بسان رهنوردانی از اخوان ثالث اشعار پراکنده 31

اخوان ثالث

آثار اخوان ثالث

اخوان ثالث

بسان رهنوردانی که در افسانه‌ها گویند

1 بسان رهنوردانی که در افسانه‌ها گویند

2 گرفته کولبار ِ زاد ِ ره بر دوش

3 فشرده چوبدست خیزران در مشت

4 گهی پُر گوی و گه خاموش

5 در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می‌پویند

6 ما هم راه خود را می‌کنیم آغاز

7 سه ره پیداست

8 نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر

9 حدیثی که‌اش نمی‌خوانی بر آن دیگر

10 نخستین: راه نوش و راحت و شادی

11 به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی

12 دو دیگر: راه نیمش ننگ، نیمش نام

13 اگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرام

14 سه دیگر: راه بی برگشت، بی فرجام

15 من اینجا بس دلم تنگ است

16 و هر سازی که می‌بینم بد آهنگ است

17 بیا ره توشه برداریم

18 قدم در راه بی برگشت بگذاریم

19 ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟

20 تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمان‌ها نیست

21 سوی بهرام، این جاوید خون آشام

22 سوی ناهید، این بد بیوه گرگ قحبه ی بی غم

23 که می‌زد جام شومش را به جام حافظ و خیام

24 و می‌رقصید دست افشان و پاکوبان بسان دختر کولی

25 و اکنون می‌زند با ساغر “مک نیس” یا “نیما”

26 و فردا نیز خواهد زد به جام هر که بعد از ما

27 سوی این‌ها و آن‌ها نیست

28 به سوی پهندشت بی خداوندی ست

29 که با هر جنبش نبضم

30 هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاک افتند

31 بهل کاین آسمان پاک

32 چرا گاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد

33 که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان

34 پدرشان کیست؟

35 و یا سود و ثمرشان چیست؟

36 بیا ره توشه برداریم

37 قدم در راه بگذاریم

38 به سوی سرزمین‌هایی که دیدارش

39 بسان شعلهٔ آتش

40 دواند در رگم خون نشیط زندهٔ بیدار

41 نه این خونی که دارم، پیر و سرد و تیره و بیمار

42 چو کرم نیمه جانی بی سر و بی دم

43 که از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگ‌هایم

44 کشاند خویشتن را، همچو مستان دست بر دیوار

45 به سوی قلب من، این غرفهٔ با پرده‌های تار

46 و می‌پرسد، صدایش ناله‌ای بی نور

47 “کسی اینجاست؟

48 هلا! من با شمایم، های! … می‌پرسم کسی اینجاست؟

49 کسی اینجا پیام آورد؟

50 نگاهی، یا که لبخندی؟

51 فشار گرم دست دوست مانندی؟”

52 و می‌بیند صدایی نیست، نور آشنایی نیست، حتی از نگاه

53 مرده‌ای هم رد پایی نیست

54 صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ

55 ملول و با سحر نزدیک و دستش گرم کار مرگ

56 وز آن سو می‌رود بیرون، به سوی غرفه‌ای دیگر

57 به امیدی که نوشد از هوای تازهٔ آزاد

58 ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است – از اعطای درویشی که می‌خواند

59 جهان پیر است و بی بنیاد، ازین فرهادکش فریاد

60 وز آنجا می‌رود بیرون، به سوی جمله ساحل‌ها

61 پس از گشتی کسالت بار

62 بدان سان باز می‌پرسد سر اندر غرفهٔ با پرده‌های تار

63 “کسی اینجاست؟”

64 و می‌بیند همان شمع و همان نجواست

65 که می‌گویند بمان اینجا؟

66 که پرسی همچو آن پیر به درد آلودهٔ مهجور

67 خدایا”به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهٔ خود را؟”

68 بیا ره توشه برداریم

69 قدم در راه بگذاریم

70 کجا؟ هر جا که پیشید

71 بدآنجایی که می‌گویند خورشید غروب ما

72 زند بر پردهٔ شبگیرشان تصویر

73 بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید: زود

74 وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد دیر

75 کجا؟ هر جا که پیشید

76 به آنجایی که می‌گویند

77 چوگل روییده شهری روشن از دریای‌تر دامان

78 و در آن چشمه‌هایی هست

79 که دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن

80 و می‌نوشد از آن مردی که می‌گوید

81 “چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی

82 کز آن گل کاغذین روید؟”

83 به آنجایی که می‌گویند روزی دختری بوده ست

84 که مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا

85 نه چون مرگ من و تو، مرگ پاک دیگری بوده ست

86 کجا؟ هر جا که اینجا نیست

87 من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم

88 ز سیلی زن، ز سیلی خور

89 وزین تصویر بر دیوار ترسانم

90 درین تصویر

91 عُمَر با سوط ِ بی رحم خشایَرشا

92 زند دیوانه وار، اما نه بر دریا

93 به گردهٔ من، به رگ‌های فسردهٔ من

94 به زندهٔ تو، به مردهٔ من

95 بیا تا راه بسپاریم

96 به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته، ندروده

97 به سوی سرزمین‌هایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزه ست

98 و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده

99 که چونین پاک و پاکیزه ست

100 به سوی آفتاب شاد صحرایی

101 که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی

102 و ما بر بیکران سبز و مخمل گونهٔ دریا

103 می‌اندازیم زورق‌های خود را چون کل بادام

104 و مرغان سپید بادبان‌ها را می‌آموزیم

105 که باد شرطه را آغوش بگشایند

106 و می‌رانیم گاهی تند، گاه آرام

107 بیا ای خسته خاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین

108 من اینجا بس دلم تنگ است

109 بیا ره توشه برداریم

110 قدم در راه بی فرجام بگذاریم

111 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر