باد می وزید از شمس لنگرودی اشعار پراکنده 32

شمس لنگرودی

آثار شمس لنگرودی

شمس لنگرودی

باد می وزید

1 باد می وزید

2 که تو پر کشیدی

3 شاد بودید

4 هم تو

5 هم شکارچی گنگی

6 که از سر اتفاق

7 در سایه ی شاخه ها می گذشت

8 باران صبح

9 نم نم

10 می بارد

11 و تو را به یاد می آورد

12 که نم نم باریدی

13 و ویران کردی

14 خانه کهنه را

15 سر می روم از خویش

16 از گوشه گوشه فرو می ریزم

17 و عطر تو

18 رسوایم می کند

19 ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ

20 ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

21 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ

22 ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ

23 ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ

24 با خالکوب ستاره ها

25 بر تاریکی دست ها

26 عابران به سوی تو بال می زنند

27 می آیند

28 تا در حیاط خانه تو

29 گل های پژمرده خود را بکارند

30 و تو از راهی می رسی

31 که پریشانی دور می شود…

32 تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!

33 پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!

34 درهایت را باز کن

35 ما ایستاده ایم

36 خیابان های تو ما را پیش می برد

37 ما می آئیم

38 تا جای واژه نارنج نارنج

39 و جای هوا هوا بنشانیم

40 و در شعری زنده شناور باشیم…

41 تو نخستین حرفی

42 که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند

43 نخستین نانی

44 که پس از جنگی شوم

45 از تنور دهکده ای خارج می شود

46 نخستین نامی

47 که بر بچه زندگی می گذاریم…

48 در هایت را باز کن

49 ما می آئیم

50 با عکس جوانی تو

51 در جیب پاره مان

52 و هر چه که نزدیک تر می شویم

53 تو جوان تر و زیباتر می شوی

54 درهایت را باز کن

55 هر چه نشانه است در کف مان

56 خانه توست

57 ای آزادی

58 می خواستم ترانه یی باشم

59 که بچه های دبستانی از بر کنند

60 دریا که می شنود

61 توفان اش را پشت اش پنهان کن

62 و برگ های علف

63 نت های به هم خوردن شان را

64 از روی صدای من بنویسند

65 می خواستم ترانه یی باشم

66 که چشمه زمزمه ام کند

67 آبشار

68 با سنج و دهل بخواند

69 اما ترانه ی غمگینم

70 و دریا ، غروب

71 بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند

72 نت هایم را تمام نکرده

73 چرا

74 رهایم کردی

75 آیا برای گرم کردن بازارشان

76 به آتش‌تان کشیدند؟

77 حتا باد ایستاده بود و نگاه می‌کرد که شعله فرو بنشیند

78 حتا شاخه‌ها

79 از سوزاندن خود

80 تن زدند

81 کودکان اول ابتدایی

82 از هفت سالگی به عقب برگشتند

83 تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.

84 و به هنگامی که از مراسم‌تان بازگشتیم

85 دست نوشته‌های مجسمه‌ها بر کاغذ

86 بر پایه‌ی شکسته‌ی مرمری می‌لرزید

87 آنان

88 شرمناکِ سنگ بودن‌شان

89 سر به بیابان‌ها، رفته بودند

90 تنهایی ها عمیق اند

91 عمیق

92 مثل صورت مردگان

93 حلزون ها چقدر تنهایند

94 به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند

95 تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!

96 و تو در خاموشی هایم می درخشی

97 در آتش و روشنی می درخشی

98 و من آن قدر دوستت دارم

99 که فراموش می کنم

100 زندگی

101 با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد

102 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

103 که مثل پرندگان راست راست می‌چرخند در هوا

104 سر ماه

105 حقوق‌شان را می‌گیرند

106 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

107 که مرگ تو را ندیدند.

108 کاش پر وبال‌شان در آتش آفتاب تیر بسوزد

109 ما با ذغال‌شان

110 شعار خیابانی بنویسیم

111 پس این فرشتگان پیر شده

112 جز جاسوسی ما

113 به چه کار بد دیگری مشغولند

114 که فریاد ما به گوش کسی نمی‌رسد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر