آن قدر به تو از شمس لنگرودی اشعار پراکنده 28

شمس لنگرودی

آثار شمس لنگرودی

شمس لنگرودی

آن قدر به تو نزدیک بودم

1 آن قدر به تو نزدیک بودم

2 که تو را ندیدم

3 در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم

4 شکرانۀ روزهایی

5 که کنار تو

6 راه رفته ام

7 دیدار تو کشتزار نور است

8 آهویى بىیقرار

9 که از لب تشنه‌‏اش

10 آفتاب سحر فرو مى‌ریزد،

11 دیدارت سکوت است

12 آبشار پرندگانى که راه سپیده را مى‏‌جویند،

13 لیوانى عسل

14 در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مى‏‌دهد،

15 چایى دم کشیده

16 درست لحظه‏‌یى که از تمام دغدغه‌ها فارغ می‌‏شود

17 دیدار تو کشتزار نور است

18 با بزهایى از بلور

19 که به سوى صخره چرا می‌کنند

20 بى آن که بدانند مى‏‌شکنند

21 و غبار بلور

22 در روحم فرو مى‌پاشند

23 تو مثل منی برف

24 راه می‌روی و آب می‌شوی.

25 تو مثل منی برف

26 آتش را روشن می‌کنی

27 تا در هرمش بمیری

28 یاس‌های تابستانی ادای تو را در می‌آورند

29 پروانه‌ها که تو را ندیدند

30 عاشق او می‌شوند

31 نکند سرنوشت مرا جائی دیده‌ئی برف.

32 کاش می‌توانستی تابستان‌ها بباری

33 تا با تن‌پوشی از برف

34 برابر خورشید عشوه‌ها می‌کردیم.

35 به شادی مردم اعتماد مکن برف

36 تا می‌باری نعمتی

37 چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری.

38 در سایه‌ی هر کلاهی

39 کبوتر جادوگری است

40 و زیر بغ بغوی هر کبوتر آرام

41 رودخانه‌یی

42 سربازان فراری را به جبهه‌ی جنگ می‌برد.

43 سربازان ترانه‌ی میهنی می‌خوانند

44 شلیک می‌کنند

45 می‌میرند.

46 زنده‌باشی کبوتر آرام ما

47 زنده باشی

48 همه‌مان را

49 زنده زنده

50 تحویل پاسگاه پلیس داده‌ئی.

51 باد می وزید

52 که تو پر کشیدی

53 شاد بودید

54 هم تو

55 هم شکارچی گنگی

56 که از سر اتفاق

57 در سایه ی شاخه ها می گذشت

58 باران صبح

59 نم نم

60 می بارد

61 و تو را به یاد می آورد

62 که نم نم باریدی

63 و ویران کردی

64 خانه کهنه را

65 سر می روم از خویش

66 از گوشه گوشه فرو می ریزم

67 و عطر تو

68 رسوایم می کند

69 ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ

70 ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

71 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ

72 ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ

73 ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ

74 با خالکوب ستاره ها

75 بر تاریکی دست ها

76 عابران به سوی تو بال می زنند

77 می آیند

78 تا در حیاط خانه تو

79 گل های پژمرده خود را بکارند

80 و تو از راهی می رسی

81 که پریشانی دور می شود…

82 تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!

83 پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!

84 درهایت را باز کن

85 ما ایستاده ایم

86 خیابان های تو ما را پیش می برد

87 ما می آئیم

88 تا جای واژه نارنج نارنج

89 و جای هوا هوا بنشانیم

90 و در شعری زنده شناور باشیم…

91 تو نخستین حرفی

92 که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند

93 نخستین نانی

94 که پس از جنگی شوم

95 از تنور دهکده ای خارج می شود

96 نخستین نامی

97 که بر بچه زندگی می گذاریم…

98 در هایت را باز کن

99 ما می آئیم

100 با عکس جوانی تو

101 در جیب پاره مان

102 و هر چه که نزدیک تر می شویم

103 تو جوان تر و زیباتر می شوی

104 درهایت را باز کن

105 هر چه نشانه است در کف مان

106 خانه توست

107 ای آزادی

108 می خواستم ترانه یی باشم

109 که بچه های دبستانی از بر کنند

110 دریا که می شنود

111 توفان اش را پشت اش پنهان کن

112 و برگ های علف

113 نت های به هم خوردن شان را

114 از روی صدای من بنویسند

115 می خواستم ترانه یی باشم

116 که چشمه زمزمه ام کند

117 آبشار

118 با سنج و دهل بخواند

119 اما ترانه ی غمگینم

120 و دریا ، غروب

121 بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند

122 نت هایم را تمام نکرده

123 چرا

124 رهایم کردی

125 آیا برای گرم کردن بازارشان

126 به آتش‌تان کشیدند؟

127 حتا باد ایستاده بود و نگاه می‌کرد که شعله فرو بنشیند

128 حتا شاخه‌ها

129 از سوزاندن خود

130 تن زدند

131 کودکان اول ابتدایی

132 از هفت سالگی به عقب برگشتند

133 تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.

134 و به هنگامی که از مراسم‌تان بازگشتیم

135 دست نوشته‌های مجسمه‌ها بر کاغذ

136 بر پایه‌ی شکسته‌ی مرمری می‌لرزید

137 آنان

138 شرمناکِ سنگ بودن‌شان

139 سر به بیابان‌ها، رفته بودند

140 تنهایی ها عمیق اند

141 عمیق

142 مثل صورت مردگان

143 حلزون ها چقدر تنهایند

144 به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند

145 تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!

146 و تو در خاموشی هایم می درخشی

147 در آتش و روشنی می درخشی

148 و من آن قدر دوستت دارم

149 که فراموش می کنم

150 زندگی

151 با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد

152 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

153 که مثل پرندگان راست راست می‌چرخند در هوا

154 سر ماه

155 حقوق‌شان را می‌گیرند

156 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

157 که مرگ تو را ندیدند.

158 کاش پر وبال‌شان در آتش آفتاب تیر بسوزد

159 ما با ذغال‌شان

160 شعار خیابانی بنویسیم

161 پس این فرشتگان پیر شده

162 جز جاسوسی ما

163 به چه کار بد دیگری مشغولند

164 که فریاد ما به گوش کسی نمی‌رسد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر