بی شکوه و غریب از اخوان ثالث اشعار پراکنده 45

اخوان ثالث

آثار اخوان ثالث

اخوان ثالث

بی شکوه و غریب و رهگذرند

1 بی شکوه و غریب و رهگذرند

2 یادهای دگر، چو برق و چو باد

3 یاد تو پرشکوه و جاوید است

4 و آشنای قدیم دل، اما

5 ای دریغ! ای دریغ! ای فریاد

6 با دل من چه می‌تواند کرد

7 یادت؟ ای باد من ز دل برده

8 من گرفتم لطیف،‌ چون شبنم

9 هم درخشان و پاک، چون باران

10 چه کنند این دو، ای بهشت جوان

11 با یکی برگ پیر و پژمرده؟

12 پنجره باز است

13 و آسمان پیداست

14 گل به گل ابر سترون در زلال آبی روشن

15 رفته تا بام برین، چون آبگینه پلکان، پیداست

16 من نگاهم مثل نو پرواز گنجشک سحرخیزی

17 پله پله رفته بی روا به اوجی دور و زین پرواز

18 لذتم چون لذت مرد کبوترباز

19 پنجره باز است

20 و آسمان در چارچوب دیدگه پیدا

21 مثل دریا ژرف

22 آب‌هایش ناز و خواب مخمل آبی

23 رفته تا ژرفایش

24 پاره‌های ابر همچون پلکان برف

25 من نگاهم ماهی خونگرم و بی آرام این دریا

26 آنک آنک مرد همسایه

27 سینه‌اش سندان پتک دم به دم خمیازه و چشمانش خواب آلود

28 آمده چون بامداد دگر بر بام

29 می‌نوردد بام را با گام‌های نرم و بی آوا

30 ایستد لختی کنار دودکش آرام

31 او در آن کوشد که گوشش تیز باشد، چشم‌ها بیدار

32 تا نیاید گریه غافلگیر و چالاک از پس دیوار

33 پنجره باز است

34 آسمان پیداست، بام رو به رو پیداست

35 اینک اینک مرد خواب از سر پریدهٔ چشم و دل هشیار

36 می‌گشاید خوابگاه کفتران را در

37 و آن پری زادان رنگارنگ و دست آموز

38 بر بی آذین بام پهناور

39 قور قو به قو رقو خوانان

40 با غرور و شادهواری دامن افشانان

41 می‌زنند اندر نشاط بامدادی پر

42 لیک زهر خواب نوشین خسته‌شان کرده ست

43 برده‌شان از یاد،‌پرواز بلند دوردستان را

44 کاهل و در کاهلی دلبسته‌شان کرده ست

45 مرد اینک می پراندشان

46 می‌فرستد شان به سوی آسمان پر شکوه پاک

47 کاهلی گر خواند ایشان را به سوی خاک

48 با درفش تیره پر هول چوبی لخت دستار سیه بر سر

49 می رماندشان و راندشان

50 تا دل از مهر زمین پست برگیرند

51 و آسمان . این گنبد بلور سقفش دور

52 زی چمنزاران سبز خویش خواندشان

53 پنجره باز است

54 و آسمان پیداست

55 چون یکی برج بلند جادویی، دیوارش از اطلس

56 موج‌دار و روشن و آبی

57 پاره‌های ابر، همچون غرفه‌های برج

58 و آن کبوترهای پران در فضای برج

59 مثل چشمک زن چراغی چند،‌ مهتابی

60 بر فراز کاه‌گل اندوده بام پهن

