-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خلاصه بهارى ديگر
2 بى حضور تو
3 از راه مىرسد، …
4 و آنچه كه زيبا نيست زندگى نيست
5 روزگار است،
6 گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم
7 و به نيلوفر بودن خود شادمانيم،
8 سقفى دارد شادكامى
9 كف ناكامى ناپديد است.
10 هر رودخانهاى به درياچه خود فرو مىريزد
11 به حسرت زنده رود زنده نمىشود رود
12 نمىشود آب را تا كرد و به رودخانه ديگرى ريخت
13 به رود بودن خود شادمان مىتوان بود.
14 بهار، بهار است، و بر سرِ سبز كردن شاخهها نيست
15 برف، برف است، هواى شكستن شاخههاى درخت را ندارد
16 برگ را، به تمنا، نمىشود از ريزش باز داشت
17 با فصلهاى سال همسفر شو،
18 سقفى دارد بهار
19 كف يخبندانها ناپديد است.
20 دستى براى نوازش و
21 زانوئى براى رسيدن اگر مانده است
22 با خود مهربان باش،
23 اگرچه تو نيز دروغى مىگوئى گاهى مثل من
24 دروغت را چون قندى در دهان گسم آب مىكنم
25 با خود مهربان باش.
26 نبودم اگر نبودى،
27 دروغ تو را
28 خار تشنه كاكتوسى مىبينم
29 كه پرندگان مهيبت را دور مىكند
30 به پرنده كوچك پناه مىدهد،
31 سقف دارد راستى
32 كف ناراستى ناپديد است،
33 اى ماه شقه شقه صبور باش!
34 چهها كه نديدهئى
35 چهها كه نخواهى شنيد
36 ما التيام زخمهاى تو را بر سينه مجروحت باز مىشناسيم
37 ماه لكه لكه!
38 مثل حبابى بر دريا بدرخش و
39 با آسمان خالى خود شادمان باش،
40 جشنواره آب است زندگى
41 چراغانى رودها كه به درياها مىرسند
42 زخم خورده بادها، زورقها، صخرهها
43 سقفى دارد روشنى
44 كرانه تاريكى ناپديد است.
45 انديشه مكن كه بهار است و تو نرگس و سوسن نيستى
46 به حسرت زنده رود زنده نمىشود رود،
47 خاكت را زير و رو كن
48 ريشه و آبى مباد كه نمانده باشد،
49 سقفى دارد زندگى
50 كف نيستى ناپديد است،
51 به رنگ و بوى تو خود شادمان مىتوان بود،
52 گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم
53 و به نيلوفر بودن خود شادمانيم.
54 بر دکه روزنامه فروشی
55 باران
56 به شکل الفبا می بارد
57 دوست دارم
58 چند حرف و شاخه گلی در منقارم بگیرم
59 و منتظرت بمانم
60 باران عصر
61 موزون و مقفا
62 می بارد
63 می بارد
64 می بارد
65 و تو
66 دیر کرده ای
67 گل ها
68 مثل پرندگان به دام افتاده در کف من می لرزند
69 تو نخواهی آمد
70 و شعر
71 داستان پرنده یی ست
72 که پرواز را دوست دارد و
73 بالی ندارد.
74 شمس لنگرودی
75 می خواستم ترانه ای باشم
76 كه بچه های دبستانی از بر كنند
77 دريا كه می شنود
78 توفانش را پشتش پنهان كند
79 و برگ های علف
80 نت های به هم خوردن شان را
81 از روی صدای من بنويسند.
82 مي خواستم ترانه یی باشم
83 كه چشمه زمزمه ام كند
84 آبشار
85 با سنج و دهل بخواند.
86 اما ترانه یی غمگينم
87 و دريا ، غروب
88 بچه هايش را جمع می كند كه صدايم را نشنوند.
89 نت هايم را تمام نكرده
90 چرا
91 رهايم كردی ؟
92 شمس لنگرودی
93 ازکتاب پنجاه و سه ترانه عاشقانه
94 حکایتِ بارانِ بی امان است
95 این گونه که من
96 دوستت میدارم …
97 شوریده وار و پریشان باریدن
98 بر خزه ها و خیزابها
99 به بیراهه و راهها تاختن
100 بیتاب٬ بیقرار
101 دریایی جستن
102 و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
103 و تو را به یاد آوردن
104 حکایت بارانی بیقرار است
105 این گونه که من دوستت میدارم …
106 شمس لنگرودی
107 گلایل را دوست دارم
108 به خاطر قلبش،
109 که از پس برگهای لطیفش پیداست
110 دل آدمی پیدا نیست
111 و سر انگشتانت را سیاه میکند
112 چون گردو
113 اگر بگشایی و ببینی
114 دلتنگی
115 خوشهی انگور سیاه است
116 لگد کوبش کن!
117 لگد کوبش کن!
118 بگذار سربسته بماند
119 مستت میکند این اندوه …!
120 مثل هوا در کنار توام
121 نه جای کسی را تنگ می کنم
122 نه کسی مرا می بیند
123 نه صدایم را می شنود
124 دوری مکن
125 تو نخواهی بود
126 من اگر نباشم.
127 این شعرها که بوی سکوت می دهند
128 از غیبت لب های توست
129 کلمات
130 مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی
131 از معنا خالی شدند
132 و در انتظار مورچه هایند
133 توشه بار زمستانی شان را
134 در حفره ی تاریک خالی کنند-
135 اندوهی که سرازیر می شود
136 در سینه ی خاموش من.
137 چرا ننویسم زیباست زندگی
138 وقتی دو کرکس را در عشق بازی شان دیده ام
139 چرا ننویسم زیبا نیست زندگی
140 وقتی تفنگ شکارچی
141 به صورتشان خیره بود.
142 آن قدر به تو نزدیک بودم
143 که تو را ندیدم
144 در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم
145 شکرانۀ روزهایی
146 که کنار تو
147 راه رفته ام
148 دیدار تو کشتزار نور است
149 آهویى بىیقرار
150 که از لب تشنهاش
151 آفتاب سحر فرو مىریزد،
152 دیدارت سکوت است
153 آبشار پرندگانى که راه سپیده را مىجویند،
154 لیوانى عسل
155 در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مىدهد،
156 چایى دم کشیده
157 درست لحظهیى که از تمام دغدغهها فارغ میشود
158 دیدار تو کشتزار نور است
159 با بزهایى از بلور
160 که به سوى صخره چرا میکنند
161 بى آن که بدانند مىشکنند
162 و غبار بلور
163 در روحم فرو مىپاشند
164 تو مثل منی برف
165 راه میروی و آب میشوی.
166 تو مثل منی برف
167 آتش را روشن میکنی
168 تا در هرمش بمیری
169 یاسهای تابستانی ادای تو را در میآورند
170 پروانهها که تو را ندیدند
171 عاشق او میشوند
172 نکند سرنوشت مرا جائی دیدهئی برف.
173 کاش میتوانستی تابستانها بباری
174 تا با تنپوشی از برف
175 برابر خورشید عشوهها میکردیم.
176 به شادی مردم اعتماد مکن برف
177 تا میباری نعمتی
178 چون بنشینی به لعنتشان دچاری.
179 در سایهی هر کلاهی
180 کبوتر جادوگری است
181 و زیر بغ بغوی هر کبوتر آرام
182 رودخانهیی
183 سربازان فراری را به جبههی جنگ میبرد.
184 سربازان ترانهی میهنی میخوانند
185 شلیک میکنند
186 میمیرند.
187 زندهباشی کبوتر آرام ما
188 زنده باشی
189 همهمان را
190 زنده زنده
191 تحویل پاسگاه پلیس دادهئی.
192 باد می وزید
193 که تو پر کشیدی
194 شاد بودید
195 هم تو
196 هم شکارچی گنگی
197 که از سر اتفاق
198 در سایه ی شاخه ها می گذشت
199 باران صبح
200 نم نم
201 می بارد
202 و تو را به یاد می آورد
203 که نم نم باریدی
204 و ویران کردی
205 خانه کهنه را
206 سر می روم از خویش
207 از گوشه گوشه فرو می ریزم
208 و عطر تو
209 رسوایم می کند
210 ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ
211 ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
212 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ
213 ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ
214 ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ
215 با خالکوب ستاره ها
216 بر تاریکی دست ها
217 عابران به سوی تو بال می زنند
218 می آیند
219 تا در حیاط خانه تو
220 گل های پژمرده خود را بکارند
221 و تو از راهی می رسی
222 که پریشانی دور می شود…
223 تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!
224 پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!
225 درهایت را باز کن
226 ما ایستاده ایم
227 خیابان های تو ما را پیش می برد
228 ما می آئیم
229 تا جای واژه نارنج نارنج
230 و جای هوا هوا بنشانیم
231 و در شعری زنده شناور باشیم…
232 تو نخستین حرفی
233 که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند
234 نخستین نانی
235 که پس از جنگی شوم
236 از تنور دهکده ای خارج می شود
237 نخستین نامی
238 که بر بچه زندگی می گذاریم…
239 در هایت را باز کن
240 ما می آئیم
241 با عکس جوانی تو
242 در جیب پاره مان
243 و هر چه که نزدیک تر می شویم
244 تو جوان تر و زیباتر می شوی
245 درهایت را باز کن
246 هر چه نشانه است در کف مان
247 خانه توست
248 ای آزادی
249 می خواستم ترانه یی باشم
250 که بچه های دبستانی از بر کنند
251 دریا که می شنود
252 توفان اش را پشت اش پنهان کن
253 و برگ های علف
254 نت های به هم خوردن شان را
255 از روی صدای من بنویسند
256 می خواستم ترانه یی باشم
257 که چشمه زمزمه ام کند
258 آبشار
259 با سنج و دهل بخواند
260 اما ترانه ی غمگینم
261 و دریا ، غروب
262 بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند
263 نت هایم را تمام نکرده
264 چرا
265 رهایم کردی
266 آیا برای گرم کردن بازارشان
267 به آتشتان کشیدند؟
268 حتا باد ایستاده بود و نگاه میکرد که شعله فرو بنشیند
269 حتا شاخهها
270 از سوزاندن خود
271 تن زدند
272 کودکان اول ابتدایی
273 از هفت سالگی به عقب برگشتند
274 تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.
275 و به هنگامی که از مراسمتان بازگشتیم
276 دست نوشتههای مجسمهها بر کاغذ
277 بر پایهی شکستهی مرمری میلرزید
278 آنان
279 شرمناکِ سنگ بودنشان
280 سر به بیابانها، رفته بودند
281 تنهایی ها عمیق اند
282 عمیق
283 مثل صورت مردگان
284 حلزون ها چقدر تنهایند
285 به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند
286 تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!
287 و تو در خاموشی هایم می درخشی
288 در آتش و روشنی می درخشی
289 و من آن قدر دوستت دارم
290 که فراموش می کنم
291 زندگی
292 با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد
293 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
294 که مثل پرندگان راست راست میچرخند در هوا
295 سر ماه
296 حقوقشان را میگیرند
297 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
298 که مرگ تو را ندیدند.
299 کاش پر وبالشان در آتش آفتاب تیر بسوزد
300 ما با ذغالشان
301 شعار خیابانی بنویسیم
302 پس این فرشتگان پیر شده
303 جز جاسوسی ما
304 به چه کار بد دیگری مشغولند
305 که فریاد ما به گوش کسی نمیرسد