1 گل گفت: مهل، که باد بویم ببرد چون خاک به هر برزن و کویم ببرد
2 با وصل من آن آب چو آتش مینوش زان پیش که آتش آبرویم ببرد
1 گل شرم چمن به هیچ رویی نبرد از لاله خجالت سر مویی نبرد
2 شب غنچه ازان نواله بر شاخ آویخت تا گربهٔ بید باز بویی نبرد
1 ما پرتو جوهر روانیم و خرد نی نی، که به ذات محض جانیم و خرد
2 چون مرگ آید فرشته گردیم و سروش چون جسم برفت روح مانیم و خرد
1 خالت که به شیوه کار ده گیسو کرد عیش از دل غمدیده من یکسو کرد
2 در زیر لبت سیاه کارانه نشست تا آن لب ساده دل ترا سوسو کرد
1 زلف تو، که صد سینه ز دل خالی کرد بر قامت همچون الفت دالی کرد
2 گفتم: کشمش ببند، متواری شد سر در کمرت نهاد و که مالی کرد
1 در باغ شدی، سر و سر افشانی کرد سنبل ز نسیم تو پریشانی کرد
2 گل روی ترا بدید، چون سجده نکرد مردم همه گفتند: به پیشانی کرد
1 بر ما ستم او چه گذرها که نکرد؟ در دل غم عشقش چه اثرها که نکرد؟
2 با تیر غمش به هیچ سر سود نداشت ورنه دل مسکین چه سپرها که نکرد؟
1 خالی که رخ تو آشکارش پرورد لعل تو به نوش خوش گوارش پرورد
2 در خون لبت رفت و در آنست هنوز با آنکه لب تو در کنارش پرورد
1 گل بار دگر لاف صفا خواهد زد در عهد رخت دم از وفا خواهد زد
2 رویت سر برگ گل ندارد، لیکن زلف تو بنفشه را قفا خواهد زد
1 خال زنخت تیر گناه اندازد رخت دل عاشقان به راه اندازد
2 از غیرت خالی، که بر آن نرگس تست بیمست که خویش را به چاه اندازد