-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ۱
2 با نگهی گمشده در کهنه خاطرات
3 پهلوی دیوار ترک خوردهای سپید
4 بر لب یک پله چوبین نشستهام
5 با سری آشفته، دلی خالی از امید
6 میگذرد بر تن دیوار، بی شتاب
7 در خط زنجیر، یکی کاروان مور
8 نامتوجه به بسی یادگارها
9 میشود آهسته ز مد نظاره دور
10 گویی بر پیرهن مورثی به عمد
11 دوخته کس حاشیه واری نخش سیاه
12 یا وسط صفحهای از کاغذ سپید
13 با خط مشکین قلمی رفته است راه
14 اندکی از قافلهٔ مور دورتر
15 تار تنیده یکی عنکبوت پیر
16 میپلکد دور و بر تارهای خویش
17 چشم فرو دوخته بر پشهای حقیر
18 خوشتر ازین پرده فضا هیچ نیست، هیچ
19 بهتر ازین پشه غذا عنکبوت گفت
20 نیست به از وزوز این پشه نغمهای
21 عیش همین است و همین: کار و خورد و خفت
22 از چمن دلکش و صحرای دلگشا
23 گفت خوش الحان مگسی قصهای به من
24 خوشتر ازین پرده فضا هیچ نیست، هیچ
25 جمله فریب است و دروغ است آن سخن
26 ۲
27 پنجرهها بسته و درها گرفته کیپ
28 قافلهٔ نور نمیخواندم به خویش
29 بر لب این پله چوبین نشستهام
30 قافلهٔ مور همی آیدم به پیش
31 پند دهندم که بیا عنکبوت شو
32 زندگی آموخته جولاهگان پیر
33 کهات زند آن شاهد قدسی بسی صلا
34 کهات رسد از نای سروشی بسی صفیر
35 من نتوانم چو شما عنکبوت شد
36 کولی شوریده سرم من، پرندهام
37 زین گنه، ای روبهکان دغل! مرا
38 مرگ دهد توبه، که گرگ درندهام
39 باز فتادم به خراسان مرگبار
40 غمزده، خاموش، فروخفته، خصم کامل
41 دزدی و بیداد و ریا اندر آن حلال
42 حریت و موسقی و می در آن حرام
43 ۳
44 پهلوی دیوار ترک خوردهای که نوز
45 میگذرد بر تن او کاروان مور
46 بر لب یک پلهٔ چوبین نشستهام
47 با نگهی گمشده در خاطرات دور
48 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
49 ۱
50 حیف از تو ای مهتاب شهریور، که ناچار
51 باید بر این ویرانه محزون بتابی
52 وز هر کجا گیری سراغ زندگی را
53 افسوس، ای مهتاب شهریور، نیابی
54 یک شهر گورستان صفت، پژمرده، خاموش
55 “بر جای رطل و جام می” سجادهٔ زرق
56 “گوران نهادستند پی” در مهد شیران
57 “بر جای چنگ و نای و نی” هو یا اباالفضل
58 با نالهٔ جانسوز مسکینان، فقیران
59 بدبختها، بیچارهها، بی خانمانها
60 ۲
61 لبخند محزون “زنی” ده ساله بود این
62 کز گوشهٔ چادر سیاه دیدم ای ماه
63 آری “زنی ده ساله” بشنو تا بگویم
64 این قصه کوتاهست و درد آلود و جانکاه
65 وین جا جز این لبخند لبخندی نبینی
66 شش ساله بود این زن که با مادرش آمد
67 از یک ده گیلان به سودای زیارت
68 آن مادرک ناگاه مرد و دخترک ماند
69 و اینک شده سرمایهٔ کسب و تجارت
70 نفرین بر این بیداد، ای مهتاب، نفرین
71 بینی گدایی، هر به گامی، رقت انگیز
72 یاد هر به دستی، عاجزی از عمر بیزار
73 یا زین دو نفرت بارتر شیخ ریایی
74 هر یک به روی بارهای شهر سربار
75 چون لکههای ننگ و ناهمرنگ وصله
76 ۳
77 اینجا چرا میتابی؟ ای مهتاب، برگرد
78 این کهنه گورستان غمگین دیدنی نیست
79 جنبیدن خلقی که خشنودند و خرسند
80 در دام یک زنجیر زرین، دیدنی نیست
81 میخندی اما گریه دارد حال این شهر
82 ششصد هزار انسان که برخیزند و خسبند
83 با بانگ محزون و کهنسال نقاره
84 دایم وضو را نو کنند و جامه کهنه
85 از ابروی خورشید، تا چشم ستاره
86 وز حاصل رنج و تلاش خویش محروم
87 از زندگی اینجا فروغی نیست، الک
88 در خشم آن زنجیریان خرد و خسته
