1 زلفی، که به ناز و درد سر داشتهایش بر دوش کشیدهای و برداشتهایش
2 در پای تو گر سر بنهد باکی نیست کز خاک هزار بار برداشتهایش
1 تن خاک تو گشت، رحمتی بر خواریش دل جای تو شد به غم چرا میداریش؟
2 دلبستگییی که با میانت دارم تا چون کمرت میان تهی نشماریش
1 چشم ار چه به خون شد ز غم هجر تو غرق زین پس همه پیش تو به چشم آیم و فرق
2 دل نامهٔ شوق تو سپردست به باد من در پی نامه میشتابم چون برق
1 خالی داری بر لب چون قند، از مشک خطی داری بر رخ دلبند، از مشک
2 بر ساعد خود نگار بستی یا خود بر ماهی سیمین زرهی چند از مشک؟
1 اطراف چمن ز مشک بوییست به برگ گلزار زمانه را نکوییست به برگ
2 گل را ز دو رویه کار با برگ و نواست آری همه کاری ز دو روییست به برگ
1 ای بدر فلک گرفته از رای تو رنگ لالای ترا ز بدر و از لل ننگ
2 کار تو عطای بدره باشد شب بزم شغل تو غزای بدر باشد گه جنگ
1 کرد از دل صافی برت این آب درنگ تا دست تو بوسد چو بدو یازی چنگ
2 اکنون که نشان کژروی دیدی ازو بگذاشتهای که میزند بر سر سنگ
1 من خاک درم، تو آفتابی، ای دل نشگفت که بر سرم بتابی، ای دل
2 من گم شدم از خود که ترا یافتهام دریاب، که مثل من نیایی، ای دل
1 دیگر ز شراب شوق مستی، ای دل و آن توبه که داشتی شکستی، ای دل
2 از بادهٔ نیستی خراب افتادی تا باد چنین باد که هستی، ای دل
1 کم کن ز غمش فغان و مستی، ای دل وین بار بیفگن که شکستی، ای دل
2 آخر نه خدای تست؟ چندین او را نادیده چرا همی پرستی؟ ای دل