-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به یاد تو هستم
2 کاش
3 خداحافظی نمیکردی و میرفتی
4 من عمری خداحافظی تو را
5 به یاد داشتم
6 پاییز پشت پنجره
7 استوار ایستاده است
8 مرا نظاره میکند
9 که چرا من
10 هنوز جهان را ترک نکردهام
11 من که قلب فرسوده دارم
12 من که باید با قلب فرسوده
13 کم کم تو را فراموش کنم!
14 “احمدرضا احمدی”
15 این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم
16 شب های رفته را بیاد بیآوریم
17 آرام و با پچ پچ برای یک دیگر از طعم کهن مرگ بگوییم
18 همه ی هفته در خانه را
19 ببندیم
20 برای یک دیگر اعتراف کنیم
21 که در جوانی کسی را دوست داشته ایم
22 که اکنون سوار بر درشکه ای مندرس
23 در برف مانده است
24 نه
25 باید دیگر همین امروز
26 در چاه آب خیره شد درشکه ی مانده در برف را
27 باید فراموش کنیم
28 هفته ها راه است تا به درشکه ی مانده در
29 برف برسیم
30 ماه ها راه است تا به گلهای بنفشه برسیم
31 گلهای بنفشه را در شبهای رفته بشناسیم
32 ما نخواهیم توانست با هم مانده ی عمر را
33 در میان کشتزاران برویم
34 اما من تنها
35 گاهی چنان آغشته از روز می شوم
36 که تک و تنها
37 در میان کشتزاران می دوم
38 و در
39 آستانه ی زمستان
40 سخن از گرما می گویم
41 من چندان هم
42 برای نشستن در کنار گلهای بنفشه
43 بیگانه و پیر نیستم
44 هفته ها از آن روزی گذشته است
45 که درشکه ی مندرس در برف مانده بود
46 مسافران
47 که از آن راه آمده اند
48 می گویند
49 برف آب شده است
50 هفته ها است
51 در آن خانه ای که صحبت از مرگ می گفتیم
52 آن خانه
53 در زیر آوار گلهای اقاقیا
54 گم شده است
55 مرا می بخشید
56 که باز هم
57 سخن از
58 گلهای بنفشه گفتم
59 گاهی تکرار روزهای
60 گذشته
61 برای من تسلی است
62 مرا می بخشید
63 ابر نخستین ترانهی معجزه را
64 بر لبهامان حک کرد
65 زبانمان را فراموش کردیم
66 کفش و لباسمان کهنه ماند
67 و ما
68 با بوسه
69 درختان را
70 بهار کردیم.
71 ما در بدبختی، سوءتفاهم بودیم
72 بادکنکها
73 که نفسهای عشق مشترکمان
74 در آن حبس بود
75 به تیغکها خورد و منفجر شد
76 قلبمان ایستاد
77 و ساعتهای خفتهی زمین
78 به کار افتاد.
79 “احمدرضا احمدی”
80 از مجموعه: وقت خوب مصائب
81 من چگونه توانستم
82 عطر گل را از گل سرخ
83 جدا بدانم
84 و همراه گل سرخ
85 عطر گل سرخ را
86 فراموش کنم
87 این اتفاقات بود
88 که می خواست
89 عمر را بی حاصل جلوه
90 دهد
91 چنان از حافظه ی ما
92 بر کف خیابان مروارید
93 می ریخت
94 که من متعجب
95 می خواستم
96 آبشار را
97 به نقطه ی اولش
98 که شاید برف های کوه
99 بود
100 ببرم
101 ساده دلی بود
102 اما
103 می دانستم
104 به من امید می دهد
105 اندکی پس از آفتاب غروب
106 عروسان بر کف خیابان
107 رها
108 به دنبال مرواریدها بودند
109 خونسرد و خاموش
110 از عابران
111 احوال مرواریدها را
112 می پرسیدند
113 در آن غروب
114 هیچ چیز تعجب نداشت
115 نه اسبی که از گله ی اسبان
116 رها شده بود
117 و به دنبال سیب سرخی
118 مدام می دوید
119 یا از چشمه ی زیر درختان
120 افرا
121 شیر فوران می کرد
122 لحظه ای خواستیم
123 حدس و گمان را
124 درباره ی آینده
125 ادامه دهیم
126 که باران آمد
127 و ذهن همه ی ما شسته
128 شد
129 باران تا صبح جمعه
130 ادامه داشت