1 دست به نگار تو مرا کشت دگر آه! ار نشود وصل توام پشت دگر
2 نقشی عجبست بر دو دستت تا خود حرف که گرفتهای در انگشت دگر؟
1 آن زلف چو نافهٔ تتاری بنگر و آن خط چو سبزهٔ بهاری بنگر
2 بر گرد دهان همچو انگشتریش زنگی بچه را سواد کاری بنگر
1 ای کرده مهندسانت از ساز سپهر از برج و ستاره گشته انباز سپهر
2 شکل تو فگنده از فلک تشت قمر نقش تو نهاده بر طبق راز سپهر
1 چون دوستی روی تو ورزم به نیاز مگذار به دست دشمن دونم باز
2 گر سوختنیست جان من هم تو بسوز ور ساختنیست کار من هم تو بساز
1 کردند دگر نگاربندان از ناز در دست تو دستوانه از مشک طراز
2 تا کیست که خواهیش به دستان کشتن؟ یا چیست که بر دست همی گیری باز؟
1 گر جور کنی نیاورم دل ز تو باز ور ناز کنی به جان پذیرم ز تو ناز
2 چون بنده نپیچد ز خداوندان سر وانگاه خداوند چنان بنده نواز
1 بس شب که به روز بردم، ای شمع طراز باشد که شبی روز کنم با تو به راز
2 شد بیشب زلف و روز رخسار تو باز روزم چو شب زلف تو تاریک و دراز
1 رفتم بر آن شمع چگل مست امروز گفتم که: مرا با تو سری هست امروز
2 گفتم که: ز غصه کی رهد؟ دل گفتا: حالی دلت از غصهٔ ما رست امروز
1 ای داده به بازی دل من، جان را نیز عهدم ز جفا شکسته، پیمان را نیز
2 خواهم به تو خط بندگی دادن، لیک ترسم به زنخ برآوری آن را نیز
1 در عالم کج نهاد پر پیچ و خمش یک چیز طلب میکنم از بیش و کمش
2 یا معشوقی که وصل او باشد خاص یا ممدوحی که عام باشد کرمش