-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از دور حرکت می کنیم
2 تا به نزدیک تو برسیم
3 تو اگر مانده باشی
4 تو اگر در خانه باشی
5 من فقط به خانه تو آمدم
6 تا بگویم
7 آواز را شنیدم
8 تمام راه
9 از تو می خواستم
10 مرا باور کنی
11 که ساده هستم
12 تو رفته بودی
13 اکنون گفتم
14 که تو هستی
15 تو اگر نبودی
16 نمی دانستم
17 که می توانم
18 باران را در غیبت تو
19 دوست بدارم
20 پلک می زدم
21 باغ در آتش می سوخت
22 مرگ من
23 برای ادامه ی باغ کافی نبود
24 پس من آواز خواندم
25 سکوت کردم
26 من و گندم آموخته بودیم
27 که در فقر سکوت کنیم
28 رو به روی من سه شمع افروختند
29 من نمی توانستم
30 در حریق باغ و مرگ گندم
31 این سه شمع را جواب گویم
32 ما در این کوچه
33 با این سه شمع عمر باخته بودیم
34 می گفتند:
35 در انتهای باغ در کنار حریق
36 سه جغد ما را نظاره می کنند
37 سه شمع را خاموش کردیم
38 جغدها پرواز کردند
39 هندوانه در بشقاب بود
40 من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام
41 راه ها رفته ام
42 بازی ها کرده ام
43 درخت
44 پرنده
45 آسمان
46 من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم
47 به مادرم می گفتم
48 از بازار واژه بخرید
49 مگر سبدتان جا ندارد
50 می گفت
51 با همین سه واژه زندگی کن
52 با هم صحبت کنید
53 با هم فال بگیرید
54 کمداشتن واژه فقر نیست
55 من می دانستم که فقر مدادرنگی نداشتن
56 بیشتر از فقر کم واژگی ست
57 وقتی با درخت
58 بودم
59 پرنده می گفت
60 درخت را باید با رنگ سبز نوشت
61 تا من آرزوی پرواز کنم
62 من درخت را فقط با مداد زرد می توانستم بنویسم
63 تنها مدادی که داشتم
64 و پرنده در زردی
65 واژه ی درخت را پاییزی می دید
66 و قهر می کرد
67 صبح امروز به مادرم گفتم
68 برای احمدرضا
69 مداد رنگی بخرید
70 مادرم خندید :
71 درد شما را واژه دوا میکند
72 از هر لیوانی که آب نوشیدم
73 طعم لبان تو و پاییزی
74 که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
75 فراموشی پس از فراموشی
76 اما
77 چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
78 گم شدی در خانه مانده بود
79 ما سرانجام توانستیم
80 پاییز را از تقویم جدا کنیم
81 اما
82 طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها
83 حک شده بود
84 لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم
85 کنار گندم ها دفن کردم
86 زود به خانه آمدم
87 تو در آستانه در ایستاده بودی
88 تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی
89 گیسوان تو سفید
90 اما لبان تو هنوز جوان بود.
91 “احمدرضا احمدی”
92 از کتاب: ساعت 10 صبح بود / نشر چشمه
93 روزی آمده بودی
94 که من تمام نشانی ها را نوشتم
95 با خط بد نوشتم
96 و تو تمام خانه ها را گم کردی
97 بمن نگفتی
98 همسایه ها گفتند
99 دیر آمدی
100 پنجره بوی رطوبت داشت
101 به من نگفتی
102 که بیرون از خانه باران است