1 زلف تو، اگر فزود، اگر کاست خوشست قد تو اگر نشست، اگر خاست خوشست
2 پیوسته حدیث قامتت میگویم زیراکه مرا با سخن راست خوشست
1 بر سبزه نشست میپرستان چه خوشست! بر گل نفس هزاردستان چه خوشست!
2 ای گشته به اسم هوشیاری مغرور تو کی دانی که عیش مستان چه خوشست؟
1 ما را تو چنین ز دل بر آری نیکست وانگه بدو زلف خود سپاری نیکست
2 زلفت که به فتنه سر بر آورد چنان او را تو چنین فرو گذاری نیکست
1 بر گوشهٔ چشم تو، که شوخ و شنگست آن خال تو دانی به کدامین رنگست؟
2 موریست که بر کنار بادام نشست پیداست که در لب تو شکر تنگست
1 دل بندهٔ بوی عنبر آمیز گلست جان چاکر عارض دلاویز گلست
2 بلبل که هزار خار کن بندهٔ اوست او نیز غلام خار سرتیز گلست
1 رویت، که به خوبی گل خندان منست آرامگهش دل چو زندان منست
2 نیکش بگزدیدند به دندان، گر چه گفتم که: همین نیک به دندان منست
1 جانا، دلم از فراق رویت خونست چشمم ز غمت چو چشمهٔ جیحونست
2 آن خال که بر رخت نهادست، دمی بر روی منش نه، که ببینم چونست؟
1 زلفت چو شب و چهره چو روزی نیکوست من روز و شبت ز بهر آن دارم دوست
2 آن کو ز رخت روز و ز زلفت شب ساخت پیوسته نگهدار شب و روز تو اوست
1 مقصود ز هر حدیث و هر زمزمه اوست سر جملهٔ هر غلغله و دمدمه اوست
2 گر بد بینی به وصل خود هم نرسی ور نیک نگه کنی به خود خود همه اوست
1 ای آنکه ترا قوت هر بیشی هست بنگر به دلم، که اندکش ریشی هست
2 درویشم و دست حاجتی داشته پیش گر زانکه ترا فراغ درویشی هست