-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تمام دست تو روز است
2 و چهرهات گرما
3 نه سکوت دعوت میکند
4 و نه دیر است
5 دیگر باید حضور داشت
6 در روز
7 در خبر
8 در رگ
9 و در مرگ…
10 از عشق
11 اگر به زبان آمدیم فصلی را باید
12 برای خود صدا کنیم
13 تصنیفها را بخوانیم
14 که دیگر زخمهامان بوی بهار گرفت.
15 بمان:
16 که برگ خانهام را به خواب دادهای
17 فندق بهارم را به باد
18 و رنگ چشمانم را به آب.
19 تفنگی که اکنون تفنگ نیست،
20 و گلولهیی که در قصهها
21 عتیقه شده است
22 روبروی کبوتران
23 تشنگی پرندگان را دارد.
24 “احمدرضا احمدی”
25 از حدس و گمانهای تو ویران نمیشوم
26 مرا نام تو کفایت میکند
27 تا در سرما و بوران
28 زمان و هفته را نفی کنم
29 مرا
30 که میدانی
31 نه قایق است، نه پارو
32 بر تو خجسته باشد
33 گیلاسهایی را
34 که بر گیسوان آویختهای
35 تو صبر داری
36 تا خواب من پایان پذیرد
37 تا به دیدار من آیی
38 این تازه نیست
39 قدیمی است
40 دو نفر
41 همه نیستند
42 همیشه نیستند
43 خویش اند
44 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک
45 حدس دور دارند
46 برادر نیستند
47 که من بودم
48 تو نبودی
49 یا نمی دانم
50 شاید جوان بودم
51 شما جوان بودید
52 تو پیر بودی
53 کبوتران را دانه ندادم
54 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم
55 که وقتی تو نبودی
56 بتوانیم از حفظ بخوانیم
57 این برای آن روزها کافی بود
58 دوستت دارم …
59 باید در چشمان نگریست،
60 یا در گوشها گفت؟
61 جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود
62 و مروارید چشمانت
63 دلیل بود؟
64 در عصر یک پاییز
65 در اتوبوس بودیم
66 دورمان دیوار شیشهای سبز …
67 سبزی شیشهها، زرد پاییز را
68 سبز خرم کرده بود.
69 از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
70 بیرون خزان در کار بود.
71 نمیدانستم در بهار درون باید گفت؟
72 یا در خزان برون؟
73 من و بهار پیاده شدیم
74 بهار در خیابان محو شد
75 پاییز در کنارم راه میآمد.
76 “احمدرضا احمدی”
77 از مجموعه: “روزنامهی شیشهای”
78 کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)
79 / نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92
80 چه سرگردان است این عشق
81 که باید نشانی اش را
82 از کوچه های بن بست گرفت
83 چه حدیثی است عشق
84 که نمی پوسد و افسرده نیست
85 حتی آن هنگام
86 که
87 از آسمان به خانه آوار
88 شود
89 ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ
90 ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ
91 ﺑﺮ ﺑﺎﺩ
92 ﺑﺮ ﺩﺭ
93 ﺑﺮ ﺧﻮﺩ
94 ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ
95 ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ
96 ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ
97 ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ
98 ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ
99 ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ
100 ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ
101 ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …
102 “ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ”
103 شهری فریاد میزند:
104 آری
105 کبوتری تنها
106 به کنار برج کهنه میرسد
107 میگوید:
108 نه.
109 بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد
110 گل ساعت
111 مرگ روزها و اطلسی ها را
112 میگوید
113 این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟
114 که آواز
115 در پشت دروازههای گمان
116 خواهد مرد
117 تو با خواب به شهر درآ
118 تا آواز در چشمانت مخفی باشد.
119 ما که از دیروز گرم اتاقهای استوایی آمدهایم
120 قرارمان
121 در آوازهای صبح است.
122 فرصتی بخواهید
123 تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه
124 شانه بزنید
125 فرصتی بخواهید
126 که مخفی ترین نام خود را
127 که خون شما را صورتی می کند
128 از
129 رود بزرگ بپرسید
130 به نام آن اسب
131 به نام آن بیابان
132 شما فرصت دارید
133 تا چیدن گندم ها
134 تا زرد شدن کامل گندم ها
135 عاشق شوید
136 فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر
137 نگویید
138 گندم ها زرد شدند
139 گندم ها چیده شدند
140 نان گرم آماده است
141 ولی
142 شما کنار
143 بوته های زرد ذرت باشید
144 آب را در کوزه بریزید
145 کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ
146 بگذارید
147 ما
148 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
149 دوست داریم