1 گر جور کنی نیاورم دل ز تو باز ور ناز کنی به جان پذیرم ز تو ناز
2 چون بنده نپیچد ز خداوندان سر وانگاه خداوند چنان بنده نواز
1 خالی که رخ تو آشکارش پرورد لعل تو به نوش خوش گوارش پرورد
2 در خون لبت رفت و در آنست هنوز با آنکه لب تو در کنارش پرورد
1 بر ما ستم او چه گذرها که نکرد؟ در دل غم عشقش چه اثرها که نکرد؟
2 با تیر غمش به هیچ سر سود نداشت ورنه دل مسکین چه سپرها که نکرد؟
1 گل گفت: مهل، که باد بویم ببرد چون خاک به هر برزن و کویم ببرد
2 با وصل من آن آب چو آتش مینوش زان پیش که آتش آبرویم ببرد
1 دستارچه حسنی و جمالی دارد وز نقش و نگار خط و خالی دارد
2 با آن همه زر، اگر خیال تو پزد انصاف، که بیهوده خیالی دارد
1 ما را به سرای وصل خویش آری تو بر ما ز لب لعل شکر باری تو
2 پس پرده ز روی خویش برداری تو عاشق نشویم، پس چه پنداری تو؟
1 هستیم به امید تو چون دوش امشب برآمدنت بسته دل و هوش امشب
2 زان گونه که دوش در دلم بودی تو یارب! که ببینمت در آغوش امشب
1 اقبال تمام پاک دینان دارند آنان طلبند، لیک اینان دارند
2 خرسندی و عافیت نهانی گنجیست وین گنج نهان گوشه نشینان دارند
1 با ما دمش ار به مهر یکتاست بهست سیب زنخش چو در کف ماست بهست
2 زین پس من و وصف قامت او، آری چون میگوییم هم سخن راست بهست
1 آن درد، که با پای تو کرد آن چستی در کشتن خصمت ننماید سستی
2 با پای تو این جا سر و پایی گردید تا با سر دشمن تو گیرد کستی