61 در کنار آغل خالی

62 تکیه داده مرد بر دیوار

63 ناشتا افروخته سیگار

64 غرفه در شیرین‌ترین لذات، از دیدار این پرواز

65 ای خوش آن پرواز و این دیدار

66 گرد بام دوست می‌گردند

67 نرم نرمک اوج می‌گیرند، افسونگر پری زادان

68 وه، که من هم دیگر کنون لذتم ز آن مرد کمتر نیست

69 چه طوافی و چه پروازی

70 دور باد از حشمت معصومشان افسون صیادان

71 خستگی از بالهاشان دور

72 وز دلکهاشان غمان تا جاودان مهجور

73 در طواف جاویدیشان آن کبوترها

74 چون شوند از دیدگاهم دور و پنهان، تا که باز آیند

75 من دلم پرپر زند، چون نیم بسمل مرغ پرکنده

76 ز انتظاری اضطراب آلود و طفلانه

77 گردد کنده

78 مرد را بینم که پای پرپری در دست

79 با صفیر آشنای سوت

80 سوی بام خویش خواند، تا نشاندشان

81 بالهاشان نیز سرخ است

82 آه شاید اتفاق شومی افتاده ست؟

83 پنجره باز است

84 و آسمان پیدا

85 فارغ از سوت و صفیر دوستدار خاکزاد خویش

86 کفتران در اوج دوری، مست پروازند

87 بالهاشان سرخ

88 زیرا بر چکاد دورتر کوهی که بتوان دید

89 رسته لختی پیش

90 شعله‌ور خونبوتهٔ مرجانی خورشید

91 آری، تو آنکه دل طلبد آنی

92 اما

93 افسوس

94 دیری ست کان کبوتر خون آلود

95 جویای برج گمشده ی جادو

96 پرواز کرده ست

97 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

98 این شکسته چنگ بی قانون

99 رام چنگ چنگی شوریده رنگ پیر

100 گاه گویی خواب می‌بیند

101 خویش را در بارگاه پر فروغ مهر

102 طرفه چشم انداز شاد و شاهد زرتشت

103 یا پری زادی چمان سرمست

104 در چمنزاران پاک و روشن مهتاب می‌بیند

105 روشنی‌های دروغینی

106 کاروان شعله‌های مرده در مرداب

107 بر جبین قدسی محراب می‌بیند

108 یاد ایام شکوه و فخر و عصمت را

109 می‌سراید شاد

110 قصهٔ غمگین غربت را

111 هان، کجاست

112 پایتخت این کج آیین قرن دیوانه؟

113 با شبان روشنش چون روز

114 روزهای تنگ و تارش، چون شب اندر قعر افسانه

115 با قلاع سهمگین سخت و سِتوارش

116 با لئیمانه تبسم کردن دروازه‌هایش،‌ سرد و بیگانه

117 هان، کجاست؟

118 پایتخت این دژایین قرن پر آشوب

119 قرن شکلک چهر

120 بر گذشته از مدار ماه

121 لیک بس دور از قرار مهر

122 قرن خون آشام

123 قرن وحشتناک‌تر پیغام

124 کاندران با فضلهٔ موهوم مرغ دور پروازی

125 چار رکن هفت اقلیم خدا را در زمانی بر می‌آشوبند

126 هر چه هستی، هر چه پستی، هر چه بالایی

127 سخت می‌کوبند پاک می‌روبند

128 هان، کجاست؟

129 پایتخت این بی آزرم و بی آیین قرن

130 کاندران بی گونه‌ای مهلت

131 هر شکوفهٔ تازه رو بازیچهٔ باد است

132 همچنان که حرمت پیران میوهٔ خویش بخشیده

133 عرصهٔ انکار و وهم و غدر و بیداد است

134 پایتخت این‌چنین قرنی

135 کو؟

136 بر کدامین بی نشان قله ست

137 در کدامین سو؟

138 دیده بانان را بگو تا خواب نفریبد

139 بر چکاد پاسگاه خویش،‌ دل بیدار و سر هشیار

140 هیچشان جادویی اختر

141 هیچشان افسون شهر نقرهٔ مهتاب نفریبد

142 بر به کشتی‌های خشم بادبان از خون

143 ما، برای فتح سوی پایتخت قرن می آییم

144 تا که هیچستان نه توی فراخ این غبار آلود بی غم را

145 با چکاچاک مهیب تیغهامان، تیز

146 غرش زهره دران کوسهامان، سهم

147 پرش خارا شکاف تیرهامان،‌ تند

148 نیک بگشاییم

149 شیشه‌های عمر دیوان را

150 از طلسم قلعهٔ پنهان، ز چنگ پاسداران فسونگرشان

151 جَلد برباییم

152 بر زمین کوبیم

153 ور زمین گهوارهٔ فرسودهٔ آفاق

154 دست نرم سبزه‌هایش را به پیش آرد

155 تا که سنگ از ما نهان دارد

156 چهره‌اش را ژرف بشخاییم

157 ما

158 فاتحان قلعه‌های فخر تاریخیم

159 شاهدان شهرهای شوکت هر قرن

160 ما

161 یادگار عصمت غمگین اعصاریم

162 ما

163 راویان قصه‌های شاد و شیرینیم

164 قصه‌های آسمان پاک

165 نور جاری، آب

166 سرد تاری،‌ خاک

167 قصه‌های خوش‌ترین پیغام

168 از زلال جویبار روشن ایام

169 قصه‌های بیشهٔ انبوه، پشتش کوه، پایش نهر

170 قصه‌های دست گرم دوست در شب‌های سرد شهر

171 ما

172 کاروان ساغر و چنگیم

173 لولیان چنگمان افسانه گوی زندگی‌مان،‌ زندگی‌مان شعر و افسانه

174 ساقیان مست مستانه

175 هان، کجاست

176 پایتخت قرن؟

177 ما برای فتح می آییم

178 تا که هیچستانش بگشاییم

179 این شکسته چنگ دلتنگ محال اندیش

180 نغمه پرداز حریم خلوت پندار

181 جاودان پوشیده از اسرار

182 چه حکایت‌ها که دارد روز و شب با خویش

183 ای پریشانگوی مسکین! پرده دیگر کن

184 پور دستان جان ز چاه نابرادر در نخواهد برد

185 مُرد، مُرد، او مُرد

186 داستان پور فرخزاد را سر کن

187 آن که گویی ناله‌اش از قعر چاهی ژرف می‌اید

188 نالد و موید

189 موید و گوید

190 آه، دیگر ما

191 فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم

192 بر به کشتی‌های موج بادبان از کف

193 دل به یاد بره‌های فرّهی، در دشت ایام ِ تهی، بسته

194 تیغهامان زنگخورد و کهنه و خسته

195 کوسهامان جاودان خاموش

196 تیرهامان بال بشکسته .

197 ما

198 فاتحان شهرهای رفته بر بادیم

199 با صدایی ناتوان‌تر زآنکه بیرون آید از سینه

200 راویان قصه‌های رفته از یادیم

201 کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه هامان را

202 گویی از شاهی ست بیگانه

203 یا ز میری دودمانش منقرض گشته

204 گاهگه بیدار می‌خواهیم شد زین خواب جادویی

205 همچو خواب همگنان غار،

206 چشم می‌مالیم و می‌گوییم: آنک، طرفه قصر زرنگار

207 صبح شیرینکار

208 لیک بی مرگ است دقیانوس

209 وای، وای، افسوس

210 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

211 سکوت صدای گام‌هایم را باز پس می‌دهد

212 با شب خلوت به خانه می‌روم

213 گله‌ای کوچک از سگ‌ها بر لاشهٔ سیاه خیابان می‌دوند

214 خلوت شب آن‌ها را دنبال می‌کند

215 و سکوت نجوای گامهاشان را می‌شوید

216 من او را به جای همه بر می‌گزینم

217 و او می‌داند که من راست می‌گویم

218 او همه را به جای من بر می‌گزیند

219 و من می‌دانم که همه دروغ می‌گویند

220 چه می‌ترسد از راستی و دوست داشته شدن، سنگدل

221 بر گزیننده ی دروغ‌ها

222 صدای گام‌های سکوت را می‌شنوم

223 خلوت‌ها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند

224 سکوت گریه کرد دیشب

225 سکوت به خانه‌ام آمد

226 سکوت سرزنشم داد

227 و سکوت ساکت ماند سرانجام

228 چشمانم را اشک پر کرده است

229 اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است

230 به الهامان سوخته ست،‌ لب‌ها خاموش

231 نه اشکی، نه لبخندی،‌و نه حتی یادی از لب‌ها و چشم‌ها

232 زیراک اینجا اقیانوسی ست که هر به دستی از سواحلش

233 مصب رودهای بی زمان بودن است

234 وزآن پس آرامش خفتار و خلوت نیستی

235 همه خبرها دروغ بود

236 و همه آیاتی که از پیامبران بی شمار شنیده بودم

237 بسان گام‌های بدرقه کنندگان تابوت

238 از لب گور پیش‌تر آمدن نتوانستند

239 باری ازین گونه بود

240 فرجام همه گناهان و بی‌گناهی

241 نه پیشوازی بود و خوشامدی،‌نه چون و چرا بود

242 و نه حتی بیداری پنداری که بپرسد: کیست؟

243 زیرک اینجا سر دستان سکون است

244 در اقصی پرکنه های سکوت

245 سوت، کور، برهوت

246 حباب‌های رنگین، در خواب‌های سنگین

247 چترهای پر طاووسی خویش برچیدند

248 و سیا سایهٔ دودها،‌در اوج وجودشان،‌گویی نبودند

249 باغ‌های میوه و باغ گل‌های آتش را فراموش کردیم

250 دیگر از هر بیم و امید آسوده‌ایم

251 گویا هرگز نبودیم،نبوده‌ایم

252 هر یک از ما، در مهگون افسانه‌های بودن

253 هنگامی که می‌پنداشتیم هستیم

254 خدایی را، گرچه به انکار

255 انگار

256 با خویشتن بدین سوی و آن سوی می‌کشیدیم

257 اما کنون بهشت و دوزخ در ما مرده ست

258 زیرا خدایان ما

259 چون اشک‌های بدرقه کنندگان

260 بر گورهامان خشکیدند و پیش‌تر نتوانستند آمد

261 ما در سایهٔ آوار تخته سنگ‌های سکوت آرمیده‌ایم

262 گامهامان بی صداست

263 نه بامدادی، نه غروبی

264 وینجا شبی ست که هیچ اختری در آن نمی‌درخشد

265 نه بادبان پلک چشمی، نه بیرق گیسویی

266 اینجا نسیم اگر بود بر چه می‌وزید؟

267 نه سینهٔ زورقی، نه دست پارویی

268 اینجا امواج اگر بود، با که در می‌آویخت؟

269 چه آرام است این پهناور، این دریا

270 دلهاتان روشن باد

271 سپاس شما را، سپاس و دیگر سپاس

272 بر گورهای ما هیچ شمع و مشعلی مفروزید

273 زیرا تری هیچ نگاهی بدین درون نمی‌تراود

274 خانه هاتان آباد

275 بر گورهای ما هیچ سایبان و سراپرده‌ای مفرازید

276 زیرا که آفتاب و ابر شما را با ما کاری نیست

277 و های،‌ زنجیرها! این زنجموره هاتان را بس کنید

278 اما سرودها و دعاهاتان این شب کورها

279 که روز همه روز،‌و شب همه شب در این حوالی به طوافند

280 بسیار ناتوان‌تر از آنند که صخره‌های سکوت را بشکافند

281 و در ظلمتی که ما داریم پرواز کنند

282 به هیچ نذری و نثاری حاجت نیست

283 بادا شما را آن نان و حلواها

284 بادا شما را خوان‌ها، خرماها

285 ما را اگر دهانی و دندانی می‌بود،‌در کار خنده می‌کردیم

286 بر این‌ها و آنهاتان

287 بر شمع‌ها، دعاها،‌خوانهاتان

288 در آستانهٔ گور خدا و شیطان ایستاده بودند

289 و هر یک هر آنچه به ما داده بودند

290 باز پس می‌گرفتند

291 آن رنگ و آهنگ‌ها، آرایه و پیرایه‌ها، شعر و شکایت‌ها

292 و دیگر آنچه ما را بود،‌بر جا ماند

293 پروا و پروانهٔ همسفری با ما نداشت

294 تنها، تنهایی بزرگ ما

295 که نه خدا گرفت آن را، نه شیطان

296 با ما چو خشم ما به درون آمد

297 کنون او

298 این تنهایی بزرگ

299 با ما شگفت گسترشی یافته

300 این است ماجرا

301 ما نوباوگان این عظمتیم

302 و راستی

303 آن اشک‌های شور،زادهٔ این گریه‌های تلخ

304 وین ضجه‌های جگرخراش و دردآلودتان

305 برای ما چه می‌توانند کرد؟

306 در عمق این ستون‌های بلورین دل نمک

307 تندیس من‌های شما پیداست

308 دیگر به تنگ آمده‌ایم الحق

309 و سخت ازین مرثیه خوانی‌ها بیزاریم

310 زیرا اگر تنها گریه کنید، اگر با هم

311 اگر بسیار اگر کم

312 در پیچ و خم کوره راه‌های هر مرثیه‌تان

313 دیوی به نام نامی من کمین گرفته است

314 آه

315 آن نازنین که رفت

316 حقا چه ارجمند و گرامی بود

317 گویی فرشته بود نه آدم

318 در باغ آسمان و زمین، ما گیاه و او

319 گل بود، ماه بود

320 با من چه مهربان و چه دلجو، چه جان نثار

321 او رفت، خفت،‌ حیف

322 او بهترین،‌عزیزترین دوستان من

323 جان من و عزیزتر از جان من

324 بس است

325 بسمان است این مرثیه خوانی و دلسوزی

326 ما، از شما چه پنهان،‌دیگر

327 از هیچ کس سپاسگزار نخواهیم بود

328 نه نیز خشمگین و نه دلگیر

329 دیگر به سر رسیده قصهٔ ما،‌مثل غصه‌مان

330 این اشکهاتان را

331 بر من‌های بی کس مانده‌تان نثار کنید

332 من‌های بی پناه خود را مرثیت بخوانید

333 تندیس‌های بلورین دل نمک

334 اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است

335 و آوار تخته سنگ‌های بزرگ تنهایی

336 مرگ ما را به سراپردهٔ تاریک و یخ زدهٔ خویش برد

337 بهانه‌ها مهم نیست

338 اگر به کالبد بیماری، چون ماری آهسته سوی ما خزید

339 و گر که رعدش غرید و مثل برق فرود آمد

340 اگر که غافل نبودیم و گر که غافلگیرمان کرد

341 پیر بودیم یا جوان،به هنگام بود یا ناگهان

342 هر چه بود ماجرا این بود

343 مرگ، مرگ، مرگ

344 ما را به خوابخانه ی خاموش خویش خواند

345 دیگر بس است مرثیه،‌دیگر بس است گریه و زاری

346 ما خسته‌ایم، آخر

347 ما خوابمان می‌اید دیگر

348 ما را به حال خود بگذارید

349 اینجا سرای سرد سکوت است

350 ما موج‌های خامش آرامشیم

351 با صخره‌های تیره ترین کوری و کری

352 پوشانده‌اند سخت چشم و گوش روزنه‌ها را

353 بسته ست راه و دیگر هرگز هیچ پیک و پیامی اینجا نمی‌رسد

354 شاید همین از ما برای شما پیغامی باشد

355 کاین جا نه میوه‌ای نه گلی، هیچ هیچ هیچ

356 تا پر کنید هر چه توانید و می‌توان

357 زنبیل‌های نوبت خود را

358 از هر گل و گیاه و میوه که می‌خواهید

359 یک لحظه لحظه هاتان را تهی مگذارید

360 و شاخه‌های عمرتان را ستاره باران کنید

361 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر