1 خالی که به شیوه پای بست لب تست همچون دلم آشفته و مست لب تست
2 بسیار دلش خون مکن و روزی چند نیکو دارش، که زیر دست لب تست
1 اوحد، دیدی که هرچه دیدی هیچست؟ وین هم که بگفتی و شنیدی هیچست؟
2 عمری به سر خویش دویدی هیچست وین هم که به کنجی بخزیدی هیچست؟
1 آتش تپش از جان به تابم بردست دود از دل خستهٔ خرابم بر دست
2 با این همه دود و آتش اندر دل و جان پیش تو چنانست که آبم بردست
1 ای بوده مرا ز جسم و جان هیچ به دست نابوده زبود این و آن هیچ به دست
2 از من طلب هیچ نمیباید کرد زیرا که ندارم به جهان هیچ به دست
1 زلفت، که چو حلقهٔ کمند افتادست از وی دل عالمی به بند افتادست
2 در پای تو افتاد و شکستش سر از آنک آشفته ز بالای بلند افتادست
1 حسنی که تو، ای نگار، داری بردست آن نقش چرا همی نگاری بردست؟
2 ساعد به سر آستین همی پوش، از آنک تو میگیری سیاه کاری بردست
1 ابر آن نکند که این جلب زن کردست ببر آن نکند که این جلب زن کردست
2 بنیاد مسلمانی ازو گشت خراب گبر آن نکند که این جلب زن کردست
1 شاهی ز غلام خویش یاد آوردست ما را به سلام خویش یاد آوردست
2 نشگفت که نام ما بلندی گیرد ما را چو به نام خویش یاد آوردست
1 کس لاف غم تو، ای پریوش، نزدست تا در دل او مهر تو آتش نزدست
2 از طرهٔ طیرهٔ تو مشک ختنی عمریست که هرگز نفسی خوش نزدست
1 رنگی ز رخ چو لاله زارم بفرست بویی ز دو زلف مشکبارم بفرست
2 چون دست نمیدهد که دستت بوسم دستارچهای به یاد گارم بفرست