89 خشمی که چون فریادهاشان گشته کم رنگ
90 با مشت دشمن در گلوهاشان شکسته
91 واندر سرود بامدادیشان فشرده ست
92 زینجا سرود زندگی بیرون تراود
93 همراه گردد با بسی نجوای لبها
94 با لرزش دلهای ناراضی هماهنگ
95 آهسته لغزد بر سکوت نیمشبها
96 وین است تنها پرتو امید فردا
97 ۴
98 ای پرتو محبوس! تاریکی غلیظ است
99 مه نیست آن مشعل کهمان روشن کند راه
100 من تشنهٔ صبحم که دنیایی شود غرق
101 در روشنیهای زلال مشربش، آه
102 زین مرگ سرخ و تلخ جانم بر لب آمد
103 نخستین
104 روزنهای از امید، گرم و گرامی
105 روشنی افکنده باز بر دل سردم
106 دایم از آن لذتی که خواهم آمد
107 مستم و با سرنوشت بد به نبردم
108 تا بردم گاهگاه وسوسه با خویش
109 کای دله دل! چشم ازین گناه فرو پوش
110 یاد گناهان دلپذیر گذشته
111 بانگ بر آرد که: ای شیطان! خاموش
112 وسوسهٔ تو به در دلم نکند راه
113 توبه کند، آنکه او گنه نتواند
114 گرگم و گرگ گرسنهام من و گویم
115 مرگ مگر زهر توبهام بچشاند
116 دومین
117 باز شب آمد، حرمسرای گناهان
118 باز در آن برگ لاله راه نکردیم
119 وای دلا! این چه بی فروغ شبی بود
120 حیف، گذشت امشب و گناه نکردیم
121 ای لب گرم من! ای ز تف عطش خشک
122 باش که سیرت کنم ز بوسهٔ شاداب
123 از لب و دندان و چهرهای که بر آنها
124 رشک برد لاله و ستاره و مهتاب
125 اخترکان! شب به خیر، خسته شدم باز
126 بسترم از انتظار خستهتر از من
127 خستهام، اما خوشم که روح گناهان
128 شاد شود، شاد، تا شب دگر از من
129 آخرین
130 مست شعف میروم به بسترم امشب
131 بر دو لبم خنده، تا که خنده کند روز
132 باز ببینم سعادت تو چه قدر است
133 بستر خوشبختم! ای … بستر پیروز
134 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
135 ۱
136 هوا سرد است و برف آهسته بارد
137 ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
138 زمین را بارش مثقال، مثقال
139 فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ
140 سرود کلبهٔ بی روزن شب
141 سرود برف و باران است امشب
142 ولی از زوزههای باد پیداست
143 که شب مهمان توفان است امشب
144 دوان بر پردههای برفها، باد
145 روان بر بالهای باد، باران
146 درون کلبهٔ بی روزن شب
147 شب توفانی سرد زمستان
148 آواز سگها
149 «زمین سرد است و برف آلوده و تر
150 هوا تاریک و توفان خشمناک است
151 کشد – مانند گرگان – باد، زوزه
152 ولی ما نیکبختان را چه باک است؟»
153 «کنار مطبخ ارباب، آنجا
154 بر آن خاک ارههای نرم خفتن
155 چه لذت بخش و مطبوع است، و آنگاه
156 عزیزم گفتن و جانم شنفتن »
157 «وز آن ته ماندههای سفره خوردن»
158 «و گر آن هم نباشد استخوانی »
159 «چه عمر راحتی دنیای خوبی
160 چه ارباب عزیز و مهربانی »
161 «ولی شلاق! این دیگر بلایی ست »
162 «بلی، اما تحمل کرد باید
163 درست است اینکه الحق دردناک است
164 ولی ارباب آخر رحمش آید
165 گذارد چون فروکش کرد خشمش
166 که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
167 شمارد زخمهامان را و ما این
168 محبت را غنیمت می شماریم »
169 ۲
170 خروشد باد و بارد همچنان برف
171 ز سقف کلبهٔ بی روزن شب
172 شب توفانی سرد زمستان
173 زمستان سیاه مرگ مرکب
174 آواز گرگها
175 «زمین سرد است و برف آلوده و تر
176 هوا تاریک و توفان خشمگین است
177 کشد – مانند سگها – باد، زوزه
178 زمین و آسمان با ما به کین است »
179 «شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
180 شب و صحرای وحشتناک و سرما
181 بلای نیستی، سرمای پر سوز
182 حکومت میکند بر دشت و بر ما »
183 «نه ما را گوشهٔ گرم کنامی
184 شکاف کوهساری سر پناهی »
185 «نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان
186 در آن آسود بی تشویش گاهی
187 دو دشمن در کمین ماست، دایم
188 دو دشمن میدهد ما را شکنجه
189 برون: سرما درون: این آتش جوع
190 که بر ارکان ما افکنده پنجه »
191 «و … اینک … سومین دشمن … که ناگاه
192 برون جست از کمین و حملهور گشت
193 سلاح آتشین … بی رحم … بی رحم
194 نه پای رفتن و نی جای برگشت »
195 «بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
196 که این خون، خون ما بی خانمانهاست
197 که این خون، خون گرگان گرسنه ست
198 که این خون، خون فرزندان صحراست »
199 «درین سرما، گرسنه، زخم خورده،
200 دویم آسیمه سر بر برف چون باد
201 ولیکن عزت آزادگی را
202 نگهبانیم، آزادیم، آزاد »
203 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
204 با شما هستم من، ای … شما
205 چشمههایی که ازین راهگذر میگذرید
206 با نگاهی همه آسودگی و ناز و غرور
207 مست و مستانه هماهنگ سکوت
208 به زمین و به زمان مینگرید
209 او درین دشت بزرگ
210 چشمهٔ کوچک بی نامی بود
211 کز نهانخانه ی تاریک زمین
212 در سحرگاه شبی سرد و سیاه
213 به جهان چشم گشود
214 با کسی راز نگفت
215 در مسیرش نه گیاهی، نه گلی، هیچ نرست
216 رهروی هم به کنارش ننشست
217 کفتری نیز در او بال نشست
218 من ندیم شب و روزش بودم
219 صبح یک روز که برخاستم از خواب، ندیدم او را
220 به کجا رفته، نمیدانم، دیری ست که نیست
221 از شما پرسم من، ای … شما
222 رهروان هیچ نیاسودند
223 خوشدل و خرم و مستانه
224 لذت خویش پرستانه
225 گرم سیر و سفر و زمزمهشان بودند
226 با شما هستم من، ای … شما
227 سبزههای تر، چون طوطی شاد
228 بوتههای گل، چون طاووس مست
229 که بر این دامنهتان دستی کشت
230 نقشتان شیرین بست
231 چو بهشتی به زمین، یا چو زمینی به بهشت
232 او بر آن تپهٔ دور
233 پای آن کوه کمر بسته ز ابر
234 دم آن غار غریب
235 بوتهٔ وحشی تنهایی بود
236 کز شبستان غم آلود زمین
237 در غروبی خونین
238 به جهان چشم گشود
239 نه به او رهگذری کرد سلام
240 نه نسیمی به سویش برد پیام
241 نه بر او ابری یک قطره فشاند
242 نه بر او مرغی یک نغمه سرود
243 من ندیم شب و روزش بودم
244 صبح یک روز نبود او، به کجا رفته، ندانم به کجا
245 از شما پرسم من، ای شما
246 طاووسان فارغ و خاموش نگه کردند
247 نگی بی غم و بیگانه
248 طوطیان سر خوش و مستانه
249 سر به نزدیک هم آوردند
250 با شما هستم من، ای شما
251 اخترانی که درین خلوت صحرای بزرگ
252 شب کهاید، چو هزاران گله گرگ
253 چشم بر لاشهٔ رنجور زمین دوختهاید
254 واندر آهنگ بی آزرم نگهتان تک و توک
255 سکههایی همه قلب و سیه اما به زر اندوده ز احساس و شرف
256 حیله بازانه نگه داشته، اندوختهاید
257 او در آن ساحل مغموم افق
258 اختر کوچک مهجوری بود
259 کز پس پستوی تاریک سپهر
260 در دل نیمشبی خلوت و اسرار آمیز
261 با دلی ملتهب از شعلهٔ مهر
262 به جهان چشم گشود
263 نه به مردابی یک ماهی پیر
264 هشت بر پولکش از وی تصویر
265 نه بر او چشمی یک بوسه پراند
266 نه نگاهی به سویش راه کشید
267 نه به انگشت کس او را بنمود
268 تا شبی رفت و ندانم به کجا
269 از شما پرسم من، ای … شما
270 گرگها خیره نگه کردند
