1 کرد از دل صافی برت این آب درنگ تا دست تو بوسد چو بدو یازی چنگ
2 اکنون که نشان کژروی دیدی ازو بگذاشتهای که میزند بر سر سنگ
1 یارب، تو بدین قوت سهلی که مراست وین کوتهی مدت مهلی که مراست
2 حسن عمل از من چه توقع داری؟ با عیب قدیم و ظلم و جهلی که مراست
1 هر لحظه به آیین وفا رای کنم خواهم که سر اندر کف آن پای کنم
2 آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا نوریست که بر مردمکش جای کنم
1 ای آنکه ترا قوت هر بیشی هست بنگر به دلم، که اندکش ریشی هست
2 درویشم و دست حاجتی داشته پیش گر زانکه ترا فراغ درویشی هست
1 گر آدمیی دور شو از دمدمهها ور گرگ نهای مگر و گرد رمهها
2 تا کی ز برای جستن آب رخی؟ از گردن خود فرو نه این مظلمهها
1 این فرع که دیدی همه از اصلی خاست در ذات خود آن اصل نه افزود و نه کاست
2 زان روی دو چشم داد و یک بینی حق تا زان دو نظر کنی یکی بینی راست
1 چون یاد کنم طبع طربناک ترا و آن صورت خوب و سیرت پاک ترا
2 خواهم که: گذر بر سر خاک تو کنم در ساعت و بر سر کنم آن خاک ترا
1 ای تن، دل خود به روی چون ماهش ده جانی داری، به لعل دلخواهش ده
2 خون جگرم برون شود، میخواهی ای دیده، تو مردمی کن و راهش ده
1 بر برگ گل آن سه خال کانداختهای هندو بچگانند و تو نشناختهای
2 دیدی که به بوی مردمی آمدهاند بر گوشهٔ چشم جایشان ساختهای
1 زر در قدمت ریزم و حیفم ناید تر در قدمت ریزم و حیفم ناید
2 گر دل طلبی، خون کنم و از ره چشم سر در قدمت ریزم و حیفم ناید