-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 داشتم با ناهار
2 یک دو پیمانه از آن تلخ، از آن مرگابه
3 زهر مارم میکردم
4 مزهام لب گزهای تلخ و گس ِ با همگان تنهایی
5 پسرک
6 – پسرم –
7 در سکنج ِ دو ردیف ِ قفسکهای ِ کتاب
8 رفته بود آن بالا
9 دستها از دو طرف وا کرده
10 تکیه داده به دو آرنج، گشوده کف ِ دست
11 پای آویخته و سر سوی بالا کرده
12 مثل یک مرد که بر دار ِ صلیب
13 یا گر باید هموار بگویم، شاید
14 مثل یک چوب ِ نه هموار ِ صلیب
15 خواهرش گفت:
16 “بیا پایین، زردشت!”
17 مادرش گفت:”بیا پایین مادر!
18 وقت خواب است، بیا، من خوابم میآید”
19 “من نمیآیم پایین، من اینجا میخوابم”
20 – گفت زردشت ِ صلیب –
21 “من همین بالا میخوابم”
22 من به او گفتم یا میگفتم میباید:
23 “تو بیا پایین، فرزند!
24 پدرت آن بالا میخوابد”
25 یا شاید:
26 “پدرت آن بالا خوابیده ست!”
27 ز ظلمت ِ رمیده خبر میدهد سحر
28 شب رفت و با سپیده خبر میدهد سحر
29 در چاه ِ بیم، امید به ماه ِ ندیده داشت
30 و اینک ز مهر ِ دیده خبر میدهد سحر
31 از اختر ِ شبان، رمهٔ شب رمید و رفت
32 وز رفته و رمیده خبر میدهد سحر
33 زنگار خورد جوشن ِ شب را، به نوشخند
34 از تیغ ِ آبدیده خبر میدهد سحر
35 باز از حریق ِ بیشهٔ خاکسرین فلق
36 آتش به جان خریده خبر میدهد سحر
37 از غمز و ناز انجم و از رمز و راز ِ شب
38 بس دیده و شنیده خبر میدهد سحر
39 نطغ ِ شَبَق مرصع و خنجر زُمُرّداب
40 با حنجر ِ بریده خبر میدهد سحر
41 بس شد شهید ِ پردهٔ شبها، شهابها
42 و آن پردههای دریده خبر میدهد سحر
43 آه، آن پریده رنگ که بود و چه شد، کز او
44 رنگش ز ِ رخ پریده خبر میدهد سحر؟
45 چاووشخوان ِ قافلهٔ روشنان، امید!
46 از ظلمت ِ رمیده خبر میدهد سحر