آینهٔ خورشید از اخوان ثالث اشعار پراکنده 2

اخوان ثالث

آثار اخوان ثالث

اخوان ثالث

آینهٔ خورشید از آن اوج بلند

1 آینهٔ خورشید از آن اوج بلند

2 شب رسید از ره و آن آینهٔ خرد شده

3 شد پرکنده و در دامن افلاک نشست

4 تشنه‌ام امشب، اگر باز خیال لب تو

5 خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد

6 کاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتاب

7 شبنم زلف تو را نوشم و خوابم نبرد

8 روح من در گرو زمزمه‌ای شیرین است

9 من دگر نیستم، ای خواب برو، حلقه مزن

10 این سکوتی که تو را می‌طلبد نیست عمیق

11 وه که غافل شده‌ای از دل غوغایی من

12 می‌رسد نغمه‌ای از دور به گوشم، ای خواب

13 مکن، این نغمهٔ جادو را خاموش مکن

14 زلف چون دوش، رها تا به سر دوش مکن

15 ای مه امروز پریشان‌ترم از دوش مکن

16 در هیاهوی شب غمزده با اخترکان

17 سیل از راه دراز آمده را همهمه‌ای ست

18 برو ای خواب، برو عیش مرا تیره مکن

19 خاطرم دستخوش زیر و بم زمزمه‌ای ست

20 چشم بر دامن البرز سیه دوخته‌ام

21 روح من منتظر آمدن مرغ شب است

22 عشق در پنجهٔ غم قلب مرا می‌فشرد

23 با تو ای خواب، نبرد من و دل زین سبب است

24 مرغ شب آمد و در لانهٔ تاریک خزید

25 نغمه‌اش را به دلم هدیه کند بال نسیم

26 آه … بگذار که داغ دل من تازه شود

27 روح را نغمهٔ همدرد فتوحی‌ست عظیم

28 با نوازش‌های لحن مرغکی بیدار دل

29 بامدادان دور شد از چشم من جادوی خواب

30 چون گشودم چشم، دیدم از میان ابرها

31 برف زرین بارد از گیسوی گلگون، آفتاب

32 جوی خندان بود و من در اشک شوقش گرم گرم

33 گرد شب را شستم از رخسار و جانم تازه شد

34 شانه در گیسوی من کوشید با آثار خواب

35 وز کشاکشهاش طرح گیسوانم تازه شد

36 سایه روشن بود روی گیتی از خورشید و ابر

37 ابرها مانند مرغانی که هر دم می‌پرند

38 بر زمین خسبیده نقش شاخ‌های بید بن

39 گاه محو و گاه رنگین لیک با قدی بلند

40 بره‌ها با هم سرود صبحدم خواندند و نیست

41 جز: کجایی مادر گمگشته؟ قصدی ز آن سرود

42 لک لک همسایه بالا زد سر و غلیان کشید

43 جفت او در آشیان خفته ست بر آن شاخ تود

44 آن نشاط انگیز روح شادمان بامداد

45 چون محبت با جفا آمیخت در غم‌های من

46 حزن شیرینی که هم درد است و هم درمان درد

47 سایه افکن شد به روح آسمان پیمای من

48 خنده کردم بر جبین صبح با قلبی حزین

49 خنده‌ای، اما پریشان خنده‌ای بی اختیار

50 خیره در سیمای شیرین فلک نام تو را

51 بر زبان آوردم تابنده مه، جانانه یار

52 ناگهان در پرنیان ابرها باغی شکفت

53 وز میان باغ پیدا شد جمالی تابناک

54 آمد از آن غرفهٔ زیبای نورانی فرود

55 چون فرشته، آسمانی پیکری پر نور و پاک

56 در کنار جوی، با رویی درخشان ایستاد

57 وز نگاهی روح تاریک مرا تابنده کرد

58 سجده بردم قامتش را لیک قلبم می‌تپید

59 دیدمش کاهسته بر محجوبی من خنده کرد

60 من نگفتم: کیستی؟ زیرا زبان در کام من

61 از شکوه جلوه‌اش حرفی نمی یارست گفت

62 شاید او رمز نگاهم را به خود تعبیر کرد

63 کز لبش با عطر مستی آوری این گل شکفت

64 ای جوان، چشمان تو می‌پرسد از من کیستی

65 من به این پرسان محزون تو می‌گویم جواب

66 من خدای ذوق و موسیقی خدای شعر و عشق

67 من خدای روشنی‌ها من خدای آفتاب

68 از میان ابرهای خسته این امواج نور

69 نیزه‌های تیرگی پیری زرین من است

70 خسته خاطر عاشقان هستی از کف داده را

71 هدیه آوردن ز شهر عشق، آیین من است

72 نک به رایت هدیه‌ای آورده‌ام از شهر عشق

73 تا که همراز تو باشد در غم شب‌های هجر

74 ساحلی باشد منزه تا که درج خاطرش

75 گوهر اندوزد ز غم‌های تو در دریای هجر

76 اینک این پاکیزه تن مرغک، ره آورد من است

77 پیکری دارد چو روحم پاک و چون مویم سپید

78 این همان مرغ است کاندر ماورای آسمان

79 بال بر فرق خدای حسن و گل‌ها گسترید

80 بنگر ای جانانه توران تا که بر رخسار من

81 اشک‌های من خبردارت کنند از ماجرا

82 دیدم آن مرغک چو منقار کبود از هم گشود

83 می‌ستاید عشق محجوب من و حسن تو را

84 آمد به سوی شهر از آن دور دورها

85 آشفته حال باد سحرخیز فرودین

86 گفتی کسی به عمد بر آشفت خاکدان

87 زان دامنی که باد کشیدیش بر زمین

88 شب همچو زهد شیخ گرفتار وسوسه

89 روز از نهاد چرخ چو شیطان شتاب کن

90 همچون تبسمی که کند دختری عفیف

91 بنیاد زهد و خانهٔ تقوا خراب کن

92 آن اختران چو لشکریان گریخته

93 هر یک به جد و جهد پی استتار خویش

94 افشانده موی دخترکی ارمنی به روی

95 فرمانروا نه عدل، نه بیداد، گرگ و میش

96 سوسو کنان به طول خیابان چراغ‌ها

97 بر تاج تابناک ستون‌های مستقیم

98 چون موج باده پشت بلورین ایغها

99 یا رقص لاله زار به همراهی نسیم

100 آمد مرا به گوش غریوی که می‌کشید

101 نقاره با تغنی منحوس و دلخراش

102 ناقوس شوم مرده دلان است، کز لحد

103 سر بر کشیده‌اند به انگیزهٔ معاش

104 توأم به این سرود پر ابهام مذهبی

105 در آسمان تیره نعیب غراب‌ها

106 گفتی ز بس خروش که می‌آمدم به گوش

107 غلتان شدند از بر البرز آب‌ها

108 من در بغل گرفته کتابی چو جان عزیز

109 شوریده مو به جانب صحرا قدم زنان

110 از شهر و اهل شهر به تعجیل در گریز

111 بر هم نهاده چشم ز توفان تیره جان

112 بر هم نهاده چشم و روان، دست‌ها به جیب

113 وز فرط گرد و خاک به گردم حصارها

114 ناگه گرفت راه مرا پیکری نحیف

115 چون سنگ کوه، در قدم چشمه سارها

116 دیدم به پای کاخ رفیعی که قبه اش

117 راحت غنوده به دامان کهکشان

118 خوابیده مرد زار و فقیری که جبه‌اش

119 غربال بود و هادی غم‌های بیکران

120 کاخی قشنگ، مظهر بیدادهای شوم

121 مهتاب رنگ و دلکش و جان پرور و رفیع

122 مردی اسیر دوزخ این کهنه مرز و بوم

123 چون بره‌ای که گم شده از گله‌ای وسیع

124 از کاخ رفته قهقههٔ شوق تا فلک

125 چون خنده‌های باده ز حلقوم کوزه‌ها

126 وان ناله‌های خفته کمک می‌کند به شک

127 کاین صوت مرد نیست که آه عجوزه‌ها

128 تعبیر آه و قهقهه خاطر نشان کند

129 مفهوم بی عدالتی و نیش و نوش را

130 وین پردهٔ فصیح مجسم عیان کند

131 دنیای ظلم و جور سباع و وحوش را

132 آن یک به فوق مسکنت از ظلم و جور این

133 این یک به تخت مقدرت از دسترنج آن

134 این با سرور و شادی و عیش و طرب قرین

135 و آن با عذاب و ذلت و اندوه توأمان

136 گفتم به روح خفتهٔ آن مرد بی خبر

137 تا کی تو خفته‌ای؟ بنگر آفتاب زد

138 بر خیز و مرد باش، ولیکن حذر، حذر

139 زنهار، بی گدار نباید به آب زد

140 همدرد من! عزیز من! ای مرد بینوا

141 آخر تو نیز زنده‌ای، این خواب جهل چیست

142 مرد نبرد باش که در این کهن سرا

143 کاری محال در بر مرد نبرد نیست

144 زنهار، خواب غفلت و بیچارگی بس است

145 هنگام کوشش است اگر چشم واکنی

146 تا کی به انتظار قیامت توان نشست

147 برخیز تا هزار قیامت به پا کنی

148 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر