حقیقت دارد از احمدرضا احمدی اشعار پراکنده 21

احمدرضا احمدی

آثار احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی

حقیقت دارد

1 حقیقت دارد

2 تو را دوست دارم

3 در این باران

4 می خواستم تو

5 در انتهای خیابان نشسته

6 باشی

7 من عبور کنم

8 سلام کنم

9 لبخند تو

10 را در باران

11 می خواستم

12 می خواهم

13 تمام لغاتی را که می دانم برای تو

14 به دریا بریزم

15 دوباره متولد شوم

16 دنیا را ببینم

17 رنگ کاج را ندانم

18 نامم را فراموش کنم

19 دوباره در آینه نگاه کنم

20 ندانم پیراهن دارم

21 کلمات دیروز را

22 امروز نگویم

23 خانه را برای تو آماتده کنم

24 برای تو یک چمدان بخرم

25 تو معنی سفر را از من بپرسی

26 لغات تازه را از دریا صید کنم

27 لغات را شستشو دهم

28 آنقدر بمیرم

29 تا زنده شوم

30 از هر لیوانی که آب نوشیدم

31 طعم لبان تو و پاییزی

32 که تو در آن به جا ماندی به یادم بود

33 فراموشی پس از فراموشی

34 اما

35 چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن

36 گم شدی در خانه مانده بود

37 ما سرانجام توانستیم

38 پاییز را از تقویم جدا کنیم

39 اما

40 طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها

41 حک شده بود

42 لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم

43 کنار گندم ها دفن کردم

44 زود به خانه آمدم

45 تو در آستانه در ایستاده بودی

46 تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی

47 گیسوان تو سفید

48 اما لبان تو هنوز جوان بود.

49 هر دارو که علاج بود

50 در خانه داشتم

51 اما تنم در باد

52 به تماشای غزلهای آخر می رفت

53 امروز را بی تو خفتم

54 فردا که خاک را به باد بسپارند

55 تو را

56 یافته ام

57 مگر تو نسیم ابر بودی

58 که تو را در باران گم کردم ؟

59 تمام دست تو روز است

60 و چهره‌ات گرما

61 نه سکوت دعوت می‌کند

62 و نه دیر است

63 دیگر باید حضور داشت

64 در روز

65 در خبر

66 در رگ

67 و در مرگ…

68 از عشق

69 اگر به زبان آمدیم فصلی را باید

70 برای خود صدا کنیم

71 تصنیف‌ها را بخوانیم

72 که دیگر زخم‌هامان بوی بهار گرفت.

73 بمان:

74 که برگ خانه‌ام را به خواب داده‌ای

75 فندق بهارم را به باد

76 و رنگ چشمانم را به آب.

77 تفنگی که اکنون تفنگ نیست،

78 و گلوله‌یی که در قصه‌ها

79 عتیقه شده است

80 روبروی کبوتران

81 تشنگی پرندگان را دارد.

82 “احمدرضا احمدی”

83 از حدس و گمان‌های تو ویران نمی‌شوم

84 مرا نام تو کفایت می‌کند

85 تا در سرما و بوران

86 زمان و هفته را نفی کنم

87 مرا

88 که می‌دانی

89 نه قایق است، نه پارو

90 بر تو خجسته باشد

91 گیلاس‌هایی را

92 که بر گیسوان آویخته‌ای

93 تو صبر داری

94 تا خواب من پایان پذیرد

95 تا به دیدار من آیی

96 این تازه نیست

97 قدیمی است

98 دو نفر

99 همه نیستند

100 همیشه نیستند

101 خویش اند

102 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک

103 حدس دور دارند

104 برادر نیستند

105 که من بودم

106 تو نبودی

107 یا نمی دانم

108 شاید جوان بودم

109 شما جوان بودید

110 تو پیر بودی

111 کبوتران را دانه ندادم

112 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم

113 که وقتی تو نبودی

114 بتوانیم از حفظ بخوانیم

115 این برای آن روزها کافی بود

116 دوستت دارم …

117 باید در چشمان نگریست،

118 یا در گوش‌ها گفت؟

119 جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود

120 و مروارید چشمانت

121 دلیل بود؟

122 در عصر یک پاییز

123 در اتوبوس بودیم

124 دورمان دیوار شیشه‌ای سبز …

125 سبزی شیشه‌ها، زرد پاییز را

126 سبز خرم کرده بود.

127 از سبزی برگ‌ها بهار به اتوبوس نشست.

128 بیرون خزان در کار بود.

129 نمی‌دانستم در بهار درون باید گفت؟

130 یا در خزان برون؟

131 من و بهار پیاده شدیم

132 بهار در خیابان محو شد

133 پاییز در کنارم راه می‌آمد.

134 “احمدرضا احمدی”

135 از مجموعه: “روزنامه‌ی شیشه‌ای”

136 کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)

137 / نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92

138 چه سرگردان است این عشق

139 که باید نشانی اش را

140 از کوچه های بن بست گرفت

141 چه حدیثی است عشق

142 که نمی پوسد و افسرده نیست

143 حتی آن هنگام

144 که

145 از آسمان به خانه آوار

146 شود

147 ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ

148 ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ

149 ﺑﺮ ﺑﺎﺩ

150 ﺑﺮ ﺩﺭ

151 ﺑﺮ ﺧﻮﺩ

152 ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ

153 ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ

154 ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ

155 ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ

156 ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ

157 ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ

158 ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ

159 ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …

160 “ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ”

161 شهری فریاد می‌زند:

162 آری

163 کبوتری تنها

164 به کنار برج کهنه می‌رسد

165 می‌گوید:

166 نه.

167 بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد

168 گل ساعت

169 مرگ روزها و اطلسی ها را

170 می‌گوید

171 این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟

172 که آواز

173 در پشت دروازه‌های گمان

174 خواهد مرد

175 تو با خواب به شهر درآ

176 تا آواز در چشمانت مخفی باشد.

177 ما که از دیروز گرم اتاق‌های استوایی آمده‌ایم

178 قرارمان

179 در آوازهای صبح است.

180 فرصتی بخواهید

181 تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه

182 شانه بزنید

183 فرصتی بخواهید

184 که مخفی ترین نام خود را

185 که خون شما را صورتی می کند

186 از

187 رود بزرگ بپرسید

188 به نام آن اسب

189 به نام آن بیابان

190 شما فرصت دارید

191 تا چیدن گندم ها

192 تا زرد شدن کامل گندم ها

193 عاشق شوید

194 فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر

195 نگویید

196 گندم ها زرد شدند

197 گندم ها چیده شدند

198 نان گرم آماده است

199 ولی

200 شما کنار

201 بوته های زرد ذرت باشید

202 آب را در کوزه بریزید

203 کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ

204 بگذارید

205 ما

206 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ

207 دوست داریم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر