بنمود بمن یار میان، از اوحدی مراغهای رباعی 49
1. بنمود بمن یار میان، یعنی هیچ
در پاش فگندم دل و جان، یعنی هیچ
...
1. بنمود بمن یار میان، یعنی هیچ
در پاش فگندم دل و جان، یعنی هیچ
...
1. دل بندهٔ بند سنبل پست تو باد!
جان شیفتهٔ دو نرگس مست تو باد!
...
1. صد را، رخت از هیچ الم زرد مباد!
بر روی تو از هیچ غمی گرد مباد!
...
1. شمع از دل سوزنده خبر خواهد داد
وین آتش اندرون به در خواهد داد
...
1. گل را، که صبا، مرغصفت بال گشاد
گل را، که صبا، مرغصفت بال گشاد
...
1. خورشید که خاک ازو چو زر میگردد
از شوق رخ تو دربهدر میگردد
...
1. بر نطع تو اسب شیرکاری گردد
فرزین تو پیل کارزاری گردد
...
1. شطرنج تو ما را به شط رنج سپرد
لجلاج لجاج با تو نتواند برد
...
1. هر کس که ز کبر و عجب باری دارد
از عالم معرفت کناری دارد
...
1. دستارچه حسنی و جمالی دارد
وز نقش و نگار خط و خالی دارد
...
1. آن مه، که ز شعر زلف ذیلی دارد
همچون دل من شیفته خیلی دارد
...
1. ای ماه، غمت جامهٔ دل در خون برد
نادیده ترا رخت دل ما چون برد؟
...