از پشت شیشه از احمدرضا احمدی اشعار پراکنده 17

احمدرضا احمدی

آثار احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی

از پشت شیشه های مه آلود با من حرف می زدی

1 از پشت شیشه های مه آلود با من حرف می زدی

2 صورتت را نمی دیدم

3 به شیشه های مه آلود نگاه کردم

4 بخار شیشه ها آب شده بود

5 شفاف بودند ، اما تو نبودی

6 صدای تو را از دور می شنیدم

7 تو در باران راه می رفتی

8 تو تنها در باران زیر یک چتر به انتهای خیابان رفتی

9 از یک پنجره در باران صدای ویلن سل شنیده می شد

10 سرد بود

11 به خانه آمدم

12 پشت پنجره تا صبح باران می بارید

13 از حدس و گمان های تو ویران نمی شوم

14 مرا نام تو کفایت می کند

15 تا در سرما و بوران

16 زمان و هفته را نفی کنم

17 مرا

18 که می دانی

19 نه قایق است، نه پارو

20 بر تو خجسته باشد

21 گیلاس هایی را

22 که بر گیسوان آویخته ای

23 تو صبر داری

24 تا خواب من پایان پذیرد

25 تا به دیدار من آیی.

26 صبح است

27 سبو را از اب پر کرده ام

28 کتاب ها را با شراب شسته ام

29 می دانستم تو کتاب های سفید را دوست داری

30 و پارچه های آغشته به ابر را

31 به تو تعارف می کنم.

32 بی گمان

33 سبدهایی از ماهیان دریا را

34 بر دوش دارم

35 به کنار تو می آیم

36 نام دریا را فراموش کرده ام

37 یاد جوانی و گل های پامچال

38 مرا کفایت می کند

39 به سوی دریا می روم

40 دوباره دریا را به یاد می آورم

41

42 من راه خانه ی تو را گم کرده ام

43 در کنار دریا می مانم

44 سالیان است

45 که من قطره قطره

46 دریا را از یاد می برم

47 راستی

48 پارچه های آغشته به دریا را

49 در ستایش ابر

50 در خانه ی تو گم می کنم

51 راستی

52 خانه ی تو در بیداری کجاست؟

53 “احمدرضا احمدی”

54 از کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)

55 دفتر: یک منظومه دیریاب در برف و باران یافت شد / 1380

56 دست تو

57 چه قدر تاخیر دارد

58 وقتی که چای گرم می شود

59 و تو

60 چای سرد را تعارف می کنی

61 دو سه ماه دیگر این اطلسی

62 که تو کاشته ای

63 گل می

64 دهد

65 من به ساعت نگاه می کنم

66 تو می میری

67 شمع روشن را به اتاق آوردند

68 اطلسی گل داده است

69 قطار در سپیده دم

70 کنار اطلسی منتظر تو

71 در باد ایستاده است

72 گل اطلسی بر سینه تو بود

73 وقتی تو را

74 برای دفن می بردند

75 هنگام که تو مرده بودی

76 آدم به گل خفته بود

77 هنگام که تو مرده بودی

78 یاران به عشق و عطر

79 مانده بودند

80 همه ی ما را دعوت کردند

81 تا در آن عکس یادگاری باشیم

82 عکاس سراغ تو را گرفت

83 من بودم

84 تو نبودی

85 تو مرده بودی

86 عکاس از همه ی ما بدون تو

87 عکس یادگاری گرفت

88 عکس را چاپ کردند

89 آوردند

90 در همه ی عکس فقط یک شاخه اطلسی

91 و دو دست

92 از جوانی تو

93 در شهرستان

94 دیده می شد

95 ما همه در عکس سیاه بودیم

96 عاشقان به طعنه

97 روز جمعه را صدا می‌کنند

98 صدای عاشقان را می‌شنوم

99 در انتهای کوچه‌ی بن‌بست

100 به عاشقان می‌رسم

101 مهمانان در هنگام خداحافظی

102 می گویند : عاشقان در یک غروب آدینه

103 به خواب رفتند

104 هنوز کسی آن ها را

105 بیدار نکرده است

106 چهره‌ام را در آینه دفن می‌کنم

107 امروز جمعه است

108 حقیقت دارد

109 تو را دوست دارم

110 در این باران

111 می خواستم تو

112 در انتهای خیابان نشسته

113 باشی

114 من عبور کنم

115 سلام کنم

116 لبخند تو

117 را در باران

118 می خواستم

119 می خواهم

120 تمام لغاتی را که می دانم برای تو

121 به دریا بریزم

122 دوباره متولد شوم

123 دنیا را ببینم

124 رنگ کاج را ندانم

125 نامم را فراموش کنم

126 دوباره در آینه نگاه کنم

127 ندانم پیراهن دارم

128 کلمات دیروز را

129 امروز نگویم

130 خانه را برای تو آماتده کنم

131 برای تو یک چمدان بخرم

132 تو معنی سفر را از من بپرسی

133 لغات تازه را از دریا صید کنم

134 لغات را شستشو دهم

135 آنقدر بمیرم

136 تا زنده شوم

137 از هر لیوانی که آب نوشیدم

138 طعم لبان تو و پاییزی

139 که تو در آن به جا ماندی به یادم بود

140 فراموشی پس از فراموشی

141 اما

142 چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن

143 گم شدی در خانه مانده بود

144 ما سرانجام توانستیم

145 پاییز را از تقویم جدا کنیم

146 اما

147 طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها

148 حک شده بود

149 لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم

150 کنار گندم ها دفن کردم

151 زود به خانه آمدم

152 تو در آستانه در ایستاده بودی

153 تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی

154 گیسوان تو سفید

155 اما لبان تو هنوز جوان بود.

156 هر دارو که علاج بود

157 در خانه داشتم

158 اما تنم در باد

159 به تماشای غزلهای آخر می رفت

160 امروز را بی تو خفتم

161 فردا که خاک را به باد بسپارند

162 تو را

163 یافته ام

164 مگر تو نسیم ابر بودی

165 که تو را در باران گم کردم ؟

166 تمام دست تو روز است

167 و چهره‌ات گرما

168 نه سکوت دعوت می‌کند

169 و نه دیر است

170 دیگر باید حضور داشت

171 در روز

172 در خبر

173 در رگ

174 و در مرگ…

175 از عشق

176 اگر به زبان آمدیم فصلی را باید

177 برای خود صدا کنیم

178 تصنیف‌ها را بخوانیم

179 که دیگر زخم‌هامان بوی بهار گرفت.

180 بمان:

181 که برگ خانه‌ام را به خواب داده‌ای

182 فندق بهارم را به باد

183 و رنگ چشمانم را به آب.

184 تفنگی که اکنون تفنگ نیست،

185 و گلوله‌یی که در قصه‌ها

186 عتیقه شده است

187 روبروی کبوتران

188 تشنگی پرندگان را دارد.

189 “احمدرضا احمدی”

190 از حدس و گمان‌های تو ویران نمی‌شوم

191 مرا نام تو کفایت می‌کند

192 تا در سرما و بوران

193 زمان و هفته را نفی کنم

194 مرا

195 که می‌دانی

196 نه قایق است، نه پارو

197 بر تو خجسته باشد

198 گیلاس‌هایی را

199 که بر گیسوان آویخته‌ای

200 تو صبر داری

201 تا خواب من پایان پذیرد

202 تا به دیدار من آیی

203 این تازه نیست

204 قدیمی است

205 دو نفر

206 همه نیستند

207 همیشه نیستند

208 خویش اند

209 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک

210 حدس دور دارند

211 برادر نیستند

212 که من بودم

213 تو نبودی

214 یا نمی دانم

215 شاید جوان بودم

216 شما جوان بودید

217 تو پیر بودی

218 کبوتران را دانه ندادم

219 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم

220 که وقتی تو نبودی

221 بتوانیم از حفظ بخوانیم

222 این برای آن روزها کافی بود

223 دوستت دارم …

224 باید در چشمان نگریست،

225 یا در گوش‌ها گفت؟

226 جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود

227 و مروارید چشمانت

228 دلیل بود؟

229 در عصر یک پاییز

230 در اتوبوس بودیم

231 دورمان دیوار شیشه‌ای سبز …

232 سبزی شیشه‌ها، زرد پاییز را

233 سبز خرم کرده بود.

234 از سبزی برگ‌ها بهار به اتوبوس نشست.

235 بیرون خزان در کار بود.

236 نمی‌دانستم در بهار درون باید گفت؟

237 یا در خزان برون؟

238 من و بهار پیاده شدیم

239 بهار در خیابان محو شد

240 پاییز در کنارم راه می‌آمد.

241 “احمدرضا احمدی”

242 از مجموعه: “روزنامه‌ی شیشه‌ای”

243 کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)

244 / نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92

245 چه سرگردان است این عشق

246 که باید نشانی اش را

247 از کوچه های بن بست گرفت

248 چه حدیثی است عشق

249 که نمی پوسد و افسرده نیست

250 حتی آن هنگام

251 که

252 از آسمان به خانه آوار

253 شود

254 ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ

255 ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ

256 ﺑﺮ ﺑﺎﺩ

257 ﺑﺮ ﺩﺭ

258 ﺑﺮ ﺧﻮﺩ

259 ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ

260 ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ

261 ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ

262 ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ

263 ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ

264 ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ

265 ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ

266 ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …

267 “ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ”

268 شهری فریاد می‌زند:

269 آری

270 کبوتری تنها

271 به کنار برج کهنه می‌رسد

272 می‌گوید:

273 نه.

274 بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد

275 گل ساعت

276 مرگ روزها و اطلسی ها را

277 می‌گوید

278 این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟

279 که آواز

280 در پشت دروازه‌های گمان

281 خواهد مرد

282 تو با خواب به شهر درآ

283 تا آواز در چشمانت مخفی باشد.

284 ما که از دیروز گرم اتاق‌های استوایی آمده‌ایم

285 قرارمان

286 در آوازهای صبح است.

287 فرصتی بخواهید

288 تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه

289 شانه بزنید

290 فرصتی بخواهید

291 که مخفی ترین نام خود را

292 که خون شما را صورتی می کند

293 از

294 رود بزرگ بپرسید

295 به نام آن اسب

296 به نام آن بیابان

297 شما فرصت دارید

298 تا چیدن گندم ها

299 تا زرد شدن کامل گندم ها

300 عاشق شوید

301 فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر

302 نگویید

303 گندم ها زرد شدند

304 گندم ها چیده شدند

305 نان گرم آماده است

306 ولی

307 شما کنار

308 بوته های زرد ذرت باشید

309 آب را در کوزه بریزید

310 کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ

311 بگذارید

312 ما

313 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ

314 دوست داریم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر