نیمه شب در از سیمین بهبهانی اشعار پراکنده 9

سیمین بهبهانی

آثار سیمین بهبهانی

سیمین بهبهانی

نیمه شب در بستر خاموش سرد

1 نیمه شب در بستر خاموش سرد

2 ناله کرد از رنج بی همبستری

3 سر ، میان هر دو دست خود فشرد

4 از غم تنهایی و بی همسری

5 رغبتی شیرین و طاقت سوز و تند

6 در دل آشفته اش بیدار شد

7 گرمی خون ، گونه اش را رنگ زد

8 روشنی ها پیش چشمش تار شد

9 آرزویی ، همچو نقشی نیمه رنگ

10 سر کشید و جان گرفت و زنده شد

11 شد زنی زیبا و شوخ و ناشناس

12 چهره اش در تیرگی تابنده شد

13 دیده اش در چهره ی زن خیره ماند

14 ره ، چه زیبا و چه مهر آمیز بود

15 چنگ بر دامان او زد بی شکیب

16 لیک رویایی خیال انگیز بود

17 در دل تاریک شب ، بازو گشود

18 وان خیال زنده را در بر گرفت

19 اشک شوقی پیش پای او فشاند

20 دامنش را بر دو چشم تر گرفت

21 بوسه زد بر چهره ی زیبای او

22 بوسه زد ،‌اما به دست خویش زد

23 خست با دندان لب او را ، ولی

24 بر لبان تشنه ی خود نیش زد

25 گرمی شب ، زوزه ی سگ های شهر

26 پرده ی رؤیای او را پاره کرد

27 سوزش جانکاه نیش پشه ها

28 درد بی درمان او را چاره کرد

29 نیم خیزی کرد و در بستر نشست

30 بر لبان خشک سیگاری نهاد

31 داور اندیشه ی مغشوش او

32 پیش او ، بنوشته ی مغشوش او

33 پیش او ، بنوشته طوماری نهاد

34 وندر آن طومار ، نام آن کسان

35 کز ستم ها کامرانی می کنند

36 دسترنج خلق می سوزند و ، خویش

37 فارغ از غم زندگانی می کنند

38 نام آنکس کز هوس هر شامگاه

39 در کنار آرد زنی یا دختری

40 روز ، کوشد تا شکار او شود

41 شام دیگر ،‌ دلفریب دیگری

42 او درین بستر به خود پیچید مگر

43 رغبتی سوزنده را تسکین دهد

44 وان دگر هر شب به فرمان هوس

45 نو عروسی تازه را کابین دهد

46 سردی ی تسکین جانفرسای او

47 چون غبار افتاد بر سیمای او

48 زیر این سردی ، به گرمی می گداخت

49 اخگری از کینه ی فردای او.

50 ای نازنین !‌ نگاه روان پرور تو کو ؟

51 وان خندهٔ ز عشق پیام آور تو کو ؟

52 ای آسمان تیره که اینسان گرفته ای

53 بنما به من که ماه تو کو ؟ اختر تو کو ؟

54 ای سایه گستر سر من ،‌ ای همای عشق

55 از پا فتاده ای ز چه ؟ بال و پر تو کو ؟

56 ای دل که سوختی به بر جمع ، چون سپند

57 مجمر تو را کجا شد و خاکستر تو کو ؟

58 آخر نه جایگاه سرت بود سینه ام ؟

59 سر بر کدام سینه نهادی سر تو کو ؟

60 ناز از چه کرده ای ، چو نیازت به لطف ماست ؟

61 آخر بگو که یار ز من بهتر تو کو؟

62 سودای عشق بود و گذشتیم ما ز جان

63 اما گذشت این دل سوداگر تو کو ؟

64 صدها گره فتاده به زلف و به کار من

65 دست گره گشای نوازشگر تو کو ؟

66 سیمین !‌ درخت عشق شدی پاک سوختی

67 اما کسی نگفت که خاکستر تو کو ؟

68 بده آن قوطی سرخاب مرا

69 تا زنم رنگ به بی رنگی ِ خویش

70 بده آن روغن ، تا تازه کنم

71 چهره پژمرده ز دلتنگی خویش

72 بده آن عطر که مشکین سازم

73 گیسوان را و بریزم بر دوش

74 بده آن جامه ی تنگم که کسان

75 تنگ گیرند مرا در آغوش

76 بده آن تور که عریانی را

77 در خَمَش جلوه دو چندان بخشم

78 هوس انگیزی و آشوبگری

79 به سر و سینه و پستان بخشم

80 بده آن جام که سرمست شوم

81 به سیه بختی خود خنده زنم :

82 روی این چهره ی ناشاد غمین

83 چهره یی شاد و فریبنده زنم

84 وای از آن همنفس دیشب من-

85 چه روانکاه و توانفرسا بود

86 لیک پرسید چو از من ،‌ گفتم :

87 کس ندیدم که چنین زیبا بود !

88 وان دگر همسر چندین شب پیش

89 او همان بود که بیمارم کرد :

90 آنچه پرداخت ، اگر صد می شد

91 درد ، زان بیشتر آزارم کرد .

92 پُر کس بی کسم و زین یاران

93 غمگساری و هواخواهی نیست

94 لاف دلجویی بسیار زنند

95 لیک جز لحظه ی کوتاهی نیست

96 نه مرا همسر و هم بالینی

97 که کشد دست وفا بر سر من

98 نه مرا کودکی و دلبندی

99 که برد زنگ غم از خاطر من

100 آه ، این کیست که در می کوبد ؟

101 همسر امشب من می آید !

102 وای، ای غم، ز دلم دست بکش

103 کاین زمان شادی او می باید !

104 لب من –  ای لب نیرنگ فروش –

105 بر غمم پرده یی از راز بکش !

106 تا مرا چند درم بیش دهند

107 خنده کن ، بوسه بزن ، ناز بکش !

108 شمشیر خویش بر دیوار آویختن نمی خواهم

109 با خواب ناز جز در گور آمیختن نمی خواهم

110 شمشیر من همین شعر است، پرکارتر ز هر شمشیر

111 با این سلاح شیرین کار خون ریختن نمی خواهم

112 جز حق نمی توانم گفت، گر سر بریدنم باید

113 سر پیش می نهم وز مرگ پرهیختن نمی خواهم

114 ای مرد من زنم انسان، بر تارکم به کین توزی

115 گر تاج خار نگذاری گل ریختن نمی خواهم

116 با هفت رنگ ابریشم از عشق شال می بافم

117 این رشته های رنگین را بگسیختن نمی خواهم

118 هرلحظه آتشی در شهر افروختن نمی یارم

119 هر روز فتنه ای در دهر انگیختن نمی خواهم

120 این قافیت سبک تر گیر، جنگ و جنون و جهلت بس

121 این جمله گر تو می خواهی ای مرد من نمی خواهم.

122 گفتا که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم

123 گفتا اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم

124 گفتا ز بخت بد اگر، ناگه رقیب آید ز در

125 گفتم که با افسونگری، او را ز سر وا می کنم

126 گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا

127 گفتم که با نوش لبم، آنرا گوارا می کنم

128 گفتا چه می بینی بگو، در چشم چون آیینه ام

129 گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم

130 گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند

131 گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم

132 گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم

133 گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم

134 گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو

135 گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم.

136 بگذار که درحسرت دیدار بمیرم

137 درحسرت دیدار تو بگذار بمیرم

138 دشوار بود مردن و روی تو ندیدن

139 بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم

140 بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ

141 در وحشت و اندوه شب تار بمیرم

142 بگذارکه چون شمع کنم پیکر خود آب

143 در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم

144 می میرم از این درد که جان دگرم نیست

145 تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم

146 تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم

147 بگذار بدانگونه وفادار بمیرم.

148 هر عهد که با چشم دل انگیز تو بستم

149 امشب همه را چون سر زلف تو ، شکستم

150 فریاد زنان ،‌ ناله کنان عربده جویان

151 زنجیر ز پای دل دیوانه گسستم

152 جز دل سیهی فتنه گری ، هیچ ندیدم

153 چندان که به چشمان سیاهت نگرستم

154 دوشیزه ی سرزنده ی عشق و هوسم را

155 در گور نهفتم به عزایش بنشستم

156 می خوردم و مستی ز حد افزودم و ، آنگاه

157 پیمان تو ببریدم و پیمانه شکستم

158 عشقت ز دل خون شده ام دست نمی شست

159 من کشتمش امروز بدین عذر که مستم

160 در پای کشم از سر آشفتگی وخشم

161 روزی اگر افتد دل سخت تو به دستم.

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر