1 صد را، رخت از هیچ الم زرد مباد! بر روی تو از هیچ غمی گرد مباد!
2 دردیست بزرگ مرگ فرزند عزیز بر جان عزیزت دگر این درد مباد!
1 شمع از دل سوزنده خبر خواهد داد وین آتش اندرون به در خواهد داد
2 زین سان که زبان دراز کردست امشب میبینم سر به باد بر خواهد داد
1 گل کاب صفا بر رخ مهوش زده بود دیدم که درو زمانه آتش زده بود
2 گفتم که: درو چرا زدی آتش؟ گفت: یک روز بر ما نفسی خوش زده بود
1 جانا، سر زلف تو پراگنده چراست؟ وان حقهٔ لعل خالی از خنده چراست؟
2 روی تو بکندند، نگوید پدرت در خانه، که: روی پسرم کنده چراست؟
1 ای راه خلل ز چار قسمت بسته داننده ز روح نقش جسمت بسته
2 صندوق طلسم را همی مانی تو صد گنج گشاده در طلسمت بسته
1 بر گل چو نسیم سحری سود قدم پوشیده نقاب غنچه بربود بدم
2 بر شاخ چو بو برد که گل برگی خاست دی گربهٔ بید پنجه بگشود ز هم
1 با روی تو آفتاب صافی تیره است با لعل لبت شراب صافی تیره است
2 تاریکی آب صافی از سیل نبود در جنب رخ تو آب صافی تیره است
1 خالی که به شیوه پای بست لب تست همچون دلم آشفته و مست لب تست
2 بسیار دلش خون مکن و روزی چند نیکو دارش، که زیر دست لب تست
1 ای طلعت نور گسترت به در بهشت بشکسته سرای حرمت قدر بهشت
2 امروز برین حوض طرب کن، که تراست فردا لب حوض کوثر و صدر بهشت
1 یاران، خرد خوار و خجل نیست پدید آن رسم شناس آب و گل نیست پدید
2 در دایرهٔ عشق برون یک نقطه میبینم و در عالم دل نیست پدید