کاش آن آینه ئی از حمید مصدق اشعار پراکنده 15

حمید مصدق

آثار حمید مصدق

حمید مصدق

کاش آن آینه ئی بودم من

1 کاش آن آینه ئی بودم من

2 که به هر صبح تو را می دیدم

3 می کشیدم همه اندام تو را در آغوش

4 سرو اندام تو

5 با آن همه پیچ

6 آن همه تاب

7 آنگه از باغ تنت می چیدم

8 گل صد بوسه ی ناب.

9 وقتی از قتل قناری گفتی

10 دل پر ریخته ام وحشت کرد

11 وقتی آواز درختان تبر خورده ی باغ

12 در فضا می پیچید

13 از تو می پرسیدم:

14 «به کجا باید رفت؟»

15 غمم از وحشت پوسیدن نیست

16 غمم از غربت تنهایی هاست

17 برگ بید است که با زمزمه جاری باد

18 تن به وارستن از ورطه هستی می داد.

19 یک نفر دارد فریاد زنان می گوید:

20 «در قفس طوطی مرد

21 و زبان سرخش

22 سر سبزش را بر باد سپرد»

23 من که روزی فریادم بی تشویش

24 می توانست جهانی را آتش بزند

25 در شب گیسوی تو

26 گم شد از وحشت خویش.

27 “حمید مصدق”

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر