1 هر چیز که در دو کون جز روی تو بود عکس تو و یا رنگ تو، یا بوی تو بود
2 لاف پر پیران جهان گردیده بازیچهٔ طفلان سر کوی تو بود
1 کی ماه به حسن چون تو والا باشد؟ یا چون سخنت لل لالا باشد؟
2 گر زیر فلک به راستی چون بالات گویند که: هست؛ زیر بالا باشد
1 صافی چو ترا دید روان مینالد برسینه ز غم سنگ زنان مینالد
2 گفتی تو که: نالیدن صافی از چیست؟ جانش به لب آمدست از آن مینالد
1 زلف تو، که صد سینه ز دل خالی کرد بر قامت همچون الفت دالی کرد
2 گفتم: کشمش ببند، متواری شد سر در کمرت نهاد و که مالی کرد
1 شد در پی اوباش چو ننگیش نبود در خوی و سرشت ساز و سنگیش نبود
2 ایشان چو شدند سیر و ترکش کردند آمد بر من ولیک رنگیش نبود
1 لعلت که پر از گوهر ناسفت آمد چون طاق دو ابروی تو بیجفت آمد
2 من عشق ترا نهفته بودم در دل چون کار به جان رسید در گفت آمد
1 خال زنخت تیر گناه اندازد رخت دل عاشقان به راه اندازد
2 از غیرت خالی، که بر آن نرگس تست بیمست که خویش را به چاه اندازد
1 آب ار چه به هر گوشه کند جنبش و رای بر صحن سرایت به سر آمد، نه به پای
2 چندان که به گرد خویش بر میگردد از بزم تو خوب تر نمیبیند جای
1 از لعل تو کام دل و جان نتوان خواست فاشش نتوان گفت و نهان نتوان خواست
2 پرسش کردی به یک زبانم شب دوش و آن عذر کنون به صد زبان نتوان خواست
1 گر راست روی محرم جان سازندت ور کژ بروی ز دل بیندازندت
2 در حلقهٔ عاشقان چو ابریشم چنگ تا راست نگردی تو بننوازندت