1 خواهم که لب باده پرستت بوسم و آن عارض خوب و چشم مستت بوسم
2 صد نقش چو دستارچه بر آب زدم باشد که چو دستارچه دستت بوسم
1 گفتم که: مکش مرا به غم، گفت: به چشم زین بیش مکن جور و ستم، گفت: به چشم
2 گفتم که: مگوی راز من با چشمت کو کرد مرا چنین دژم، گفت: به چشم
1 هر شب ز غمت به خون بگرید چشمم ز اندازه و حد فزون بگرید چشمم
2 در چشم منی همیشه ثابت، لیکن ترسم بروی تو، چون بگرید چشمم
1 هر لحظه به آیین وفا رای کنم خواهم که سر اندر کف آن پای کنم
2 آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا نوریست که بر مردمکش جای کنم
1 پیمانه بده، که مرد پیمانه منم در دام زمانه مرغ این دانه منم
2 زان باده که عقل میبرد جامی ده گو: خلق بدانند که: دیوانه منم
1 تا کی ستم سپهر جافی بینم؟ وین دور مخالف منافی بینم؟
2 برخیز و روان در لب صافی بنگر تا سرو روان در لب صافی بینم
1 تا کی ز میان؟ کناره سویی گیریم برخیز که راه جست و جویی گیریم
2 در سایهٔ زهد سرد بودن تا چند؟ وقتست که آفتاب رویی گیریم
1 ما پرتو عکس نور مشکات توییم پروانهٔ شمع صفت و ذات توییم
2 هستیم ولی بیرخ چون خورشیدت پیدانشویم، از آنکه ذرات توییم
1 روی تو ز حسن لافها زد به جهان لعل تو ز لطف طعنها زد در جان
2 زلف تو چو افتادگیی عادت کرد بنگر که چگونه بر سر آمد ز میان؟
1 ای قاعدهٔ تو مشک در مو بستن پای دل ما به بند گیسو بستن
2 زر خواست و چو زر ندیدن گرهی در هم شدن و گره در ابرو بستن