تا کی دلم از تو در بلایی از اوحدی مراغهای رباعی 73
1. تا کی دلم از تو در بلایی باشد؟
جانم ز غم تو در عنایی باشد؟
...
1. تا کی دلم از تو در بلایی باشد؟
جانم ز غم تو در عنایی باشد؟
...
1. زلف تو ز بالای تو مهجور نشد
جز در پی قامت تو، ای حور، نشد
...
1. لب نیست که از مراغه پر خنده نشد
آب قرقش دید و به جان بنده نشد
...
1. صافی چو ترا دید روان مینالد
برسینه ز غم سنگ زنان مینالد
...
1. لعلت که پر از گوهر ناسفت آمد
چون طاق دو ابروی تو بیجفت آمد
...
1. از نوش جهان نصیب من نیش آمد
تیر اجلم بر جگر ریش آمد
...
1. مه روی ترا ز مهر مه میداند
کز نور تو شب رهی بده میداند
...
1. صدرا، دل دشمن تو در درد بماند
بدخواه تو با رنگ رخ زرد بماند
...
1. دلها همه از شرح جمالت مستند
نادیده ترا به مهر پیمان بستند
...
1. اقبال تمام پاک دینان دارند
آنان طلبند، لیک اینان دارند
...
1. از مشک سیه سه خال کت بر سمنند
نزدیک به چشم تو و دور از دهنند
...
1. گندم گونی که همچو کاهم بربود
نه مهر ز من خورد و نه خود مهر نمود
...