1 ای داده به بازی دل من، جان را نیز عهدم ز جفا شکسته، پیمان را نیز
2 خواهم به تو خط بندگی دادن، لیک ترسم به زنخ برآوری آن را نیز
1 در باغ شدی، سر و سر افشانی کرد سنبل ز نسیم تو پریشانی کرد
2 گل روی ترا بدید، چون سجده نکرد مردم همه گفتند: به پیشانی کرد
1 داریم ز قدت گلها راست همه دل ماندگیی چند که برجاست همه
2 آن نیز که امروز ز ما کردی یاد تاثیر دعای سحر ماست همه
1 ای لاف زنان را همه بویی ز تو نه حاصل به جز از گفتی و گویی ز تو نه
2 در هر مویی نشانهای هست از تو آنگاه نشان به هیچ رویی ز تو نه
1 ای کرده به خون دشمنان خارا لعل در گوش سپر کرده فرمان تو نعل
2 بر کوه و کمر برده به هنگام شکار تیر تو توان از نمر و جان از وعل
1 چون دوستی روی تو ورزم به نیاز مگذار به دست دشمن دونم باز
2 گر سوختنیست جان من هم تو بسوز ور ساختنیست کار من هم تو بساز
1 باد سحری چو غنچه را لب بشکافت نور رخ گل روی چو خورشید بتافت
2 از سایهٔ خرپشتهٔ میمون فلک در پشته نگه کن که چه سرسبزی یافت؟
1 جانا، تو به حسن اگر نلافی پیداست کندر دهنت موی شکافی پیداست
2 ما را دل سخت تو در آیینهٔ نرم مانندهٔ سنگ از آب صافی پیداست
1 خال تو به هر حال پسندیدهٔ ماست زلف تو چو حال دل غم دیدهٔ ماست
2 آن خال که بر چاه زنخدان داری تر میدارش که مردم دیدهٔ ماست
1 گل را، که صبا، مرغصفت بال گشاد گل را، که صبا، مرغصفت بال گشاد
2 چون گربهٔ بید خوانش آراسته دید سر بر زد و بوی برد و چنگال گشاد