این که ما از احمدرضا احمدی اشعار پراکنده 44

احمدرضا احمدی

آثار احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی

این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم

1 این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم

2 شب های رفته را بیاد بیآوریم

3 آرام و با پچ پچ برای یک دیگر از طعم کهن مرگ بگوییم

4 همه ی هفته در خانه را

5 ببندیم

6 برای یک دیگر اعتراف کنیم

7 که در جوانی کسی را دوست داشته ایم

8 که اکنون سوار بر درشکه ای مندرس

9 در برف مانده است

10 نه

11 باید دیگر همین امروز

12 در چاه آب خیره شد درشکه ی مانده در برف را

13 باید فراموش کنیم

14 هفته ها راه است تا به درشکه ی مانده در

15 برف برسیم

16 ماه ها راه است تا به گلهای بنفشه برسیم

17 گلهای بنفشه را در شبهای رفته بشناسیم

18 ما نخواهیم توانست با هم مانده ی عمر را

19 در میان کشتزاران برویم

20 اما من تنها

21 گاهی چنان آغشته از روز می شوم

22 که تک و تنها

23 در میان کشتزاران می دوم

24 و در

25 آستانه ی زمستان

26 سخن از گرما می گویم

27 من چندان هم

28 برای نشستن در کنار گلهای بنفشه

29 بیگانه و پیر نیستم

30 هفته ها از آن روزی گذشته است

31 که درشکه ی مندرس در برف مانده بود

32 مسافران

33 که از آن راه آمده اند

34 می گویند

35 برف آب شده است

36 هفته ها است

37 در آن خانه ای که صحبت از مرگ می گفتیم

38 آن خانه

39 در زیر آوار گلهای اقاقیا

40 گم شده است

41 مرا می بخشید

42 که باز هم

43 سخن از

44 گلهای بنفشه گفتم

45 گاهی تکرار روزهای

46 گذشته

47 برای من تسلی است

48 مرا می بخشید

49 ابر نخستین ترانه‌ی معجزه را

50 بر لب‌هامان حک کرد

51 زبانمان را فراموش کردیم

52 کفش و لباسمان کهنه ماند

53 و ما

54 با بوسه

55 درختان را

56 بهار کردیم.

57 ما در بدبختی، سوءتفاهم بودیم

58 بادکنک‌ها

59 که نفس‌های عشق مشترکمان

60 در آن حبس بود

61 به تیغک‌ها خورد و منفجر شد

62 قلبمان ایستاد

63 و ساعت‌های خفته‌ی زمین

64 به کار افتاد.

65 “احمدرضا احمدی”

66 از مجموعه: وقت خوب مصائب

67 من چگونه توانستم

68 عطر گل را از گل سرخ

69 جدا بدانم

70 و همراه گل سرخ

71 عطر گل سرخ را

72 فراموش کنم

73 این اتفاقات بود

74 که می خواست

75 عمر را بی حاصل جلوه

76 دهد

77 چنان از حافظه ی ما

78 بر کف خیابان مروارید

79 می ریخت

80 که من متعجب

81 می خواستم

82 آبشار را

83 به نقطه ی اولش

84 که شاید برف های کوه

85 بود

86 ببرم

87 ساده دلی بود

88 اما

89 می دانستم

90 به من امید می دهد

91 اندکی پس از آفتاب غروب

92 عروسان بر کف خیابان

93 رها

94 به دنبال مرواریدها بودند

95 خونسرد و خاموش

96 از عابران

97 احوال مرواریدها را

98 می پرسیدند

99 در آن غروب

100 هیچ چیز تعجب نداشت

101 نه اسبی که از گله ی اسبان

102 رها شده بود

103 و به دنبال سیب سرخی

104 مدام می دوید

105 یا از چشمه ی زیر درختان

106 افرا

107 شیر فوران می کرد

108 لحظه ای خواستیم

109 حدس و گمان را

110 درباره ی آینده

111 ادامه دهیم

112 که باران آمد

113 و ذهن همه ی ما شسته

114 شد

115 باران تا صبح جمعه

116 ادامه داشت

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر