1 یک روز دیار یار بگذارم و رو زین منزل غصه رخت بردارم و رو
2 این مایه خیال او، که در چشم منست با اشک ز دیدگان فرو بارم و رو
1 ای چشم تو کرده بر دلم مدغم غم لعل تو جراحت دل و مرهم هم
2 صد پی بلب آمد از دلم خون، لیکن از بیم رخ تو بر نیارد دم دم
1 ای روی تو انگشت نمایی از حسن بالای چو سرو تو بلایی از حسن
2 زیبنده تر از قد تو گیتی نبرید بر قد بلند تو قبایی از حسن
1 ای گشتهٔ تن من چو خیالی بیتو هجر تو مرا کرده به حالی بیتو
2 ای ماه دو هفته، رفتی و هست مرا روزی چو شبی، شبی چو سالی بیتو
1 شاهی ز غلام خویش یاد آوردست ما را به سلام خویش یاد آوردست
2 نشگفت که نام ما بلندی گیرد ما را چو به نام خویش یاد آوردست
1 جانا، دلم از فراق رویت خونست چشمم ز غمت چو چشمهٔ جیحونست
2 آن خال که بر رخت نهادست، دمی بر روی منش نه، که ببینم چونست؟
1 ای خرمن ماه خوشهچین رخ تو خوبی همه در زیر نگین رخ تو
2 خورشید، که پای بر سر چرخ نهاد بوسید هزار پی زمین رخ تو
1 ماهی، که بسوخت زهره چنگش بر سر بگریست فلک با دل تنگش بر سر
2 مویی که ز دست شانه در هم رفتی گردون به غلط نهاد سنگش بر سر
1 دی باد صبا ز خاک بر داشت سرم آن نامه بیاورد و بر افراشت سرم
2 گفتم که: ببوسم و نهم بر سینه خود دیده رها نکرد و نگذاشت سرم
1 بنمود بمن یار میان، یعنی هیچ در پاش فگندم دل و جان، یعنی هیچ
2 گویند که: در مدرسه تحصیلت چیست؟ فکر دهن تنگ دهان، یعنی هیچ