-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آری، تو آنکه دل طلبد آنی
2 اما
3 افسوس
4 دیری ست کان کبوتر خون آلود
5 جویای برج گمشده ی جادو
6 پرواز کرده ست
7 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
8 این شکسته چنگ بی قانون
9 رام چنگ چنگی شوریده رنگ پیر
10 گاه گویی خواب میبیند
11 خویش را در بارگاه پر فروغ مهر
12 طرفه چشم انداز شاد و شاهد زرتشت
13 یا پری زادی چمان سرمست
14 در چمنزاران پاک و روشن مهتاب میبیند
15 روشنیهای دروغینی
16 کاروان شعلههای مرده در مرداب
17 بر جبین قدسی محراب میبیند
18 یاد ایام شکوه و فخر و عصمت را
19 میسراید شاد
20 قصهٔ غمگین غربت را
21 هان، کجاست
22 پایتخت این کج آیین قرن دیوانه؟
23 با شبان روشنش چون روز
24 روزهای تنگ و تارش، چون شب اندر قعر افسانه
25 با قلاع سهمگین سخت و سِتوارش
26 با لئیمانه تبسم کردن دروازههایش، سرد و بیگانه
27 هان، کجاست؟
28 پایتخت این دژایین قرن پر آشوب
29 قرن شکلک چهر
30 بر گذشته از مدار ماه
31 لیک بس دور از قرار مهر
32 قرن خون آشام
33 قرن وحشتناکتر پیغام
34 کاندران با فضلهٔ موهوم مرغ دور پروازی
35 چار رکن هفت اقلیم خدا را در زمانی بر میآشوبند
36 هر چه هستی، هر چه پستی، هر چه بالایی
37 سخت میکوبند پاک میروبند
38 هان، کجاست؟
39 پایتخت این بی آزرم و بی آیین قرن
40 کاندران بی گونهای مهلت
41 هر شکوفهٔ تازه رو بازیچهٔ باد است
42 همچنان که حرمت پیران میوهٔ خویش بخشیده
43 عرصهٔ انکار و وهم و غدر و بیداد است
44 پایتخت اینچنین قرنی
45 کو؟
46 بر کدامین بی نشان قله ست
47 در کدامین سو؟
48 دیده بانان را بگو تا خواب نفریبد
49 بر چکاد پاسگاه خویش، دل بیدار و سر هشیار
50 هیچشان جادویی اختر
51 هیچشان افسون شهر نقرهٔ مهتاب نفریبد
52 بر به کشتیهای خشم بادبان از خون
53 ما، برای فتح سوی پایتخت قرن می آییم
54 تا که هیچستان نه توی فراخ این غبار آلود بی غم را
55 با چکاچاک مهیب تیغهامان، تیز
56 غرش زهره دران کوسهامان، سهم
57 پرش خارا شکاف تیرهامان، تند
58 نیک بگشاییم
59 شیشههای عمر دیوان را
60 از طلسم قلعهٔ پنهان، ز چنگ پاسداران فسونگرشان
61 جَلد برباییم
62 بر زمین کوبیم
63 ور زمین گهوارهٔ فرسودهٔ آفاق
64 دست نرم سبزههایش را به پیش آرد
65 تا که سنگ از ما نهان دارد
66 چهرهاش را ژرف بشخاییم
67 ما
68 فاتحان قلعههای فخر تاریخیم
69 شاهدان شهرهای شوکت هر قرن
70 ما
71 یادگار عصمت غمگین اعصاریم
72 ما
73 راویان قصههای شاد و شیرینیم
74 قصههای آسمان پاک
75 نور جاری، آب
76 سرد تاری، خاک
77 قصههای خوشترین پیغام
78 از زلال جویبار روشن ایام
79 قصههای بیشهٔ انبوه، پشتش کوه، پایش نهر
80 قصههای دست گرم دوست در شبهای سرد شهر
81 ما
82 کاروان ساغر و چنگیم
83 لولیان چنگمان افسانه گوی زندگیمان، زندگیمان شعر و افسانه
84 ساقیان مست مستانه
85 هان، کجاست
86 پایتخت قرن؟
87 ما برای فتح می آییم
88 تا که هیچستانش بگشاییم
89 این شکسته چنگ دلتنگ محال اندیش
90 نغمه پرداز حریم خلوت پندار
91 جاودان پوشیده از اسرار
92 چه حکایتها که دارد روز و شب با خویش
93 ای پریشانگوی مسکین! پرده دیگر کن
94 پور دستان جان ز چاه نابرادر در نخواهد برد
95 مُرد، مُرد، او مُرد
96 داستان پور فرخزاد را سر کن
97 آن که گویی نالهاش از قعر چاهی ژرف میاید
98 نالد و موید
99 موید و گوید
100 آه، دیگر ما
101 فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم
102 بر به کشتیهای موج بادبان از کف
103 دل به یاد برههای فرّهی، در دشت ایام ِ تهی، بسته
104 تیغهامان زنگخورد و کهنه و خسته
105 کوسهامان جاودان خاموش
106 تیرهامان بال بشکسته .
107 ما
108 فاتحان شهرهای رفته بر بادیم
109 با صدایی ناتوانتر زآنکه بیرون آید از سینه
110 راویان قصههای رفته از یادیم
111 کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه هامان را
112 گویی از شاهی ست بیگانه
113 یا ز میری دودمانش منقرض گشته
114 گاهگه بیدار میخواهیم شد زین خواب جادویی
115 همچو خواب همگنان غار،
116 چشم میمالیم و میگوییم: آنک، طرفه قصر زرنگار
117 صبح شیرینکار
118 لیک بی مرگ است دقیانوس
119 وای، وای، افسوس
120 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
121 سکوت صدای گامهایم را باز پس میدهد
122 با شب خلوت به خانه میروم
123 گلهای کوچک از سگها بر لاشهٔ سیاه خیابان میدوند
124 خلوت شب آنها را دنبال میکند
125 و سکوت نجوای گامهاشان را میشوید
126 من او را به جای همه بر میگزینم
127 و او میداند که من راست میگویم
128 او همه را به جای من بر میگزیند
129 و من میدانم که همه دروغ میگویند
130 چه میترسد از راستی و دوست داشته شدن، سنگدل
131 بر گزیننده ی دروغها
132 صدای گامهای سکوت را میشنوم
133 خلوتها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند
134 سکوت گریه کرد دیشب
135 سکوت به خانهام آمد
136 سکوت سرزنشم داد
137 و سکوت ساکت ماند سرانجام
138 چشمانم را اشک پر کرده است
139 اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است
140 به الهامان سوخته ست، لبها خاموش
141 نه اشکی، نه لبخندی،و نه حتی یادی از لبها و چشمها
142 زیراک اینجا اقیانوسی ست که هر به دستی از سواحلش
143 مصب رودهای بی زمان بودن است
144 وزآن پس آرامش خفتار و خلوت نیستی
145 همه خبرها دروغ بود
146 و همه آیاتی که از پیامبران بی شمار شنیده بودم
147 بسان گامهای بدرقه کنندگان تابوت
148 از لب گور پیشتر آمدن نتوانستند
149 باری ازین گونه بود
150 فرجام همه گناهان و بیگناهی
151 نه پیشوازی بود و خوشامدی،نه چون و چرا بود
152 و نه حتی بیداری پنداری که بپرسد: کیست؟
153 زیرک اینجا سر دستان سکون است
154 در اقصی پرکنه های سکوت
155 سوت، کور، برهوت
156 حبابهای رنگین، در خوابهای سنگین
157 چترهای پر طاووسی خویش برچیدند
158 و سیا سایهٔ دودها،در اوج وجودشان،گویی نبودند
159 باغهای میوه و باغ گلهای آتش را فراموش کردیم
160 دیگر از هر بیم و امید آسودهایم
161 گویا هرگز نبودیم،نبودهایم
162 هر یک از ما، در مهگون افسانههای بودن
163 هنگامی که میپنداشتیم هستیم
164 خدایی را، گرچه به انکار
165 انگار
166 با خویشتن بدین سوی و آن سوی میکشیدیم
167 اما کنون بهشت و دوزخ در ما مرده ست
168 زیرا خدایان ما
169 چون اشکهای بدرقه کنندگان
170 بر گورهامان خشکیدند و پیشتر نتوانستند آمد
171 ما در سایهٔ آوار تخته سنگهای سکوت آرمیدهایم
172 گامهامان بی صداست
173 نه بامدادی، نه غروبی
174 وینجا شبی ست که هیچ اختری در آن نمیدرخشد
175 نه بادبان پلک چشمی، نه بیرق گیسویی
176 اینجا نسیم اگر بود بر چه میوزید؟
177 نه سینهٔ زورقی، نه دست پارویی
178 اینجا امواج اگر بود، با که در میآویخت؟
179 چه آرام است این پهناور، این دریا
180 دلهاتان روشن باد
181 سپاس شما را، سپاس و دیگر سپاس
182 بر گورهای ما هیچ شمع و مشعلی مفروزید
183 زیرا تری هیچ نگاهی بدین درون نمیتراود
184 خانه هاتان آباد
185 بر گورهای ما هیچ سایبان و سراپردهای مفرازید
186 زیرا که آفتاب و ابر شما را با ما کاری نیست
187 و های، زنجیرها! این زنجموره هاتان را بس کنید
188 اما سرودها و دعاهاتان این شب کورها
189 که روز همه روز،و شب همه شب در این حوالی به طوافند
190 بسیار ناتوانتر از آنند که صخرههای سکوت را بشکافند
191 و در ظلمتی که ما داریم پرواز کنند
192 به هیچ نذری و نثاری حاجت نیست
193 بادا شما را آن نان و حلواها
194 بادا شما را خوانها، خرماها
195 ما را اگر دهانی و دندانی میبود،در کار خنده میکردیم
196 بر اینها و آنهاتان
197 بر شمعها، دعاها،خوانهاتان
198 در آستانهٔ گور خدا و شیطان ایستاده بودند
199 و هر یک هر آنچه به ما داده بودند
200 باز پس میگرفتند
201 آن رنگ و آهنگها، آرایه و پیرایهها، شعر و شکایتها
202 و دیگر آنچه ما را بود،بر جا ماند
203 پروا و پروانهٔ همسفری با ما نداشت
204 تنها، تنهایی بزرگ ما
205 که نه خدا گرفت آن را، نه شیطان
206 با ما چو خشم ما به درون آمد
207 کنون او
208 این تنهایی بزرگ
209 با ما شگفت گسترشی یافته
210 این است ماجرا
211 ما نوباوگان این عظمتیم
212 و راستی
213 آن اشکهای شور،زادهٔ این گریههای تلخ
214 وین ضجههای جگرخراش و دردآلودتان
215 برای ما چه میتوانند کرد؟
216 در عمق این ستونهای بلورین دل نمک
217 تندیس منهای شما پیداست
218 دیگر به تنگ آمدهایم الحق
219 و سخت ازین مرثیه خوانیها بیزاریم
220 زیرا اگر تنها گریه کنید، اگر با هم
221 اگر بسیار اگر کم
222 در پیچ و خم کوره راههای هر مرثیهتان
223 دیوی به نام نامی من کمین گرفته است
224 آه
225 آن نازنین که رفت
226 حقا چه ارجمند و گرامی بود
227 گویی فرشته بود نه آدم
228 در باغ آسمان و زمین، ما گیاه و او
229 گل بود، ماه بود
230 با من چه مهربان و چه دلجو، چه جان نثار
231 او رفت، خفت، حیف
232 او بهترین،عزیزترین دوستان من
233 جان من و عزیزتر از جان من
234 بس است
235 بسمان است این مرثیه خوانی و دلسوزی
236 ما، از شما چه پنهان،دیگر
237 از هیچ کس سپاسگزار نخواهیم بود
238 نه نیز خشمگین و نه دلگیر
239 دیگر به سر رسیده قصهٔ ما،مثل غصهمان
240 این اشکهاتان را
241 بر منهای بی کس ماندهتان نثار کنید
242 منهای بی پناه خود را مرثیت بخوانید
243 تندیسهای بلورین دل نمک
244 اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است
245 و آوار تخته سنگهای بزرگ تنهایی
246 مرگ ما را به سراپردهٔ تاریک و یخ زدهٔ خویش برد
247 بهانهها مهم نیست
248 اگر به کالبد بیماری، چون ماری آهسته سوی ما خزید
249 و گر که رعدش غرید و مثل برق فرود آمد
250 اگر که غافل نبودیم و گر که غافلگیرمان کرد
251 پیر بودیم یا جوان،به هنگام بود یا ناگهان
252 هر چه بود ماجرا این بود
253 مرگ، مرگ، مرگ
254 ما را به خوابخانه ی خاموش خویش خواند
255 دیگر بس است مرثیه،دیگر بس است گریه و زاری
256 ما خستهایم، آخر
257 ما خوابمان میاید دیگر
258 ما را به حال خود بگذارید
259 اینجا سرای سرد سکوت است
260 ما موجهای خامش آرامشیم
261 با صخرههای تیره ترین کوری و کری
262 پوشاندهاند سخت چشم و گوش روزنهها را
263 بسته ست راه و دیگر هرگز هیچ پیک و پیامی اینجا نمیرسد
264 شاید همین از ما برای شما پیغامی باشد
265 کاین جا نه میوهای نه گلی، هیچ هیچ هیچ
266 تا پر کنید هر چه توانید و میتوان
267 زنبیلهای نوبت خود را
268 از هر گل و گیاه و میوه که میخواهید
269 یک لحظه لحظه هاتان را تهی مگذارید
270 و شاخههای عمرتان را ستاره باران کنید
271 (اشعار مهدی اخوان ثالث)