از آسمان از نادر نادرپور اشعار پراکنده 117

نادر نادرپور

آثار نادر نادرپور

نادر نادرپور

از آسمان آبی چتری نساختم

1 از آسمان آبی چتری نساختم

2 تا در شب زمین

3 از ازدحام باران ، بیرون کشد مرا

4 روحم همیشه چون تن کودک برهنه است

5 سهمی که از تولد بردم ، برهنگی است

6 وین مرده ریگ عشق

7 مجنون صفت به خلوت هامون کشد مرا

8 از بیم نیستی سخن آغاز می کنم

9 کاهم که در برابر آتش نشسته ام

10 خاکم که گردباد به گردون کشد مرا

11 ای رهروی که سر به گریبان کشیده ای

12 ای رهرو غریب

13 فریاد من برنده تر از نیزه در هواست

14 هشدار تا ز پرده ی گوش تو نگذرد

15 بگذار تا بیفتد و در خون کشد مرا

16 باران ، گذشته است

17 خورشید ، پای سوخته اش را

18 در آب های ساکن می شوید

19 پاییز ، برگ ها را چون شعله های سرخ

20 در زیر چکمه هایش خاموش می کند

21 در آن اتاق کوچک ، در انتهای باغ

22 ساق بلند تو

23 در پشت روشنایی آتش ، برهنه است

24 سفر ، کنایه ای از مرگ است

25 همین که بال هواپیما

26 ترا ز خاک به سوی پرنده ها راند

27 دلت به مرغ گرفتار در قفس ماند

28 تو در هواپیما

29 میان عالم پیدا و عالم پنهان

30 نه در کمند زمینی ،‌ نه در کمان زمان

31 ز هست و نیست رهایی ، چگونه می دانی

32 که کیستی و کجایی ؟

33 تو در هواپیما

34 میان نقطه ی آغاز و نقطه ی پایان

35 ز رفت و آمد این گاهواره در تابی

36 دل تو بیدار است

37 ولی تو در خوابی

38 سفر ،‌ چکامه ی شیوایی است

39 تو آن علامت اعجابی

40 که گاه با همه خردی نشان تحسین است

41 تو از ازل به ابد می روی ، سخن این است

42 (اشعار نادر نادرپور)

43 آه ای انیس روزگاران قدیم من

44 ای یاد تو در تیره بختی های ندیم من

45 ایا خبر داری ازین رنج عظیم من

46 پیرنه سر ،‌ دل را جوان دیدن

47 عقل کهن را در مصافش ناتوان دیدن

48 آه ای خداوند ، ای خداوند کریم من

49 بر من ببخشای این چنین را آنچنان دیدن

50 در من ، کسی چون مست ، چون میخواره می گرید

51 بیچاره می گرید دلم ،‌ بیچاره می گرید

52 می پرسی ایا از چه خاموشم ؟

53 ای دوست ! گر دیگر سخن بر لب نمی رانم

54 هرگز نشد گفتن فراموشم

55 در خواب و بیداری

56 در گفتنم ، آری

57 در گفتن و گرییدنم با خویش

58 سرگرم اندیشیدنم با خویش

59 در من کسی پیوسته می اندیشد و همواره می گرید

60 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید

61 اندیشه ام را عشله ای می سوزد از بنیاد

62 در من ، کسی دیوانه آسا می کشد فریاد

63 ای آسمان خردسالی ، ای بلند ای خوب خوب

64 چون شد که در آفاق تو ، جز آتش و آشوب

65 چیزی نماند از آن همه خورشید و ماه ای داد

66 در من ، کسی چون ابرهای تیره ی آواره می گرید

67 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید

68 روح خزان در من فرود آمد

69 با گیسوانی از نژاد ابر و خاکستر

70 با دیدگانی چون غروب مهر ماهان ، تر

71 با قامتی چون گردباد آلوده ی بس گرد

72 با پنجه ای چون واپسین برگ چناران ، زرد

73 این اوست در من ،‌ این که با پیراهن صد پاره می گرید

74 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید

75 با من بگو ، ای نازنین مو سپید من

76 ایا خزان عمر ، کوتاه است ؟

77 ای یاد تو زیباتر از بیم و امید من

78 ایا بهاری تازه در راه است ؟

79 ای مادر ، ای در خواب های غربتم بیدار

80 ایا تواند بود ما را وعده ی دیدار ؟

81 در من ، کسی چون کودک بی خواب در گهواره می گرید

82 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید

83 گهواره ، ای گهواره ، ای گهواره ی ایام

84 ای خامی آغاز تو و ، ای پختگی انجام

85 من کودکم یا پیر ؟ ایا پخته ام یا خام ؟

86 آخر بگو با من

87 ایا به قدر شیر مادر بایدم خون جگر خوردن ؟

88 در من ، کسی چون شمع در هنگامه ی مردن

89 یکباره می افرزود ویکباره می گرید

90 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید

91 شب ها که روی بالکن کوچک

92 سپیدم می غلتم

93 در چشم آسمان چه سیاه است

94 گاهی ، ستارگان پرکنده

95 این پشه های فسفری شب

96 نیش بلند و نازکشان را

97 در ریشه های چشمم می کارند

98 وز زهر نیش این پشگان در من

99 اندیشه های سرخ ورم کرده

100 چون دانه های آبله می خارند

101 حس می کنم که بالکن کوچک

102 بر هیچ پایه تکیه ندارد

103 چون زورقی بر آب ، روان است

104 دستم ز نرده های فلزیش

105 سرمای نیستی را می نوشد

106 آنگه ، شقیقه ام را بر نرده می نهم

107 حس می کنم که زورق من ، زان پس

108 بر موج های خواب ، روان است

109 در خواب ، نرده ، لوله ی سرد طپانچه است

110 این لوله ،‌ چشم دارد چشمی به رنگ سرب

111 در چشم لوله می نگرم حیران

112 می کوشم

113 تا دست دیگرم را

114 دستی که از طپانچه ، گرانبار نیست

115 سوی سپهر تیره برآرم

116 زانجا ، ستاره ای را بردارم

117 وان را بسان مردمکی زنده

118 در چشم خشک لوله گذارم

119 اما نمی توانم

120 ناگاه

121 دستی که از طپانچه گرانبار است

122 گوی ستاره ای را

123 در زیر انحنای سرانگشتش

124 احساس می کند

125 وان گوی ،‌ با اشاره ی انگشت

126 از جای خویش ، لختی می جنبد

127 تیر شهابی از افق مویم

128 در آسمان خالی ، پرواز می کند

129 من در میان ظلمت ،‌ خاموش می شوم

130 اما هنوز ، بالکن کوچک

131 با نرده های سرد فلزینش

132 چون زورقی بر آب ، روان است

133 (اشعار نادر نادرپور)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر