1 آن خود که بود که در تو واله نشود؟ از رنج که پرسی تو؟ که او به نشود؟
2 عاشق شدی، از شهر برونم کردی ترسیدی از اغیار که در ده نشود
1 جان از سر زلف دلپذیریت نرهد عقل ار خطر خط خطیرت نرهد
2 دل گر به مثل زهرهٔ شیران دارد از نرگس مست شیر گیرت نرهد
1 چون خیل غم تو در دل ریش آید بر سینه ز درد و غصه صد نیش آید
2 خونریز غمت چو مرد میدان طلبد جز دیده کسی نیست که: تر پیش آید
1 دستارچه را دست تو در میباید از چشم من و لب تو تر میباید
2 نتوان که چو دستارچه دستت بوسم زیراکه به دستارچه زر میباید
1 زر در قدمت ریزم و حیفم ناید تر در قدمت ریزم و حیفم ناید
2 گر دل طلبی، خون کنم و از ره چشم سر در قدمت ریزم و حیفم ناید
1 یارب، جبروت پادشاهیت که دید؟ کنه کرم نامتناهیت که دید؟
2 هر چند که واصلان به بیداری و خواب گفتند که: دیدیم، کماهیت که دید؟
1 یاران، خرد خوار و خجل نیست پدید آن رسم شناس آب و گل نیست پدید
2 در دایرهٔ عشق برون یک نقطه میبینم و در عالم دل نیست پدید
1 ای ماه، ز پیوستن من عار مدار پیوسته مرا به هجر بیدار مدار
2 بر من، که فدای تو کنم جان عزیز خواری مپسند و این سخن خوار مدار
1 دشمن گرو وصل ز من برد آخر او گشت بزرگ و من شدم خرد آخر
2 آورد به جان لب ترا از بوسه دندان به رخت تیز فرو برد آخر
1 ماهی، که بسوخت زهره چنگش بر سر بگریست فلک با دل تنگش بر سر
2 مویی که ز دست شانه در هم رفتی گردون به غلط نهاد سنگش بر سر