1 دلها همه از شرح جمالت مستند نادیده ترا به مهر پیمان بستند
2 گر بگشایی دو زلف جانها بردند ور بنمایی دو رخ ز غمها رستند
1 اقبال تمام پاک دینان دارند آنان طلبند، لیک اینان دارند
2 خرسندی و عافیت نهانی گنجیست وین گنج نهان گوشه نشینان دارند
1 از مشک سیه سه خال کت بر سمنند نزدیک به چشم تو و دور از دهنند
2 از گوشهٔ چشم ار نظریشان نکنی بر خال زنخها چه زنخها که زنند؟
1 گندم گونی که همچو کاهم بربود نه مهر ز من خورد و نه خود مهر نمود
2 از غصهٔ ما به ارزنی باک نداشت یک جو نظری به جانب ماش نبود
1 یارب! نه دلم بستهٔ غمهای تو بود؟ چشمم شب و روز غرق نمهای توبود؟
2 بر جرم و خطای من چه میگیری خشم؟ چون جمله به امید کرمهای تو بود
1 هر چیز که در دو کون جز روی تو بود عکس تو و یا رنگ تو، یا بوی تو بود
2 لاف پر پیران جهان گردیده بازیچهٔ طفلان سر کوی تو بود
1 گل کاب صفا بر رخ مهوش زده بود دیدم که درو زمانه آتش زده بود
2 گفتم که: درو چرا زدی آتش؟ گفت: یک روز بر ما نفسی خوش زده بود
1 شد در پی اوباش چو ننگیش نبود در خوی و سرشت ساز و سنگیش نبود
2 ایشان چو شدند سیر و ترکش کردند آمد بر من ولیک رنگیش نبود
1 افسوس! که در عمر درازیم نبود خطی ز زمانهٔ مجازیم نبود
2 بنشاند مرا فلک به بازی در خاک هر چند که وقت خاک بازیم نبود
1 از دست تو راضیم به آزردن خود در عشق تو قانعم به خون خوردن خود
2 گویی که: ببینم آن دو دست به نگار مانند دو عنبرینه در گردن خود