 با خدای خویش
438 چشم در چشم هم نوش کنیم.
439 “حسین پناهی”
440 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
441 وقتی ما آمدیم
442 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
443 حال
444 هرکس
445 به سلیقه خود چیزی میگوید
446 و در تاریکی گم میشود
447 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
448 امشب دلی کشیدم
449 شبیه نیمه سیبی
450 که به خاطر لرزش دستانم
451 در زیر آواری از رنگ ها
452 ناپدید ماند!
453 “زنده یاد حسین پناهی”
454 (از مجموعه ستاره)
455 پدرم میگوید: کتاب!
456 و مادرم میگوید: دعا !
457 و من خوب میدانم
458 که زیباترین تعریف خدا را
459 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
460 “حسین پناهی”
461 قرینه است ،
462 این درخت ُ آن درخت ،
463 بر آبی بی انتهای بالاتر !
464 تنها جای تو خالی ست ،
465 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
466 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
467 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
468 می نشینم
469 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
470 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
471 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
472 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
473 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
474 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
475 و از او دور می شوم . . .
476 و هر چه دورتر می شوم ،
477 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
478 و باز سکوت !
479 “حسین پناهی”
480 جالب است
481 ثبت احوال
482 همه چیز را
483 در شناسنامه ام نوشته است
484 بجز احوال ام!
485 “حسین پناهی”
486 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
487 چون من که آفریدهام از عشق
488 جهانی برای تو !
489 “زنده یاد حسین پناهی”
490 به خانه می رفت
491 با کیف
492 و با کلاهی که بر هوا بود
493 چیزی دزدیدی ؟
494 مادرش پرسید
495 دعوا کردی باز؟
496 پدرش گفت
497 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
498 به دنبال آن چیز
499 که در دل پنهان کرده بود
500 تنها مادربزرگش دید
501 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
502 و خندیده بود
503 بی تو
504 نه بوی خاک نجاتم داد
505 نه شمارش ستاره ها تسکینم
506 چرا صدایم کردی
507 چرا ؟
508 سراسیمه و مشتاق
509 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
510 نشان به آن نشان
511 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
512 و عصر
513 عصر والیوم بود
514 و فلسفه بود
515 و ساندویچ دل وجگر