-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خانهام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز
2 هر طرف میسوزد این آتش
3 پردهها و فرشها را، تارشان با پود
4 من به هر سو میدوم گریان
5 در لهیب آتش پر دود
6 وز میان خندههایم تلخ
7 و خروش گریهام ناشاد
8 از درون خستهٔ سوزان
9 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
10 خانهام آتش گرفته ست، آتشی بی رحم
11 همچنان میسوزد این آتش
12 نقشهایی را که من بستم به خون دل
13 بر سر و چشم در و دیوار
14 در شب رسوای بی ساحل
15 وای بر من، سوزد و سوزد
16 غنچههایی را که پروردم به دشواری
17 در دهان گود گلدانها
18 روزهای سخت بیماری
19 از فراز بامهاشان، شاد
20 دشمنانم موذیانه خندههای فتحشان بر لب
21 بر من آتش به جان ناظر
22 در پناه این مشبک شب
23 من به هر سو میدوم
24 گریان ازین بیداد
25 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
26 وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
27 آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
28 و آنچه دارد منظر و ایوان
29 من به دستان پر از تاول
30 این طرف را میکنم خاموش
31 وز لهیب آن روم از هوش
32 ز آن دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
33 تا سحرگاهان، که میداند که بود من شود نابود
34 خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
35 صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
36 وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب
37 مهربان همسایگانم از پی امداد؟
38 سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
39 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
40 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
41 لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
42 رخساره پر غبار غم از سالهای دور
43 در گوشهای ز خلوت این دشت هولناک
44 جوی غریب ماندهٔ بی آب و تشنه کام
45 افتاده سوت و کور
46 بس سالها گذشته کز آن کوه سربلند
47 پیک و پیام روشن و پاکی نیامده ست
48 وین جوی خشک، رهگذر چشمهای که نیست
49 در انتظار سایهٔ ابری و قطرهای
50 چشمش به راه مانده، امدیش تبه شده ست
51 بس سالها گذشته که آن چشمهٔ بزرگ
52 دیگر به سوی معبر دیرین روانه نیست
53 خشکیده است؟ یا ره دیگر گرفته پیش؟
54 او ساز شوق بود و سرود و ترانه داشت
55 و کنون که نیست، ساز و سرود و ترانه نیست
56 در گوشهای ز خلوت دشت اوفتاده خوار
57 بر بستر زوال و فنا، در جوار مرگ
58 با آن یگانه همدم دیرین دیر سال
59 آن همنشین تشنه، چنار کهن، که نیست
60 بر او نه آشیانهٔ مرغ و نه بار و برگ
61 آنجا، در انتظار غروبی تشنه است
62 کز راه مانده مرغی بر او گذر کند
63 چون بیند آشیانه بسی دور و وقت دیر
64 بر شاخهٔ برهنهٔ خشکش، غریب وار
65 سر زیر بال برده، شبی را سحر کند
66 این است آن یگانه ندیمی که جوی خشک
67 همسایه است با وی و همراز و همنشین
68 وز سالهای سال
69 در گوشهای ز خلوت این دشت یکنواخت
70 گسترده است پیکر رنجور بر زمین
71 ای جوی خشک! رهگذر چشمهٔ قدیم
72 وقتی مه، این پرندهٔ خوشرنگ آسمان
73 گسترده است بر تو و بر بستر تو بال
74 آیا تو هیچ لب به شکایت گشودهای
75 از گردش زمانه و نیرنگ آسمان؟
76 من خوب یادم آید ز آن روز و روزگار
77 کاندر تو بود، هر چه صفا یا سرور بود
78 و آن پاک چشمهٔ تو ازین دشت دیولاخ
79 بس دور و دور بود، و ندانست هیچ کس
80 کز کوهسار جودی، یا کوه طور بود
81 آنجا که هیچ دیده ندید و قدم نرفت
82 آنجا که قطره قطره چکد از زبان برگ
83 آنجا که ذره ذره تراود ز سقف غار
84 روشن چو چشم دختر من، پاک چون بهشت
85 دوشیزه چون سرشک سحر، سرد چون تگرگ
86 من خوب یادم آید ز آن پیچ و تابهات
87 و آنجا که آهوان ز لبت آب خوردهاند
88 آنجا که سایه داشتی از بیدهای سبز
89 آنجا که بود بر تو پل و بود آسیا
90 و آنجا که دختران ده آب از تو بردهاند
91 و کنون، چو آشیانه متروک، ماندهای
92 در این سیاه دشت، پریشان وسوت و کور
93 آه ای غریب تشنه! چه شد تا چنین شدی
94 لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
95 رخساره پر غبار غم از سالهای دور؟
96 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
97 نه چراغ چشم گرگی پیر
98 نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
99 مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
100 زیر بارانی که ساعتهاست میبارد
101 در شب دیوانهٔ غمگین
102 که چو دشت او هم دل افسردهای دارد
103 در شب دیوانهٔ غمگین
104 مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست
105 همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
106 نه صدای پای اسب رهزنی تنها
107 نه صفیر باد ولگردی
108 نه چراغ چشم گرگی پیر
109 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
110 عمر من دیگر چون مردابی ست
111 راکد و ساکت و آرام و خموش
112 نه از او شعله کشد موج و شتاب
113 نه در او نعره زند خشم و خروش
114 گاهگه شاید یک ماهی پیر
115 مانده و خسته در او بگریزد
116 وز خرامیدن پیرانه ی خویش
117 موجکی خرد و خفیف انگیزد
118 یا یکی شاخهٔ کم جرأت سیل
119 راه گم کرده، پناه آوردش
120 و ارمغان سفری دور و دراز
121 مشعلی سرخ و سیاه آوردش
122 بشکند با نفسی گرم و غریب
123 انزوای سیه و سردش را
124 لحظهای چند سراسیمه کند
125 دل آسودهٔ بی دردش را
126 یا شبی کشتی سرگردانی
127 لنگر اندازد در ساحل او
128 ناخدا صبح چو هشیار شود
129 بار و بن برکند از منزل او
130 یا یکی مرغ گریزنده که تیر
131 خورده در جنگل و بگریخته چست
132 دیگر اینجا که رسد، زار و ضعیف
133 دست و پایش شود از رفتن سست
134 همچنان محتضر و خون آلود
135 افتد، آسوده ز صیاد بر او
136 بشکند آینهٔ صافش را
137 ماهیان حمله برند از همه سو
138 گاهگاه شاید مرغابیها
139 خسته از روز بر او خیمه زنند
140 شبی آنجا گذرانند و سحر
141 سر و تن شسته و پرواز کنند
142 ورنه مرداب چه دیدیه ست به عمر
143 غیر شام سیه و صبح سپید؟
144 روز دیگر ز پس روز دگر
145 همچنان بی ثمر و پوچ و پلید؟
146 ای بسا شب که به مردب گذشت
147 زیر سقف سیه و کوته ابر
148 تا سحر ساکت و آرام گریست
149 باز هم خسته نشد ابر ستبر
150 و ای بسا شب که بر او میگذرد
151 غرقه در لذت بی روح بهار
152 او به مه مینگرد، ماه به او
153 شب دراز است و قلندر بیکار
154 مه کند در پس نیزار غروب
155 صبح روید ز دل بحر خموش
156 همه این است و جز این چیزی نیست
157 عمر بی حادثهٔ بی جر و جوش
158 دفتر خاطرهای پاک سپید
159 نه در او رسته گیاهی، نه گلی
160 نه بر او مانده نشانی نه، خطی
161 اضطرابی تپشی، خون دلی
162 ای خوشا آمدن از سنگ برون
163 سر خود را به سر سنگ زدن
164 گر بود دشت گذشتن هموار
165 ور بوده درخت سرازیر شدن
166 ای خوشا زیر و زبرها دیدن
167 راه پر بیم و بلا پیمودن
168 روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
169 جلوه گاه ابدیت بودن
170 عمر “من” اما چون مردابی ست
171 راکد و ساکت و آرام و خموش
172 نه در او نعره زند مجو و شتاب
173 نه از او شعله کشد خشم و خروش
174 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
175 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
176 سرها در گریبان است
177 کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
178 نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
179 که ره تاریک و لغزان است
180 وگر دست ِ محبت سوی کس یازی،
181 به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
182 که سرما سخت سوزان است
183 نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
184 چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
185 نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
186 ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
187 مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!
188 هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی…
189 دمت گرم و سرت خوش باد!
190 سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
191 منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
192 منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
193 منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور
194 نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
195 بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
196 حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
197 تگرگی نیست، مرگی نیست
198 صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
199 من امشب آمدستم وام بگزارم
200 حسابت را کنار جام بگذارم
201 چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
202 فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست
203 حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است
204 و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
205 به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود، پنهان است
206 حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
207 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
208 هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
209 نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
210 درختان اسکلتهای بلور آجین
211 زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،
212 غبار آلوده مهر و ماه،
213 زمستان است
214 تهران، دی ماه ۱۳۳۴