ای داده به بازی دل از اوحدی مراغهای رباعی 109
1. ای داده به بازی دل من، جان را نیز
عهدم ز جفا شکسته، پیمان را نیز
...
1. ای داده به بازی دل من، جان را نیز
عهدم ز جفا شکسته، پیمان را نیز
...
1. در عالم کج نهاد پر پیچ و خمش
یک چیز طلب میکنم از بیش و کمش
...
1. زلفی، که به ناز و درد سر داشتهایش
بر دوش کشیدهای و برداشتهایش
...
1. تن خاک تو گشت، رحمتی بر خواریش
دل جای تو شد به غم چرا میداریش؟
...
1. چشم ار چه به خون شد ز غم هجر تو غرق
زین پس همه پیش تو به چشم آیم و فرق
...
1. خالی داری بر لب چون قند، از مشک
خطی داری بر رخ دلبند، از مشک
...
1. اطراف چمن ز مشک بوییست به برگ
گلزار زمانه را نکوییست به برگ
...
1. ای بدر فلک گرفته از رای تو رنگ
لالای ترا ز بدر و از لل ننگ
...
1. کرد از دل صافی برت این آب درنگ
تا دست تو بوسد چو بدو یازی چنگ
...
1. من خاک درم، تو آفتابی، ای دل
نشگفت که بر سرم بتابی، ای دل
...
1. دیگر ز شراب شوق مستی، ای دل
و آن توبه که داشتی شکستی، ای دل
...
1. کم کن ز غمش فغان و مستی، ای دل
وین بار بیفگن که شکستی، ای دل
...