1 با ما دمش ار به مهر یکتاست بهست سیب زنخش چو در کف ماست بهست
2 زین پس من و وصف قامت او، آری چون میگوییم هم سخن راست بهست
1 دلدار چو در سینه دل نرم نداشت آزرد مرا و هیچ آزرم نداشت
2 بیجرم ز من برید و در دشمن من پیوست به مهر و ذرهای شرم نداشت
1 ای طلعت نور گسترت به در بهشت بشکسته سرای حرمت قدر بهشت
2 امروز برین حوض طرب کن، که تراست فردا لب حوض کوثر و صدر بهشت
1 باد سحری چو غنچه را لب بشکافت نور رخ گل روی چو خورشید بتافت
2 از سایهٔ خرپشتهٔ میمون فلک در پشته نگه کن که چه سرسبزی یافت؟
1 دل در غم او بکاست، میباید گفت این واقعه از کجاست؟ میباید گفت
2 گفتی تو که: از که این قیامت دیدی؟ از قامت او، چو راست میباید گفت
1 با یار ز نیک و بد نمیباید گفت هر شب بیتی دو صد نمیباید گفت
2 او عاشق و من عاشق و این مشکلتر کم قصهٔ او و خود نمیباید گفت
1 شد درد بر پای فلک فرسایت تا عرضه کند سختی خود بر رایت
2 دارد طمع آنکه بگیری دستش ورنه چه سگست او که بگیرد پایت؟
1 ای پیش تو ماه تا به ماهی همه هیچ وین خواجگی و میری و شاهی همه هیچ
2 آن دمدمه و غلغل و آوازه و بانگ با طنطنهٔ کوس الهی همه هیچ
1 بنمود بمن یار میان، یعنی هیچ در پاش فگندم دل و جان، یعنی هیچ
2 گویند که: در مدرسه تحصیلت چیست؟ فکر دهن تنگ دهان، یعنی هیچ
1 دل بندهٔ بند سنبل پست تو باد! جان شیفتهٔ دو نرگس مست تو باد!
2 زلف طرب و طرهٔ دستار مراد مانندهٔ دستارچه در دست تو باد!