-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حقیقت دارد
2 تو را دوست دارم
3 در این باران
4 می خواستم تو
5 در انتهای خیابان نشسته
6 باشی
7 من عبور کنم
8 سلام کنم
9 لبخند تو
10 را در باران
11 می خواستم
12 می خواهم
13 تمام لغاتی را که می دانم برای تو
14 به دریا بریزم
15 دوباره متولد شوم
16 دنیا را ببینم
17 رنگ کاج را ندانم
18 نامم را فراموش کنم
19 دوباره در آینه نگاه کنم
20 ندانم پیراهن دارم
21 کلمات دیروز را
22 امروز نگویم
23 خانه را برای تو آماتده کنم
24 برای تو یک چمدان بخرم
25 تو معنی سفر را از من بپرسی
26 لغات تازه را از دریا صید کنم
27 لغات را شستشو دهم
28 آنقدر بمیرم
29 تا زنده شوم
30 از هر لیوانی که آب نوشیدم
31 طعم لبان تو و پاییزی
32 که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
33 فراموشی پس از فراموشی
34 اما
35 چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
36 گم شدی در خانه مانده بود
37 ما سرانجام توانستیم
38 پاییز را از تقویم جدا کنیم
39 اما
40 طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها
41 حک شده بود
42 لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم
43 کنار گندم ها دفن کردم
44 زود به خانه آمدم
45 تو در آستانه در ایستاده بودی
46 تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی
47 گیسوان تو سفید
48 اما لبان تو هنوز جوان بود.
49 هر دارو که علاج بود
50 در خانه داشتم
51 اما تنم در باد
52 به تماشای غزلهای آخر می رفت
53 امروز را بی تو خفتم
54 فردا که خاک را به باد بسپارند
55 تو را
56 یافته ام
57 مگر تو نسیم ابر بودی
58 که تو را در باران گم کردم ؟
59 تمام دست تو روز است
60 و چهرهات گرما
61 نه سکوت دعوت میکند
62 و نه دیر است
63 دیگر باید حضور داشت
64 در روز
65 در خبر
66 در رگ
67 و در مرگ…
68 از عشق
69 اگر به زبان آمدیم فصلی را باید
70 برای خود صدا کنیم
71 تصنیفها را بخوانیم
72 که دیگر زخمهامان بوی بهار گرفت.
73 بمان:
74 که برگ خانهام را به خواب دادهای
75 فندق بهارم را به باد
76 و رنگ چشمانم را به آب.
77 تفنگی که اکنون تفنگ نیست،
78 و گلولهیی که در قصهها
79 عتیقه شده است
80 روبروی کبوتران
81 تشنگی پرندگان را دارد.
82 “احمدرضا احمدی”
83 از حدس و گمانهای تو ویران نمیشوم
84 مرا نام تو کفایت میکند
85 تا در سرما و بوران
86 زمان و هفته را نفی کنم
87 مرا
88 که میدانی
89 نه قایق است، نه پارو
90 بر تو خجسته باشد
91 گیلاسهایی را
92 که بر گیسوان آویختهای
93 تو صبر داری
94 تا خواب من پایان پذیرد
95 تا به دیدار من آیی
96 این تازه نیست
97 قدیمی است
98 دو نفر
99 همه نیستند
100 همیشه نیستند
101 خویش اند
102 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک
103 حدس دور دارند
104 برادر نیستند
105 که من بودم
106 تو نبودی
107 یا نمی دانم
108 شاید جوان بودم
109 شما جوان بودید
110 تو پیر بودی
111 کبوتران را دانه ندادم
112 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم
113 که وقتی تو نبودی
114 بتوانیم از حفظ بخوانیم
115 این برای آن روزها کافی بود
116 دوستت دارم …
117 باید در چشمان نگریست،
118 یا در گوشها گفت؟
119 جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود
120 و مروارید چشمانت
121 دلیل بود؟
122 در عصر یک پاییز
123 در اتوبوس بودیم
124 دورمان دیوار شیشهای سبز …
125 سبزی شیشهها، زرد پاییز را
126 سبز خرم کرده بود.
127 از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
128 بیرون خزان در کار بود.
129 نمیدانستم در بهار درون باید گفت؟
130 یا در خزان برون؟
131 من و بهار پیاده شدیم
132 بهار در خیابان محو شد
133 پاییز در کنارم راه میآمد.
134 “احمدرضا احمدی”
135 از مجموعه: “روزنامهی شیشهای”
136 کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)
137 / نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92
138 چه سرگردان است این عشق
139 که باید نشانی اش را
140 از کوچه های بن بست گرفت
141 چه حدیثی است عشق
142 که نمی پوسد و افسرده نیست
143 حتی آن هنگام
144 که
145 از آسمان به خانه آوار
146 شود
147 ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ
148 ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ
149 ﺑﺮ ﺑﺎﺩ
150 ﺑﺮ ﺩﺭ
151 ﺑﺮ ﺧﻮﺩ
152 ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ
153 ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ
154 ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ
155 ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ
156 ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ
157 ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ
158 ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ
159 ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …
160 “ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ”
161 شهری فریاد میزند:
162 آری
163 کبوتری تنها
164 به کنار برج کهنه میرسد
165 میگوید:
166 نه.
167 بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد
168 گل ساعت
169 مرگ روزها و اطلسی ها را
170 میگوید
171 این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟
172 که آواز
173 در پشت دروازههای گمان
174 خواهد مرد
175 تو با خواب به شهر درآ
176 تا آواز در چشمانت مخفی باشد.
177 ما که از دیروز گرم اتاقهای استوایی آمدهایم
178 قرارمان
179 در آوازهای صبح است.
180 فرصتی بخواهید
181 تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه
182 شانه بزنید
183 فرصتی بخواهید
184 که مخفی ترین نام خود را
185 که خون شما را صورتی می کند
186 از
187 رود بزرگ بپرسید
188 به نام آن اسب
189 به نام آن بیابان
190 شما فرصت دارید
191 تا چیدن گندم ها
192 تا زرد شدن کامل گندم ها
193 عاشق شوید
194 فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر
195 نگویید
196 گندم ها زرد شدند
197 گندم ها چیده شدند
198 نان گرم آماده است
199 ولی
200 شما کنار
201 بوته های زرد ذرت باشید
202 آب را در کوزه بریزید
203 کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ
204 بگذارید
205 ما
206 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
207 دوست داریم