1 گفتم: دلت ار با من شیداست بگو گفت: آنچه دلت ز وصل من خواست بگو
2 گفتم که: دل اندر کمرت خواهم بست گفتا که: چه دیدهای درو؟ راست بگو
1 آن خود که بود که در تو واله نشود؟ از رنج که پرسی تو؟ که او به نشود؟
2 عاشق شدی، از شهر برونم کردی ترسیدی از اغیار که در ده نشود
1 بر سبزه نشست میپرستان چه خوشست! بر گل نفس هزاردستان چه خوشست!
2 ای گشته به اسم هوشیاری مغرور تو کی دانی که عیش مستان چه خوشست؟
1 از نوش جهان نصیب من نیش آمد تیر اجلم بر جگر ریش آمد
2 کوته سفری گزیده بودم، لیکن ز آنجا سفری دراز در پیش آمد
1 رویت، که به خوبی گل خندان منست آرامگهش دل چو زندان منست
2 نیکش بگزدیدند به دندان، گر چه گفتم که: همین نیک به دندان منست
1 آن زلف،که دارد از تو برخورداری مانندهٔ میغست که بر خورداری
2 کی برخورم از قامت چون سرو تو من کز هر طرفی هزار برخورداری
1 هر کس که ز کبر و عجب باری دارد از عالم معرفت کناری دارد
2 و آن کو به قبول خلق خرسند شود مشنو تو که: با خدای کاری دارد
1 گل بار دگر لاف صفا خواهد زد در عهد رخت دم از وفا خواهد زد
2 رویت سر برگ گل ندارد، لیکن زلف تو بنفشه را قفا خواهد زد
1 دلدار مرا در غم و اندوه بکاست یک روز برم به مهر ننشست و نخاست
2 گفتنم: مگر این عیب ز دل سختی اوست؟ چون میبینم جمله ز بدبختی ماست
1 امروز که گشت باغ رنگین از گل شد خاک چمن چو نافهٔ چین از گل
2 بشکفت به صحرا گل مشکین، نه شگفت گر ناله کند بلبل مسکین از گل