271 هم صدا زوزه بر آوردند
272 ما ندیدیم، ندیدیمش
273 نام، هرگز نشنیدیمش
274 نیم شب بود و هوا ساکت و سرد
275 تازه ماه از پس کهسار برون آمده بود
276 تازه زندان من از پرتو پر الهامش
277 کز پس پنجرهای میله نشان میتابید
278 سایه روشن شده بود
279 و آن پرستو که چنان گمشده ای داشت، هنوز
280 همچنان در طلبش غمزده بود
281 ماه او را دم آن پنجره آورد و به وی
282 با سر انگشت مرا داد نشان
283 کاین همان است، همان گمشده ی بی سامان
284 که درین دخمهٔ غمگین سیاه
285 کاهدش جان و تن و همت و هوش
286 میشود سرد و خموش
287 خانهام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز
288 هر طرف میسوزد این آتش
289 پردهها و فرشها را، تارشان با پود
290 من به هر سو میدوم گریان
291 در لهیب آتش پر دود
292 وز میان خندههایم تلخ
293 و خروش گریهام ناشاد
294 از درون خستهٔ سوزان
295 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
296 خانهام آتش گرفته ست، آتشی بی رحم
297 همچنان میسوزد این آتش
298 نقشهایی را که من بستم به خون دل
299 بر سر و چشم در و دیوار
300 در شب رسوای بی ساحل
301 وای بر من، سوزد و سوزد
302 غنچههایی را که پروردم به دشواری
303 در دهان گود گلدانها
304 روزهای سخت بیماری
305 از فراز بامهاشان، شاد
306 دشمنانم موذیانه خندههای فتحشان بر لب
307 بر من آتش به جان ناظر
308 در پناه این مشبک شب
309 من به هر سو میدوم
310 گریان ازین بیداد
311 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
312 وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
313 آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
314 و آنچه دارد منظر و ایوان
315 من به دستان پر از تاول
316 این طرف را میکنم خاموش
317 وز لهیب آن روم از هوش
318 ز آن دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
319 تا سحرگاهان، که میداند که بود من شود نابود
320 خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
321 صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
322 وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب
323 مهربان همسایگانم از پی امداد؟
324 سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
325 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
326 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
327 لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
328 رخساره پر غبار غم از سالهای دور
329 در گوشهای ز خلوت این دشت هولناک
330 جوی غریب ماندهٔ بی آب و تشنه کام
331 افتاده سوت و کور
332 بس سالها گذشته کز آن کوه سربلند
333 پیک و پیام روشن و پاکی نیامده ست
334 وین جوی خشک، رهگذر چشمهای که نیست
335 در انتظار سایهٔ ابری و قطرهای
336 چشمش به راه مانده، امدیش تبه شده ست
337 بس سالها گذشته که آن چشمهٔ بزرگ
338 دیگر به سوی معبر دیرین روانه نیست
339 خشکیده است؟ یا ره دیگر گرفته پیش؟
340 او ساز شوق بود و سرود و ترانه داشت
341 و کنون که نیست، ساز و سرود و ترانه نیست
342 در گوشهای ز خلوت دشت اوفتاده خوار
343 بر بستر زوال و فنا، در جوار مرگ
344 با آن یگانه همدم دیرین دیر سال
345 آن همنشین تشنه، چنار کهن، که نیست
346 بر او نه آشیانهٔ مرغ و نه بار و برگ
347 آنجا، در انتظار غروبی تشنه است
348 کز راه مانده مرغی بر او گذر کند
349 چون بیند آشیانه بسی دور و وقت دیر
350 بر شاخهٔ برهنهٔ خشکش، غریب وار
351 سر زیر بال برده، شبی را سحر کند
352 این است آن یگانه ندیمی که جوی خشک
353 همسایه است با وی و همراز و همنشین
354 وز سالهای سال
355 در گوشهای ز خلوت این دشت یکنواخت
356 گسترده است پیکر رنجور بر زمین
357 ای جوی خشک! رهگذر چشمهٔ قدیم
358 وقتی مه، این پرندهٔ خوشرنگ آسمان
359 گسترده است بر تو و بر بستر تو بال
360 آیا تو هیچ لب به شکایت گشودهای
361 از گردش زمانه و نیرنگ آسمان؟
362 من خوب یادم آید ز آن روز و روزگار
363 کاندر تو بود، هر چه صفا یا سرور بود
364 و آن پاک چشمهٔ تو ازین دشت دیولاخ
365 بس دور و دور بود، و ندانست هیچ کس
366 کز کوهسار جودی، یا کوه طور بود
367 آنجا که هیچ دیده ندید و قدم نرفت
368 آنجا که قطره قطره چکد از زبان برگ
369 آنجا که ذره ذره تراود ز سقف غار
370 روشن چو چشم دختر من، پاک چون بهشت
371 دوشیزه چون سرشک سحر، سرد چون تگرگ
372 من خوب یادم آید ز آن پیچ و تابهات
373 و آنجا که آهوان ز لبت آب خوردهاند
374 آنجا که سایه داشتی از بیدهای سبز
375 آنجا که بود بر تو پل و بود آسیا
376 و آنجا که دختران ده آب از تو بردهاند
377 و کنون، چو آشیانه متروک، ماندهای
378 در این سیاه دشت، پریشان وسوت و کور
379 آه ای غریب تشنه! چه شد تا چنین شدی
380 لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
381 رخساره پر غبار غم از سالهای دور؟
382 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
383 نه چراغ چشم گرگی پیر
384 نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
385 مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
386 زیر بارانی که ساعتهاست میبارد
387 در شب دیوانهٔ غمگین
388 که چو دشت او هم دل افسردهای دارد
389 در شب دیوانهٔ غمگین
390 مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست
391 همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
392 نه صدای پای اسب رهزنی تنها
393 نه صفیر باد ولگردی
394 نه چراغ چشم گرگی پیر
395 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
396 عمر من دیگر چون مردابی ست
397 راکد و ساکت و آرام و خموش
398 نه از او شعله کشد موج و شتاب
399 نه در او نعره زند خشم و خروش
400 گاهگه شاید یک ماهی پیر
401 مانده و خسته در او بگریزد
402 وز خرامیدن پیرانه ی خویش
403 موجکی خرد و خفیف انگیزد
404 یا یکی شاخهٔ کم جرأت سیل
405 راه گم کرده، پناه آوردش
406 و ارمغان سفری دور و دراز
407 مشعلی سرخ و سیاه آوردش
408 بشکند با نفسی گرم و غریب
409 انزوای سیه و سردش را
410 لحظهای چند سراسیمه کند
411 دل آسودهٔ بی دردش را
412 یا شبی کشتی سرگردانی
413 لنگر اندازد در ساحل او
414 ناخدا صبح چو هشیار شود
415 بار و بن برکند از منزل او
416 یا یکی مرغ گریزنده که تیر
417 خورده در جنگل و بگریخته چست
418 دیگر اینجا که رسد، زار و ضعیف
419 دست و پایش شود از رفتن سست
420 همچنان محتضر و خون آلود
421 افتد، آسوده ز صیاد بر او
422 بشکند آینهٔ صافش را
423 ماهیان حمله برند از همه سو
424 گاهگاه شاید مرغابیها
425 خسته از روز بر او خیمه زنند
426 شبی آنجا گذرانند و سحر
427 سر و تن شسته و پرواز کنند
428 ورنه مرداب چه دیدیه ست به عمر
429 غیر شام سیه و صبح سپید؟
430 روز دیگر ز پس روز دگر
431 همچنان بی ثمر و پوچ و پلید؟
432 ای بسا شب که به مردب گذشت
433 زیر سقف سیه و کوته ابر
434 تا سحر ساکت و آرام گریست
435 باز هم خسته نشد ابر ستبر
436 و ای بسا شب که بر او میگذرد
437 غرقه در لذت بی روح بهار
438 او به مه مینگرد، ماه به او
439 شب دراز است و قلندر بیکار
440 مه کند در پس نیزار غروب
441 صبح روید ز دل بحر خموش
442 همه این است و جز این چیزی نیست
443 عمر بی حادثهٔ بی جر و جوش
444 دفتر خاطرهای پاک سپید
445 نه در او رسته گیاهی، نه گلی
446 نه بر او مانده نشانی نه، خطی
447 اضطرابی تپشی، خون دلی
448 ای خوشا آمدن از سنگ برون
449 سر خود را به سر سنگ زدن
450 گر بود دشت گذشتن هموار
451 ور بوده درخت سرازیر شدن
452 ای خوشا زیر و زبرها دیدن
453 راه پر بیم و بلا پیمودن
454 روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
455 جلوه گاه ابدیت بودن
456 عمر “من” اما چون مردابی ست
457 راکد و ساکت و آرام و خموش
458 نه در او نعره زند مجو و شتاب
459 نه از او شعله کشد خشم و خروش
460 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
461 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
462 سرها در گریبان است
463 کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
464 نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
465 که ره تاریک و لغزان است
466 وگر دست ِ محبت سوی کس یازی،
467 به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
468 که سرما سخت سوزان است
469 نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
470 چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
471 نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
472 ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
473 مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!
474 هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی…
475 دمت گرم و سرت خوش باد!
476 سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
477 منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
478 منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
479 منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور
480 نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
481 بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
482 حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
483 تگرگی نیست، مرگی نیست
484 صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
485 من امشب آمدستم وام بگزارم
486 حسابت را کنار جام بگذارم
487 چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
488 فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست
489 حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است
490 و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
491 به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود، پنهان است
492 حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
493 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
494 هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
495 نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
496 درختان اسکلتهای بلور آجین
497 زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،
498 غبار آلوده مهر و ماه،
499 زمستان است
500 تهران، دی ماه ۱۳۳۴