-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 میدانی چه شبهایی سحر کردم
2 بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من
3 در خلوت خواب گوارایی
4 و آن گاهگه شبها که خوابم برد
5 هرگز نشد کاید به سویم هالهای یا نیم تاجی گل
6 از روشنا گلگشت رؤیایی
7 در خوابهای من
8 این آبهای اهلی وحشت
9 تا چشم بیند کاروان هول و هذیانست
10 این کیست؟ گرگی محتضر، زخمیاش بر گردن
11 با زخمههای دم به دم کاه نفسهایش
12 افسانههای نوبت خود را
13 در ساز این میرنده تن غمناک مینالد
14 وین کیست؟ کفتاری ز گودال آمده بیرون
15 سرشار و سیر از لاشهٔ مدفون
16 بی اعتنا با من نگاهش
17 پوز خود بر خاک میمالد
18 آنگه دو دست مردهٔ پی کرده از آرنج
19 از روبرو میاید و رگباری از سیلی
20 من میگریزم سوی درهایی که میبینم
21 بازست، اما پنجهای خونین که پیدا نیست
22 از کیست
23 تا میرسم در را برویم کیپ میبندد
24 آنگاه زالی جغد و جادو میرسد از راه
25 قهقاه میخندد
26 وان بسته درها را نشانم میدهد با مهر و موم پنجهٔ خونین
27 سبابهاش جنبان به ترساندن
28 گوید
29 بنشین
30 شطرنج
31 آنگاه فوجی فیل و برج و اسب میبینم
32 تازان به سویم تند چون سیلاب
33 من به خیالم میپرم از خواب
34 مسکین دلم لرزان چو برگ از باد
35 یا آتشی پاشیده بر آن آب
36 خاموشی مرگش پر از فریاد
37 آنگه تسلی میدهم خود را که این خواب و خیالی بود
38 اما
39 من گر بیارامم
40 با انتظار نوشخند صبح فردایی
41 این کودک گریان ز هول سهمگین کابوس
42 تسکین نمییابد به هیچ آغوش و لالایی
43 از بارها یک بار
44 شب بود و تاریکیاش
45 یا روشنایی روز، یا کی؟ خوب یادم نیست
46 اما گمانم روشنیهای فراوانی
47 در خانهٔ همسایه میدیدم
48 شاید چراغان بود، شاید روز
49 شاید نه این بود و نه آن، باری
50 بر پشت بام خانهمان، روی گلیم تر و تاری
51 با پیر درختی زرد گون گیسو که بسیاری
52 شکل و شباهت با زنم میبرد، غرق عرصهٔ شطرنج بودم من
53 جنگی از آن جانانههای گرم و جانان بود
54 اندیشهام هرچند
55 بیدار بود و مرد میدان بود
56 اما
57 انگار بخت آورده بودم من
58 زیرا
59 ندین سوار پر غرور و تیز گامش را
60 در حملههای گسترش پی کرده بودم من
61 بازی به شیرین آبهایش بود
62 با این همه از هول مجهولی
63 دایم دلم بر خویش میلرزید
64 گویی خیانت میکند با من یکی از چشمها یا دستهای من
65 اما حریفم بیش میلرزید
66 در لحظههای آخر بازی
67 ناگه زنم، همبازی شطرنج وحشتناک
68 شطرنج بی پایان و پیروزی
69 زد زیر قهقاهی که پشتم را بهم لرزاند
70 گویا مرا هم پارهای خنداند
71 دیدم که شاهی در بساطش نیست
72 گفتی خواب میدیدم
73 او گفت: این برجها را مات کن
74 خندید
75 یعنی چه؟
76 من گفتم
77 او در جوابم خند خندان گفت
78 ماتم نخواهی کرد، میدانم
79 پوشیده میخندند با هم پیر بر زینان
80 من سیلهای اشک و خون بینم
81 در خندهٔ اینان
82 آنگاه اشارت کرده سوی طوطی زردی
83 کانسو ترک تکرار میکرد آنچه او میگفت
84 با لهجهٔ بیگانه و سردی
85 ماتم نخواهی کرد، میدانم
86 زنم نالید
87 آنگاه اسب مردهای را از میان کشتهها برداشت
88 با آن کنار آسمان، بین جنوب و شرق
89 پر هیب هایل لکه ابری را نشانم داد، گفت
90 آنجاست
91 پرسیدم
92 آنجا چیست؟
93 نالید و دستان را به هم مالید
94 من باز پرسیدم
95 نالان به نفرت گفت
96 خواهی دید
97 ناگاه دیدم
98 آه گویی قصه میبینم
99 ترکید تندر، ترق
100 بین جنوب و شرق
101 زد آذرخشی برق
102 کنون دگر باران جرجر بود
103 هر چیز و هر جا خیس
104 هر کس گریزان سوی سقفی، گیرم از ناکس
105 یا سوی چتری گیرم از ابلیس
106 من با زنم بر بام خانه، بر گلیم تار
107 در زیر آن باران غافلگیر
108 ماندم
109 پندارم اشکی نیز افشاندم
110 بر نطع خون آلود این ظرنج رؤیایی
111 و آن بازی جانانه و جدی
112 در خوشترین اقصای ژرفایی
113 وین مهرههای شکرین، شیرین و شیرینکار
114 این ابر چون آوار؟
115 آنجا اجاقی بود روشن مرد
116 اینجا چراغ افسرد
117 دیگر کدام از جان گذشته زیر این خونبار
118 این هر دم افزون بار
119 شطرنج خواهد باخت
120 بر بام خانه بر گلیم تار؟
121 آن گسترشها وان صف آرایی
122 آن پیلها و اسبها و برج و باروها
123 افسوس
124 باران جرجر بود و ضجهٔ ناودانها بود
125 و سقفهایی که فرو میریخت
126 افسوس آن سقف بلند آرزوهای نجیب ما
127 و آن باغ بیدار و برومندی که اشجارش
128 در هر کناری ناگهان میشد طلیب ما
129 افسوس
130 انگار در من گریه میکرد ابر
131 من خیس و خواب آلود
132 بغضم در گلو چتری که دارد میگشاید چنگ
133 انگار بر من گریه میکرد ابر
134 اگرچه حالیا دیریست کان بی کاروان کولی
135 ازین دشت غبار آلود کوچیده ست
136 و طرف دامن از این خاک دامنگیر برچیده ست
137 هنوز از خویش پرسم گاه
138 آه
139 چه میدیده ست آن غمناک روی جادهٔ نمناک؟
140 زنی گم کرده بویی آشنا و آزار دلخواهی؟
141 سگی ناگاه دیگر بار
142 وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او
143 چنان چون پار یا پیرار؟
144 سیه روزی خزیده در حصاری سرخ؟
145 اسیری از عبث بیزار و سیر از عمر
146 به تلخی باخته دار و ندار زندگی را در قماری سرخ؟
147 و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در زیرش
148 هزاران قطره خون بر خاک روی جادهٔ نمناک؟
149 چه نجوا داشته با خویش؟
150 پیامی دیگر از تاریکخون دلمرده ی سودازده کافکا؟
151 همه خشم و همه نفرین، همه درد و همه دشنام؟
152 درود دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصیانی اعصار
153 ابر رند همه آفاق، مست راستین خیام؟
154 تقوای دیگری بر عهد و هنجار عرب، یا باز
155 تفی دیگر به ریش عرش و بر این این ایام؟
156 چه نقشی میزده ست آن خوب
157 به مهر و مردمی یا خشم یا نفرت؟
158 به شوق و شور یا حسرت؟
159 دگر بر خاک یا افلاک روی جادهٔ نمناک؟
160 دگر ره مانده تنها با غمش در پیش آیینه
161 مگر، آن نازنین عیاروش لوطی؟
162 شکایت میکند ز آن عشق نافرجام دیرینه
163 وز او پنهان به خاطر میسپارد گفتهاش طوطی؟
164 کدامین شهسوار باستان میتاخته چالاک
165 فکنده صید بر فتراک روی جادهٔ نمناک؟
166 هزاران سایه جنبد باغ را، چون باد برخیزد
167 گهی چونان گهی چونین
168 که میداند چه میدیده ست آن غمگین؟
169 دگر دیریست کز این منزل ناپاک کوچیده ست
170 و طرف دامن از این خاک برچیده ست
171 ولی من نیک میدانم
172 چو نقش روز روشن بر جبین غیب میخوانم
173 که او هر نقش میبسته ست، یا هر جلوه میدیده ست
174 نمیدیده ست چون خود پاک روی جادهٔ نمناک
175 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
176 وقتی که شب هنگام گامی چند دور از من
177 نزدیک دیواری که بر آن تکیه میزد بیشتر شبها
178 با خاطر خود مینشست و ساز میزد مرد
179 و موجهای زیر و اوج نغمههای او
180 چون مشتی افسون در فضای شب رها میشد
181 من خوب میدیدم گروهی خسته از ارواح تبعیدی
182 در تیرگی آرام از سویی به سویی راه میرفتند
183 احوالشان از خستگی میگفت، اما هیچ یک چیزی نمیگفتند
184 خاموش و غمگین کوچ میکردند
185 افتان و خیزان، بیشتر با پشتهای خم
186 فرسوده زیر پشتواره ی سرنوشتی شوم و بی حاصل
187 چون قوم مبعوثی برای رنج و تبعید و اسارت، این ودیعههای خلقت را همراه میبردند
188 من خوب میدیدم که بی شک از چگور او
189 میآمد آن اشباح رنجور و سیه بیرون
190 وز زیر انگشتان چالاک و صبور او
191 بس کن خدا را، ای چگوری، بس
192 ساز تو وحشتناک و غمگین است
193 هر پنجه کآنجا می خرامانی
