1 ما را به سرای وصل خویش آری تو بر ما ز لب لعل شکر باری تو
2 پس پرده ز روی خویش برداری تو عاشق نشویم، پس چه پنداری تو؟
1 ای گشتهٔ تن من چو خیالی بیتو هجر تو مرا کرده به حالی بیتو
2 ای ماه دو هفته، رفتی و هست مرا روزی چو شبی، شبی چو سالی بیتو
1 یک روز دیار یار بگذارم و رو زین منزل غصه رخت بردارم و رو
2 این مایه خیال او، که در چشم منست با اشک ز دیدگان فرو بارم و رو
1 خالی،که لبت همی بباراید ازو خالیست سیه که شمک میزاید ازو
2 صد تنگ شکر خورد ز پهلوی رخت ترسم که دهان تو به تنگ آید ازو
1 گفتم: دلت ار با من شیداست بگو گفت: آنچه دلت ز وصل من خواست بگو
2 گفتم که: دل اندر کمرت خواهم بست گفتا که: چه دیدهای درو؟ راست بگو
1 در زیر دو ابروی کژت پیوسته با چشم تو آن سه خال در یک رسته
2 آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا نقش سه بنفشه و دو نرگس بسته
1 ای راه خلل ز چار قسمت بسته داننده ز روح نقش جسمت بسته
2 صندوق طلسم را همی مانی تو صد گنج گشاده در طلسمت بسته
1 ای تن، دل خود به روی چون ماهش ده جانی داری، به لعل دلخواهش ده
2 خون جگرم برون شود، میخواهی ای دیده، تو مردمی کن و راهش ده
1 ای چرخ ز مهر زیر میغت برده گیتی به ستم اجل، به تیغت برده
2 پرورده به صد ناز جهانت اول و آخر ز جهان به صد دریغت برده
1 ای خط تو گرد لاله وشم آورده سیب زنخت آب ز یشم آورده
2 لعل تو ز من خون جگر کرده طلب دل رفته روان بر سر و چشم آورده