-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باد می وزید
2 که تو پر کشیدی
3 شاد بودید
4 هم تو
5 هم شکارچی گنگی
6 که از سر اتفاق
7 در سایه ی شاخه ها می گذشت
8 باران صبح
9 نم نم
10 می بارد
11 و تو را به یاد می آورد
12 که نم نم باریدی
13 و ویران کردی
14 خانه کهنه را
15 سر می روم از خویش
16 از گوشه گوشه فرو می ریزم
17 و عطر تو
18 رسوایم می کند
19 ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ
20 ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
21 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ
22 ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ
23 ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ
24 با خالکوب ستاره ها
25 بر تاریکی دست ها
26 عابران به سوی تو بال می زنند
27 می آیند
28 تا در حیاط خانه تو
29 گل های پژمرده خود را بکارند
30 و تو از راهی می رسی
31 که پریشانی دور می شود…
32 تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!
33 پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!
34 درهایت را باز کن
35 ما ایستاده ایم
36 خیابان های تو ما را پیش می برد
37 ما می آئیم
38 تا جای واژه نارنج نارنج
39 و جای هوا هوا بنشانیم
40 و در شعری زنده شناور باشیم…
41 تو نخستین حرفی
42 که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند
43 نخستین نانی
44 که پس از جنگی شوم
45 از تنور دهکده ای خارج می شود
46 نخستین نامی
47 که بر بچه زندگی می گذاریم…
48 در هایت را باز کن
49 ما می آئیم
50 با عکس جوانی تو
51 در جیب پاره مان
52 و هر چه که نزدیک تر می شویم
53 تو جوان تر و زیباتر می شوی
54 درهایت را باز کن
55 هر چه نشانه است در کف مان
56 خانه توست
57 ای آزادی
58 می خواستم ترانه یی باشم
59 که بچه های دبستانی از بر کنند
60 دریا که می شنود
61 توفان اش را پشت اش پنهان کن
62 و برگ های علف
63 نت های به هم خوردن شان را
64 از روی صدای من بنویسند
65 می خواستم ترانه یی باشم
66 که چشمه زمزمه ام کند
67 آبشار
68 با سنج و دهل بخواند
69 اما ترانه ی غمگینم
70 و دریا ، غروب
71 بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند
72 نت هایم را تمام نکرده
73 چرا
74 رهایم کردی
75 آیا برای گرم کردن بازارشان
76 به آتشتان کشیدند؟
77 حتا باد ایستاده بود و نگاه میکرد که شعله فرو بنشیند
78 حتا شاخهها
79 از سوزاندن خود
80 تن زدند
81 کودکان اول ابتدایی
82 از هفت سالگی به عقب برگشتند
83 تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.
84 و به هنگامی که از مراسمتان بازگشتیم
85 دست نوشتههای مجسمهها بر کاغذ
86 بر پایهی شکستهی مرمری میلرزید
87 آنان
88 شرمناکِ سنگ بودنشان
89 سر به بیابانها، رفته بودند
90 تنهایی ها عمیق اند
91 عمیق
92 مثل صورت مردگان
93 حلزون ها چقدر تنهایند
94 به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند
95 تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!
96 و تو در خاموشی هایم می درخشی
97 در آتش و روشنی می درخشی
98 و من آن قدر دوستت دارم
99 که فراموش می کنم
100 زندگی
101 با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد
102 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
103 که مثل پرندگان راست راست میچرخند در هوا
104 سر ماه
105 حقوقشان را میگیرند
106 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
107 که مرگ تو را ندیدند.
108 کاش پر وبالشان در آتش آفتاب تیر بسوزد
109 ما با ذغالشان
110 شعار خیابانی بنویسیم
111 پس این فرشتگان پیر شده
112 جز جاسوسی ما
113 به چه کار بد دیگری مشغولند
114 که فریاد ما به گوش کسی نمیرسد