194 بر پردههای آشنا با درد
195 گویی که چنگم در جگر میافکنی، اینست
196 کهام تاب و آرام شنیدن نیست
197 اینست
198 در این چگور پیر تو، ای مرد، پنهان کیست؟
199 روح کدامین شوربخت دردمند آیا
200 در آن حصار تنگ زندانی ست؟
201 با من بگو؟ ای بینوای دوره گرد، آخر
202 با ساز پیرت این چه آواز، این چه آیینست؟
203 گوید چگوری: این نه آوازست نفرینست
204 آوارهای آواز او چون نوحه یا چون نالهای از گور
205 گوری ازین عهد سیه دل دور
206 اینجاست
207 تو چون شناسی، این
208 روح سیه پوش قبیلهٔ ماست
209 از قتل عام هولناک قرنها جسته
210 آزرده خسته
211 دیری ست در این کنج حسرت مأمنی جسته
212 گاهی که بیند زخمهای دمساز و باشد پنجهای همدرد
213 خواند رثای عهد و آیین عزیزش را
214 غمگین و آهسته
215 اینک چگوری لحظهای خاموش میماند
216 و آنگاه میخواند
217 شو تا بشو گیر، ای خدا، بر کوهساران
218 می باره بارون، ای خدا، می به اره بارون
219 از خان خانان، ای خدا، سردار بجنور
220 من شکوه دارم، ای خدا، دل زار و زارون
221 آتش گرفتم، ای خدا، آتش گرفتم
222 شش تا جوونم، ای خدا، شد تیر بارون
223 ابر به هارون، ای خدا بر کوه نباره
224 بر من بباره، ای خدا، دل لاله زارون
225 بس کن خدا را بی خودم کردی
226 من در چگور تو صدای گریهٔ خود را شنیدم باز
227 من میشناسم، این صدای گریهٔ من بود
228 بی اعتنا با من
229 مرد چگوری همچنان سرگرم با کارش
230 و آن کاروان سایه یو اشباح
231 در راه و رفتارش
232 شب از شبهای پاییزی ست
233 از آن همدرد و با من مهربان شبهای اشک آور
234 ملول و خسته دل گریان و طولانی
235 شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید، چنین همدرد
236 و یا بر بامدادم گرید، از من نیز پنهانی
237 من این میگویم و دنباله دارد شب
238 خموش و مهربان با من
239 به کردار پرستاری سیه پوش پیشاپیش، دل بر کنده از بیمار
240 نشسته در کنارم، اشک بارد شب
241 من اینها گویم و دنباله دارد شب
242 در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگاه کردم
243 کلاغی روی بام خانهٔ همسایهٔ ما بود
244 و بر چیزی، نمیدانم چه، شاید تکه استخوانی
245 دمادم تق و تق منقار میزد باز
246 و نزدیکش کلاغی روی آنتن قار میزد باز
247 نمیدانم چرا، شاید برای آنکه این دنیا بخیل است
248 و تنها میخورد هر کس که دارد
249 در آن لحظه از آن آنتن چه امواجی گذر میکرد
250 که در آن موجها شاید یکی نطقی در این معنی که شیرین است غم
251 شیرینتر از شهد و شکر میکرد
252 نمیدانم چرا، شاید برای آنکه این دنیا عجیب است
253 شلوغ است
254 دروغ است و غریب است
255 و در آن موجها شاید در آن لحظه جوانی هم
256 برای دوستداران صدای پیر مردی تار میزد باز
257 نمیدانم چرا، شاید برای آنکه این دنیا پر است از ساز و از آواز
258 و بسیاری صداهایی که دارد تار و پودی گرم
259 و نرم
260 و بسیاری که بی شرم
261 در آن لحظه گمان کردم یکی هم داشت خود را دار میزد باز
262 نمیدانم چرا شاید برای آنکه این دنیا کشنده ست
263 دد است
264 درنده است
265 بد است
266 زننده ست
267 و بیش از این همه اسباب خنده ست
268 در آن لحظه یکی میوه فروش دوره گرد بد صدا هم
269 دمادم میوهٔ پوسیدهاش را جار میزد باز
270 نمیدانم چرا، شاید برای آنکه این دنیا بزرگ است
271 و دور است
272 و کور است
273 در آن لحظه که میپژمرد و میرفت
274 و لختی عمر جاویدان هستی را
275 به غارت با شتابی آشنا میبرد و میرفت
276 در آن پرشور لحظه
277 دل من با چه اصراری تو را خواست
278 و میدانم چرا خواست
279 و میدانم که پوچ هستی و این لحظههای پژمرنده
280 که نامش عمر و دنیاست
281 اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیباست