جانا، دلم از فراق از اوحدی مراغهای رباعی 37
1. جانا، دلم از فراق رویت خونست
چشمم ز غمت چو چشمهٔ جیحونست
...
1. جانا، دلم از فراق رویت خونست
چشمم ز غمت چو چشمهٔ جیحونست
...
1. زلفت چو شب و چهره چو روزی نیکوست
من روز و شبت ز بهر آن دارم دوست
...
1. مقصود ز هر حدیث و هر زمزمه اوست
سر جملهٔ هر غلغله و دمدمه اوست
...
1. ای آنکه ترا قوت هر بیشی هست
بنگر به دلم، که اندکش ریشی هست
...
1. با ما دمش ار به مهر یکتاست بهست
سیب زنخش چو در کف ماست بهست
...
1. دلدار چو در سینه دل نرم نداشت
آزرد مرا و هیچ آزرم نداشت
...
1. ای طلعت نور گسترت به در بهشت
بشکسته سرای حرمت قدر بهشت
...
1. باد سحری چو غنچه را لب بشکافت
نور رخ گل روی چو خورشید بتافت
...
1. دل در غم او بکاست، میباید گفت
این واقعه از کجاست؟ میباید گفت
...
1. با یار ز نیک و بد نمیباید گفت
هر شب بیتی دو صد نمیباید گفت
...
1. شد درد بر پای فلک فرسایت
تا عرضه کند سختی خود بر رایت
...
1. ای پیش تو ماه تا به ماهی همه هیچ
وین خواجگی و میری و شاهی همه هیچ
...