-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از پشت شیشه های مه آلود با من حرف می زدی
2 صورتت را نمی دیدم
3 به شیشه های مه آلود نگاه کردم
4 بخار شیشه ها آب شده بود
5 شفاف بودند ، اما تو نبودی
6 صدای تو را از دور می شنیدم
7 تو در باران راه می رفتی
8 تو تنها در باران زیر یک چتر به انتهای خیابان رفتی
9 از یک پنجره در باران صدای ویلن سل شنیده می شد
10 سرد بود
11 به خانه آمدم
12 پشت پنجره تا صبح باران می بارید
13 از حدس و گمان های تو ویران نمی شوم
14 مرا نام تو کفایت می کند
15 تا در سرما و بوران
16 زمان و هفته را نفی کنم
17 مرا
18 که می دانی
19 نه قایق است، نه پارو
20 بر تو خجسته باشد
21 گیلاس هایی را
22 که بر گیسوان آویخته ای
23 تو صبر داری
24 تا خواب من پایان پذیرد
25 تا به دیدار من آیی.
26 صبح است
27 سبو را از اب پر کرده ام
28 کتاب ها را با شراب شسته ام
29 می دانستم تو کتاب های سفید را دوست داری
30 و پارچه های آغشته به ابر را
31 به تو تعارف می کنم.
32 بی گمان
33 سبدهایی از ماهیان دریا را
34 بر دوش دارم
35 به کنار تو می آیم
36 نام دریا را فراموش کرده ام
37 یاد جوانی و گل های پامچال
38 مرا کفایت می کند
39 به سوی دریا می روم
40 دوباره دریا را به یاد می آورم
41 …
42 من راه خانه ی تو را گم کرده ام
43 در کنار دریا می مانم
44 سالیان است
45 که من قطره قطره
46 دریا را از یاد می برم
47 راستی
48 پارچه های آغشته به دریا را
49 در ستایش ابر
50 در خانه ی تو گم می کنم
51 راستی
52 خانه ی تو در بیداری کجاست؟
53 “احمدرضا احمدی”
54 از کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)
55 دفتر: یک منظومه دیریاب در برف و باران یافت شد / 1380
56 دست تو
57 چه قدر تاخیر دارد
58 وقتی که چای گرم می شود
59 و تو
60 چای سرد را تعارف می کنی
61 دو سه ماه دیگر این اطلسی
62 که تو کاشته ای
63 گل می
64 دهد
65 من به ساعت نگاه می کنم
66 تو می میری
67 شمع روشن را به اتاق آوردند
68 اطلسی گل داده است
69 قطار در سپیده دم
70 کنار اطلسی منتظر تو
71 در باد ایستاده است
72 گل اطلسی بر سینه تو بود
73 وقتی تو را
74 برای دفن می بردند
75 هنگام که تو مرده بودی
76 آدم به گل خفته بود
77 هنگام که تو مرده بودی
78 یاران به عشق و عطر
79 مانده بودند
80 همه ی ما را دعوت کردند
81 تا در آن عکس یادگاری باشیم
82 عکاس سراغ تو را گرفت
83 من بودم
84 تو نبودی
85 تو مرده بودی
86 عکاس از همه ی ما بدون تو
87 عکس یادگاری گرفت
88 عکس را چاپ کردند
89 آوردند
90 در همه ی عکس فقط یک شاخه اطلسی
91 و دو دست
92 از جوانی تو
93 در شهرستان
94 دیده می شد
95 ما همه در عکس سیاه بودیم
96 عاشقان به طعنه
97 روز جمعه را صدا میکنند
98 صدای عاشقان را میشنوم
99 در انتهای کوچهی بنبست
100 به عاشقان میرسم
101 مهمانان در هنگام خداحافظی
102 می گویند : عاشقان در یک غروب آدینه
103 به خواب رفتند
104 هنوز کسی آن ها را
105 بیدار نکرده است
106 چهرهام را در آینه دفن میکنم
107 امروز جمعه است
108 حقیقت دارد
109 تو را دوست دارم
110 در این باران
111 می خواستم تو
112 در انتهای خیابان نشسته
113 باشی
114 من عبور کنم
115 سلام کنم
116 لبخند تو
117 را در باران
118 می خواستم
119 می خواهم
120 تمام لغاتی را که می دانم برای تو
121 به دریا بریزم
122 دوباره متولد شوم
123 دنیا را ببینم
124 رنگ کاج را ندانم
125 نامم را فراموش کنم
126 دوباره در آینه نگاه کنم
127 ندانم پیراهن دارم
128 کلمات دیروز را
129 امروز نگویم
130 خانه را برای تو آماتده کنم
131 برای تو یک چمدان بخرم
132 تو معنی سفر را از من بپرسی
133 لغات تازه را از دریا صید کنم
134 لغات را شستشو دهم
135 آنقدر بمیرم
136 تا زنده شوم
137 از هر لیوانی که آب نوشیدم
138 طعم لبان تو و پاییزی
139 که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
140 فراموشی پس از فراموشی
141 اما
142 چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
143 گم شدی در خانه مانده بود
144 ما سرانجام توانستیم
145 پاییز را از تقویم جدا کنیم
146 اما
147 طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها
148 حک شده بود
149 لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم
150 کنار گندم ها دفن کردم
151 زود به خانه آمدم
152 تو در آستانه در ایستاده بودی
153 تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی
154 گیسوان تو سفید
155 اما لبان تو هنوز جوان بود.
156 هر دارو که علاج بود
157 در خانه داشتم
158 اما تنم در باد
159 به تماشای غزلهای آخر می رفت
160 امروز را بی تو خفتم
161 فردا که خاک را به باد بسپارند
162 تو را
163 یافته ام
164 مگر تو نسیم ابر بودی
165 که تو را در باران گم کردم ؟
166 تمام دست تو روز است
167 و چهرهات گرما
168 نه سکوت دعوت میکند
169 و نه دیر است
170 دیگر باید حضور داشت
171 در روز
172 در خبر
173 در رگ
174 و در مرگ…
175 از عشق
176 اگر به زبان آمدیم فصلی را باید
177 برای خود صدا کنیم
178 تصنیفها را بخوانیم
179 که دیگر زخمهامان بوی بهار گرفت.
180 بمان:
181 که برگ خانهام را به خواب دادهای
182 فندق بهارم را به باد
183 و رنگ چشمانم را به آب.
184 تفنگی که اکنون تفنگ نیست،
185 و گلولهیی که در قصهها
186 عتیقه شده است
187 روبروی کبوتران
188 تشنگی پرندگان را دارد.
189 “احمدرضا احمدی”
190 از حدس و گمانهای تو ویران نمیشوم
191 مرا نام تو کفایت میکند
192 تا در سرما و بوران
193 زمان و هفته را نفی کنم
194 مرا
195 که میدانی
196 نه قایق است، نه پارو
197 بر تو خجسته باشد
198 گیلاسهایی را
199 که بر گیسوان آویختهای
200 تو صبر داری
201 تا خواب من پایان پذیرد
202 تا به دیدار من آیی
203 این تازه نیست
204 قدیمی است
205 دو نفر
206 همه نیستند
207 همیشه نیستند
208 خویش اند
209 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک
210 حدس دور دارند
211 برادر نیستند
212 که من بودم
213 تو نبودی
214 یا نمی دانم
215 شاید جوان بودم
216 شما جوان بودید
217 تو پیر بودی
218 کبوتران را دانه ندادم
219 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم
220 که وقتی تو نبودی
221 بتوانیم از حفظ بخوانیم
222 این برای آن روزها کافی بود
223 دوستت دارم …
224 باید در چشمان نگریست،
225 یا در گوشها گفت؟
226 جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود
227 و مروارید چشمانت
228 دلیل بود؟
229 در عصر یک پاییز
230 در اتوبوس بودیم
231 دورمان دیوار شیشهای سبز …
232 سبزی شیشهها، زرد پاییز را
233 سبز خرم کرده بود.
234 از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
235 بیرون خزان در کار بود.
236 نمیدانستم در بهار درون باید گفت؟
237 یا در خزان برون؟
238 من و بهار پیاده شدیم
239 بهار در خیابان محو شد
240 پاییز در کنارم راه میآمد.
241 “احمدرضا احمدی”
242 از مجموعه: “روزنامهی شیشهای”
243 کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)
244 / نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92
245 چه سرگردان است این عشق
246 که باید نشانی اش را
247 از کوچه های بن بست گرفت
248 چه حدیثی است عشق
249 که نمی پوسد و افسرده نیست
250 حتی آن هنگام
251 که
252 از آسمان به خانه آوار
253 شود
254 ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ
255 ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ
256 ﺑﺮ ﺑﺎﺩ
257 ﺑﺮ ﺩﺭ
258 ﺑﺮ ﺧﻮﺩ
259 ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ
260 ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ
261 ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ
262 ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ
263 ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ
264 ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ
265 ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ
266 ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …
267 “ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ”
268 شهری فریاد میزند:
269 آری
270 کبوتری تنها
271 به کنار برج کهنه میرسد
272 میگوید:
273 نه.
274 بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد
275 گل ساعت
276 مرگ روزها و اطلسی ها را
277 میگوید
278 این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟
279 که آواز
280 در پشت دروازههای گمان
281 خواهد مرد
282 تو با خواب به شهر درآ
283 تا آواز در چشمانت مخفی باشد.
284 ما که از دیروز گرم اتاقهای استوایی آمدهایم
285 قرارمان
286 در آوازهای صبح است.
287 فرصتی بخواهید
288 تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه
289 شانه بزنید
290 فرصتی بخواهید
291 که مخفی ترین نام خود را
292 که خون شما را صورتی می کند
293 از
294 رود بزرگ بپرسید
295 به نام آن اسب
296 به نام آن بیابان
297 شما فرصت دارید
298 تا چیدن گندم ها
299 تا زرد شدن کامل گندم ها
300 عاشق شوید
301 فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر
302 نگویید
303 گندم ها زرد شدند
304 گندم ها چیده شدند
305 نان گرم آماده است
306 ولی
307 شما کنار
308 بوته های زرد ذرت باشید
309 آب را در کوزه بریزید
310 کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ
311 بگذارید
312 ما
313 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
314 دوست داریم