-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با شما هستم من، ای … شما
2 چشمههایی که ازین راهگذر میگذرید
3 با نگاهی همه آسودگی و ناز و غرور
4 مست و مستانه هماهنگ سکوت
5 به زمین و به زمان مینگرید
6 او درین دشت بزرگ
7 چشمهٔ کوچک بی نامی بود
8 کز نهانخانه ی تاریک زمین
9 در سحرگاه شبی سرد و سیاه
10 به جهان چشم گشود
11 با کسی راز نگفت
12 در مسیرش نه گیاهی، نه گلی، هیچ نرست
13 رهروی هم به کنارش ننشست
14 کفتری نیز در او بال نشست
15 من ندیم شب و روزش بودم
16 صبح یک روز که برخاستم از خواب، ندیدم او را
17 به کجا رفته، نمیدانم، دیری ست که نیست
18 از شما پرسم من، ای … شما
19 رهروان هیچ نیاسودند
20 خوشدل و خرم و مستانه
21 لذت خویش پرستانه
22 گرم سیر و سفر و زمزمهشان بودند
23 با شما هستم من، ای … شما
24 سبزههای تر، چون طوطی شاد
25 بوتههای گل، چون طاووس مست
26 که بر این دامنهتان دستی کشت
27 نقشتان شیرین بست
28 چو بهشتی به زمین، یا چو زمینی به بهشت
29 او بر آن تپهٔ دور
30 پای آن کوه کمر بسته ز ابر
31 دم آن غار غریب
32 بوتهٔ وحشی تنهایی بود
33 کز شبستان غم آلود زمین
34 در غروبی خونین
35 به جهان چشم گشود
36 نه به او رهگذری کرد سلام
37 نه نسیمی به سویش برد پیام
38 نه بر او ابری یک قطره فشاند
39 نه بر او مرغی یک نغمه سرود
40 من ندیم شب و روزش بودم
41 صبح یک روز نبود او، به کجا رفته، ندانم به کجا
42 از شما پرسم من، ای شما
43 طاووسان فارغ و خاموش نگه کردند
44 نگی بی غم و بیگانه
45 طوطیان سر خوش و مستانه
46 سر به نزدیک هم آوردند
47 با شما هستم من، ای شما
48 اخترانی که درین خلوت صحرای بزرگ
49 شب کهاید، چو هزاران گله گرگ
50 چشم بر لاشهٔ رنجور زمین دوختهاید
51 واندر آهنگ بی آزرم نگهتان تک و توک
52 سکههایی همه قلب و سیه اما به زر اندوده ز احساس و شرف
53 حیله بازانه نگه داشته، اندوختهاید
54 او در آن ساحل مغموم افق
55 اختر کوچک مهجوری بود
56 کز پس پستوی تاریک سپهر
57 در دل نیمشبی خلوت و اسرار آمیز
58 با دلی ملتهب از شعلهٔ مهر
59 به جهان چشم گشود
60 نه به مردابی یک ماهی پیر
61 هشت بر پولکش از وی تصویر
62 نه بر او چشمی یک بوسه پراند
63 نه نگاهی به سویش راه کشید
64 نه به انگشت کس او را بنمود
65 تا شبی رفت و ندانم به کجا
66 از شما پرسم من، ای … شما
67 گرگها خیره نگه کردند
68 هم صدا زوزه بر آوردند
69 ما ندیدیم، ندیدیمش
70 نام، هرگز نشنیدیمش
71 نیم شب بود و هوا ساکت و سرد
72 تازه ماه از پس کهسار برون آمده بود
73 تازه زندان من از پرتو پر الهامش
74 کز پس پنجرهای میله نشان میتابید
75 سایه روشن شده بود
76 و آن پرستو که چنان گمشده ای داشت، هنوز
77 همچنان در طلبش غمزده بود
78 ماه او را دم آن پنجره آورد و به وی
79 با سر انگشت مرا داد نشان
80 کاین همان است، همان گمشده ی بی سامان
81 که درین دخمهٔ غمگین سیاه
82 کاهدش جان و تن و همت و هوش
83 میشود سرد و خموش
84 خانهام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز
85 هر طرف میسوزد این آتش
86 پردهها و فرشها را، تارشان با پود
87 من به هر سو میدوم گریان
88 در لهیب آتش پر دود
89 وز میان خندههایم تلخ
90 و خروش گریهام ناشاد
91 از درون خستهٔ سوزان
92 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
93 خانهام آتش گرفته ست، آتشی بی رحم
94 همچنان میسوزد این آتش
95 نقشهایی را که من بستم به خون دل
96 بر سر و چشم در و دیوار
97 در شب رسوای بی ساحل
98 وای بر من، سوزد و سوزد
99 غنچههایی را که پروردم به دشواری
100 در دهان گود گلدانها
101 روزهای سخت بیماری
102 از فراز بامهاشان، شاد
103 دشمنانم موذیانه خندههای فتحشان بر لب
104 بر من آتش به جان ناظر
105 در پناه این مشبک شب
106 من به هر سو میدوم
107 گریان ازین بیداد
108 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
109 وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
110 آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
111 و آنچه دارد منظر و ایوان
112 من به دستان پر از تاول
113 این طرف را میکنم خاموش
114 وز لهیب آن روم از هوش
115 ز آن دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
116 تا سحرگاهان، که میداند که بود من شود نابود
117 خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
118 صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
119 وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب
120 مهربان همسایگانم از پی امداد؟
121 سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
122 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
123 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
124 لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
125 رخساره پر غبار غم از سالهای دور
126 در گوشهای ز خلوت این دشت هولناک
127 جوی غریب ماندهٔ بی آب و تشنه کام
128 افتاده سوت و کور
129 بس سالها گذشته کز آن کوه سربلند
130 پیک و پیام روشن و پاکی نیامده ست
131 وین جوی خشک، رهگذر چشمهای که نیست
132 در انتظار سایهٔ ابری و قطرهای
133 چشمش به راه مانده، امدیش تبه شده ست
134 بس سالها گذشته که آن چشمهٔ بزرگ
135 دیگر به سوی معبر دیرین روانه نیست
136 خشکیده است؟ یا ره دیگر گرفته پیش؟
137 او ساز شوق بود و سرود و ترانه داشت
138 و کنون که نیست، ساز و سرود و ترانه نیست
139 در گوشهای ز خلوت دشت اوفتاده خوار
140 بر بستر زوال و فنا، در جوار مرگ
141 با آن یگانه همدم دیرین دیر سال
142 آن همنشین تشنه، چنار کهن، که نیست
143 بر او نه آشیانهٔ مرغ و نه بار و برگ
144 آنجا، در انتظار غروبی تشنه است
145 کز راه مانده مرغی بر او گذر کند
146 چون بیند آشیانه بسی دور و وقت دیر
147 بر شاخهٔ برهنهٔ خشکش، غریب وار
148 سر زیر بال برده، شبی را سحر کند
149 این است آن یگانه ندیمی که جوی خشک
150 همسایه است با وی و همراز و همنشین
151 وز سالهای سال
152 در گوشهای ز خلوت این دشت یکنواخت
153 گسترده است پیکر رنجور بر زمین
154 ای جوی خشک! رهگذر چشمهٔ قدیم
155 وقتی مه، این پرندهٔ خوشرنگ آسمان
156 گسترده است بر تو و بر بستر تو بال
157 آیا تو هیچ لب به شکایت گشودهای
158 از گردش زمانه و نیرنگ آسمان؟
159 من خوب یادم آید ز آن روز و روزگار
160 کاندر تو بود، هر چه صفا یا سرور بود
161 و آن پاک چشمهٔ تو ازین دشت دیولاخ
162 بس دور و دور بود، و ندانست هیچ کس
163 کز کوهسار جودی، یا کوه طور بود
164 آنجا که هیچ دیده ندید و قدم نرفت
165 آنجا که قطره قطره چکد از زبان برگ
166 آنجا که ذره ذره تراود ز سقف غار
167 روشن چو چشم دختر من، پاک چون بهشت
168 دوشیزه چون سرشک سحر، سرد چون تگرگ
169 من خوب یادم آید ز آن پیچ و تابهات
170 و آنجا که آهوان ز لبت آب خوردهاند
171 آنجا که سایه داشتی از بیدهای سبز
172 آنجا که بود بر تو پل و بود آسیا
173 و آنجا که دختران ده آب از تو بردهاند
174 و کنون، چو آشیانه متروک، ماندهای
175 در این سیاه دشت، پریشان وسوت و کور
176 آه ای غریب تشنه! چه شد تا چنین شدی
177 لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
178 رخساره پر غبار غم از سالهای دور؟
179 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
180 نه چراغ چشم گرگی پیر
181 نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
182 مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
183 زیر بارانی که ساعتهاست میبارد
184 در شب دیوانهٔ غمگین
185 که چو دشت او هم دل افسردهای دارد
186 در شب دیوانهٔ غمگین
187 مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست
188 همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
189 نه صدای پای اسب رهزنی تنها
190 نه صفیر باد ولگردی
191 نه چراغ چشم گرگی پیر
192 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
193 عمر من دیگر چون مردابی ست
194 راکد و ساکت و آرام و خموش
195 نه از او شعله کشد موج و شتاب
196 نه در او نعره زند خشم و خروش
197 گاهگه شاید یک ماهی پیر
198 مانده و خسته در او بگریزد
199 وز خرامیدن پیرانه ی خویش
200 موجکی خرد و خفیف انگیزد
201 یا یکی شاخهٔ کم جرأت سیل
202 راه گم کرده، پناه آوردش
203 و ارمغان سفری دور و دراز
204 مشعلی سرخ و سیاه آوردش
205 بشکند با نفسی گرم و غریب
206 انزوای سیه و سردش را
207 لحظهای چند سراسیمه کند
208 دل آسودهٔ بی دردش را
209 یا شبی کشتی سرگردانی
210 لنگر اندازد در ساحل او
211 ناخدا صبح چو هشیار شود
212 بار و بن برکند از منزل او
213 یا یکی مرغ گریزنده که تیر
214 خورده در جنگل و بگریخته چست
215 دیگر اینجا که رسد، زار و ضعیف
216 دست و پایش شود از رفتن سست
217 همچنان محتضر و خون آلود
218 افتد، آسوده ز صیاد بر او
219 بشکند آینهٔ صافش را
220 ماهیان حمله برند از همه سو
221 گاهگاه شاید مرغابیها
222 خسته از روز بر او خیمه زنند
223 شبی آنجا گذرانند و سحر
224 سر و تن شسته و پرواز کنند
225 ورنه مرداب چه دیدیه ست به عمر
226 غیر شام سیه و صبح سپید؟
227 روز دیگر ز پس روز دگر
228 همچنان بی ثمر و پوچ و پلید؟
229 ای بسا شب که به مردب گذشت
230 زیر سقف سیه و کوته ابر
231 تا سحر ساکت و آرام گریست
232 باز هم خسته نشد ابر ستبر
233 و ای بسا شب که بر او میگذرد
234 غرقه در لذت بی روح بهار
235 او به مه مینگرد، ماه به او
236 شب دراز است و قلندر بیکار
237 مه کند در پس نیزار غروب
238 صبح روید ز دل بحر خموش
239 همه این است و جز این چیزی نیست
240 عمر بی حادثهٔ بی جر و جوش
241 دفتر خاطرهای پاک سپید
242 نه در او رسته گیاهی، نه گلی
243 نه بر او مانده نشانی نه، خطی
244 اضطرابی تپشی، خون دلی
245 ای خوشا آمدن از سنگ برون
246 سر خود را به سر سنگ زدن
247 گر بود دشت گذشتن هموار
248 ور بوده درخت سرازیر شدن
249 ای خوشا زیر و زبرها دیدن
250 راه پر بیم و بلا پیمودن
251 روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
252 جلوه گاه ابدیت بودن
253 عمر “من” اما چون مردابی ست
254 راکد و ساکت و آرام و خموش
255 نه در او نعره زند مجو و شتاب
256 نه از او شعله کشد خشم و خروش
257 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
258 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
259 سرها در گریبان است
260 کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
261 نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
262 که ره تاریک و لغزان است
263 وگر دست ِ محبت سوی کس یازی،
264 به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
265 که سرما سخت سوزان است
266 نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
267 چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
268 نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
269 ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
270 مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!
271 هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی…
272 دمت گرم و سرت خوش باد!
273 سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
274 منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
275 منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
276 منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور
277 نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
278 بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
279 حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
280 تگرگی نیست، مرگی نیست
281 صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
282 من امشب آمدستم وام بگزارم
283 حسابت را کنار جام بگذارم
284 چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
285 فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست
286 حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است
287 و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
288 به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود، پنهان است
289 حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
290 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
291 هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
292 نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
293 درختان اسکلتهای بلور آجین
294 زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،
295 غبار آلوده مهر و ماه،
296 زمستان است
297 تهران، دی ماه ۱۳۳۴